... از سينما و

"بمحض برخورد با بزرگترين عشق زندگی ، زمان متوقف می شود - "بيگ فيش

سه‌شنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۳

IMDB details


"باورنكردنى ها"


The Incredibles - 2004


براد برد


آقای "باورنكردنى" يك فوق قهرمان است، يا بهترست بگوييم بوده! چون دولت پس از بالاگيری موجی از شكايات قانونی طرح شده از جانب برخی افراد عليه فوق قهرمانان، ناچار شده آنها را بمنظور اجرای برنامه های حفاظتی به زندگی ناشناس و معمولی وادار سازد.

"باب پار" كه فقط با هويت محرمانه اش شناخته می شود به همراه همسرش هلن ﴿الاستى گرل [دختر ِ كِشى]) و سه فرزندشان ويولت ، دَش ، و جَك جَك در حومه شهر زندگی می كنند. شغل او كارشناسی بيمه و از شغل اغلب پُر تزوير و زورگويی های رئيسش خسته شده است، همسرش نيز عليرغم دلتنگی برای قهرمانی بخاطر فرزندان و خانواده اش بسختی با زندگی معمولی كنار آمده است ... بهمين جهت بمحض اينكه آقای باورنكردنی از طريق خبررسان مرموزی برای كمك احضار می شود ، سر از پا نشناخته به كمك می شتابد. هنگامی كه مشخص می شود اين تقاضا دامی برای آقای باورنكردنی از جانب يكی از دشمنان قديمی اوست كه قصد انتقام دارد تمام اعضای خانواده بايد قدرت خود را برای نجات او و باقی بيگناهان جهان دوباره به خدمت گيرند ...

IMDB details


كمپانى "پيكسار" بار ديگر پس از "يافتن نيمو" انيميشن كامپيوترى جذاب ديگرى را روانه بازار نموده كه در همين سه هفته اول نمايش موفق به فروشى حدود ۱۷۷ ميليون دلار شده است . پس از "قصه اسباب بازى ۱ و ۲"، "زندگى يك حشره" ، و ... براستی بايد اذعان داشت كه پيكسار پيشگام و قدرت اول اين عرصه است زيرا حتی دريم وركس نيز هنوز نتوانسته با انيميشن های موفقی همچون "شرك ۱و۲" گوی سبقت را از پيكسار بربايد. پيكسار به درستی ثابت كرده كه توانايی هايش اتفاقی نيست ، او كه با يافتن نيمو در سال گذشته علاوه بر فتح اكران در پخش ويديويی نيز ركورددار شده بود ، پس از حضور رقيب پرقدرتی همچون "شرك۲" كمپانی دريم وركس ، مجددا با "باورنكردنى ها" به پرده سينماهای جهان هجوم آورده است. اينگونه كه از استقبال منتقدين و تماشاگران برمى آيد ، "باورنكردنى ها" انيميشنى است دلپذير و جذاب برای تمام اعضای خانواده كه بايد بيصبرانه منتظر تماشايش بود .

  [ ۳:۰۵ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۳

 


 
"ميزگرد گمشده"
 
 درباره ديويد لينچ و آثارش

David Lynch


تقديم به دوست عزيز و ناديده ء تاكنون : آقای رستمی عزيز



بخش اول


وقتی درباره كسی يا موضوعی دچار تضاد عقيده و تعدد ديدگاه  - و به عبارت من "عدم وحدت دل و ديده"  -  باشيد شايد شيوه زير جذابترين و رساترين شيوه در ابراز نظر و عقيده باشد ، شيوه ای به سبك خود ديويد لينچ ! كداميك از حاضرين اين بحث شماييد ؟! آيا ديالوگى به جاى يكى از اين حاضرين داريد ؟!


 



 


همه ماجرا از پرس و جوهايی دوستانه شروع شد ، چند نفری بودند كه می خواستند راجع به ديويد لينچ بيشتر بدانند ... هر چند خود می دانستند ... ولی می خواستند بيشتر بدانند . پيشنهاد خوبی بود ، تقريبا همه حداقل "مرد فيل نما" ، مخمل آبى" ، "بزرگراه گمشده" ، "جاده مالهولند" ، و "داستان استريت" را ديده بودند... تك و توكی هم "توين پيكز : آتش با من گام بردار" را ديده بودند . در بحث های جسته و گريخته دو - سه نفری موافق و مخالف زياد بود . همه چيز را گذاشتيم برای صحبت جمعی ، يك بعدازظهر پنجشنبه كه تا ديروقت بيدار ماندن "مشكل فردا" نشود .


... همه يكی يكی از راه رسيديم و رسم ميهمانی را بجا آورديم . گپ و گفت های از اين سو و آن سو خيلی زود جمع بندی شد و صحبت گل انداخت :


الف - قرارست  كه امشب راجع به لينچ صحبت كنيم ،  سينماگر آونگارد و غيرمتعارف مستقل امريكايی در دهه ء  ۱۹۹۰ ، حالا ديگر ۵۸ ساله . هرچند از ۱۹۶۶ كار فيلمسازی را با چند فيلم كوتاه شروع كرده ، ولی عملا" در ۱۹۷۷ با فيلم "كله پاك كنى" ﴿Eraserhead﴾ شناخته شده و با اعتبار آن به سرمايه مل بروكس "مرد فيل نما"  و در ۱۹۸۴ برای دينودولورنتيس "دون" را ساخته است . با اولی كانديد اسكار بهترين كارگردانی ، ولی با دومی به چنان شكستی دچار شد كه ناچار نام خود را از گروه سازنده فيلم حذف كرد! او شكوفايی مجدد سينماگری خود را در ۱۹۸۶ مديون "مخمل آبى" ﴿Blue Velvet﴾ است و در ۱۹۹۰ با "وحشى در قلب" ﴿Wild at Heart﴾ نخل طلای كن را تصاحب كرد . 


