
"دختر ميليون دلارى"
Million Dollar Baby - 2004
كلينت ايستوود
مشخصات كامل فيلم
خواستن ، ولى نتوانستن
علت اصلی اعتبار فيلم جديد ايستوود، خلق فضايی بشدت انسانی و عاطفی در پس دنيای خشن و وحشيانه مشت زنی است. يكی ديگر از اين علل، اعتباری است كه ايستوود برای خود آفريده : او به تماشاگرانش و ذهن و خلاقيت آنها ايمان دارد و در تكميل فضاها آنها را به ياری می طلبد، گاهی با يك كلمه، گاه با يك نما، و گاهى با يك سكانس . فيدآوت ها و فيدين های اين چنينی او در چند مرحله فيلم همه گواه اين مدعايند. ايستوود از همان آغاز با سرعتی بالا كه هيچگاه در طول فيلم اُفت نمی يابد شروع به شخصيت و داستان پردازی می كند. شخصيت ويلی، فرانكى، مگی، و ادى با سرعت و طی چند دقيقه و سكانس معرفی و پرداخته می شوند و ايستوود بسرعت سراغ طرح پيچيدگی های شخصيتی بخصوص فرانكی دون مربی كهنه كار بوكس و سلايق و سوابقش می رود. شخصيت ويلی، ميكی مك، دنجر، و ... شايد "دختر ميليون دلارى" از معدود فيلم هايی است كه با اين ريتم بساط نمايشش را می گسترد. در كمتر از ۱۵ دقيقه در وسط محيط و فضای آدمها و داستان قرار می گيريد. مگی از دوردستها و حضيض اجتماع آمده، از نوجوانی مستخدم رستوران بوده و در آغاز دهه سوم زندگيش ديگر نمی خواهد در حضيض باشد. او راه نجات و منجی خود را انتخاب می كند. فرانكی نمی پذيرد ولی كاملا" موجه ﴿پرداخت شهريه مگى برای حضور در باشگاه﴾ و عليرغم سختگيری ذاتی و يك دليل كاملا" عمده تر كه بمفهوم از دست دادن اندوخته حرفه ايش است، با مگی و حضورش كنار می آيد. ماجرای تلاش مگی برای بالا كشيدن خود از ديوار آغاز می شود و می رود تا سامان يابد كه ...

ايستوود با زيركی و توانايی بسيار بالايی عطف دوم فيلمش را در حوالی دقيقه ۹۰ ﴿يك فيلم امريكايى تمام عيار با معيارهاى سيد فيلدى﴾ رقم می زند. ناگهان نبرد شخصى مگی و نجات ناجی به موضوعی انسانی و در عين حال به ربط ، با محتوای اتانازی و ديدگاه های جنبی اجتماع و انسانها و مذهب تبديل می شود و هنجارشكنی فرانكی پايان زيبايی می شود برای فيلم.
بايد اقرار كنم كه در نوشتن مطلب چندى قبل پيش بينى براى اسكارم ، با پيش داوری منفی به اين فيلم نگاه كرده بودم ﴿شايد بخاطر زياده امريكايى بودن ايستوود و حمايتهاى آكادميسين ها از او﴾ كه با تماشای فيلم متوجه شدم به خطا رفته ام. ايستوود واقعا" با اين فيلم توانايی مسلمش در كارگردانی را به رخ كشيده است. "دختر ميليون دلارى" روی ديگر سكه ء "هوانورد" است . در آن فيلم قهرمان فيلم می خواست و می توانست ولی در اين يكی نمی تواند. نتوانستن مگی از ضعف او نيست... خواستنش از سر آرزوست ولی توانستن در اختيارش نيست. سعی می كند ، چنگ می اندازد ، ... ولی نمی تواند بگيرد. تا نزديكی توانستن می رود ولی سرنوشت شكست را رقم زده است. اگرچه بعد از اين شكست ، با قناعت همه چيز را پيروزی می گيرد. ولی اين شماييد كه همچون مادر مگی شكست عينی را در می يابيد.
ايستوود در "دختر..." سياه می بيند، سياه می گويد، و سياه تصوير می كند. شايد علت بهترين نشدن "دختر..." و عقب ماندن آن از "هوانورد" همين باشد: سياهی. "دختر..." نااميدكننده است و نتيجه نهايی آن مسلما" موردبحث خواهد بود ... همانگونه كه تابحال بوده است. انتخاب آن تاييدی است كه هر صاحب رايی در قبال افكار عمومی مسئوليت آنرا نمی پذيرد. ولی مورگان فريمن ﴿ادى﴾ و هيلارى سوانك ﴿مگى﴾ بی گمان درخشانند و شايسته ، شايسته اسكار و حتی بالاتر از آن، بخصوص سوانك. ايستوود نيز در نقش فرانكی دان خوب ظاهر شده ولی آنچه كه بازی او را تحت الشعاع قرار داده كارگردانی اوست ، بسيار خوب و همه جانبه و عاری از نقص ، صحنه های موجز او در بيمارستان و اعمال نظرش برای تغيير بيمارستان با چند نما-سكانس، فيدآوت ، و ديالوگ كوتاه تلفيقی از تاكيد بر خصوصيات شخصيتی او ، پيشبرد داستان ، و پرهيز از سانتی مانتاليزم است كه مطمئنا" همهء كار و هنر او نيست. بحق كار او برتر از اسكورسيسی در "هوانورد" است و جايزه پيش بينی شده الحق درخور اوست . "دختر..." اصلا فيلم قابل اغماض و خالی از تاملی نيست.