Eraserhead


وی در همان سال ها سريالی تلويزيونی برای شبكه ABC امريكا ساخت با عنوان "توين پيكز" ﴿Tween Peaks﴾  ، سريالی كه وجهی متمايز با سريالهای تلويزيونی تا آن زمان خود داشته است ، همان سريالی كه لينچ در ۱۹۹۲ بخاطر تحميل های شبكه كارفرما ، از روی آن فيلمی با عنوان "توين پيكز : آتش با من گام بردار" را به سليقه ء خود ساخت . اين فيلم موفقيت چندانی در بر نداشت و لينچ تا ۱۹۹۷ دوباره دچار افول شد ، در اين سال او با "بزرگراه گمشده" دوباره در محافل سينمايی مطرح شد . او در ۱۹۹۷ "داستان استريت" و در سال ۲۰۰۱ "جاده مالهولند" و در ۲۰۰۲ نيز دو فيلم كمتر مورد بحث ِ "اتاق تاريك" و "خرگوش ها" را ساخته و براى "جاده مالهولند" جايزه بهترين كارگردانى را از جشنواره كن دريافت كرده است .


با صحبت هايی كه بصورت جنبی داشته ايم ، همگی بجز "كله پاك كنى" تقريبا اكثر فيلم های مهم لينچ را ديده ايم ، فيلم های "مرد فيل نما" ، "مخمل آبى" ، "بزرگراه گمشده" ، و "جاده مالهولند"  كه به نظر من برای بررسی اصول زيربنايی و قواعد ساختاری و سليقه فيلم سازی لينچ كافی هستند . بجز "كله پاك كنى" كه اولين فيلم بلند و ظاهرا" از آثار قابل توجه  لينچ است و ساخت آن حدود ۵ سال طول كشيده ، فيلم هايی مثل "دون" و "توين پيكز : آتش ..." كه بوسيله عده معدودی ديده شده اند هرچند يكسره قابل نفی نيستند ولی بنظر نمی رسد چندان آثار متفاوتی نسبت به نمونه های پيش گفته باشند ، سريال های تلويزيونی هم از اين مفهوم مستثنی بنظر نمی رسند . خوب فكر می كنيد از كجا شروع كنيم بهتر است ؟



ب - لينچ يكی از كارگردانان مبتكر و بدعت گذار امروزی امريكا است كه هنری سياه و پيچيده ، متقابل با احوال و روزگار و دنيای كنونی را ارائه می دهد . در اين راه هم هيچ ملاحظه ای به خرج نمی دهد . اصلا" برايش مهم نيست كه تماشاگر و منتقد و گيشه و همه چيز را از دست بدهد ، بخصوص در زمانه ای كه همه با صدای بلند مخالف ورود تباهی و سياهی به حوزه های عمومی هنر هستند . او عين نقطه نظراتش را روی پرده منعكس می كند و بهيچ وجه از خودش و ما در اين رابطه محافظت نمی كند . او معتقد است كه همه تباهی های زندگی قابل تصحيح و درك نيستند ، شايد هم با شيوه فيلمسازيش قصد دارد كه بگويد هنر نبايد به درجه ای تنزل كند كه در پايان در خدمتِ نگرانی ها و دغدغه های تماشاگر يا سفارش و تمايل او درآيد . كارهای لينچ تكان دهنده اند .


د - "ب" عزيز می توانم بپرسم كدام فيلم های لينچ را مرجع اين مطالب ميدانی ؟


ب - لينچ را با "مرد فيل نما"  شناختم ، بعدها  ، "دون" ،  "مخمل آبى" ، "وحشى در قلب" ، "توين پيكز" ، "شاهراه گمشده" ، "داستان استريت" ، و "جاده مالهولند" را هم ديده ام . سبك كار و شيوه فيلمسازی ای كه عنوان كردم بطور نسبی به جز در "مرد فيل نما" ، "دون" ، و "داستان استريت" مورد استفاده بوده و در اين سه فيلم هم كلا" كنار گذارده نشده است .


ج - لينچ به نظر من كارگردان خوبی است ولی كارهای او كه بسيار آونگارد و عالی تلقی می شوند هيچكدام از نظر هنر سينما كمال تلقی نمی شوند . فيلم ها از نظر توش و توان و قالب و فرم پُر و پيمان اند ولی اگر سينمای ناب ﴿آن گونه كه بونوئل و دالى در "سگ اندلسى" يا آن فيلم رنگ هاى مواج و امثالهم تصوير كرده اند﴾ را نپسنديم و توقع معنا و مفهومی در ظرف فيلم يا برآيند آن باشيم ، اين آثار لينچ دچار مشكلند .



د - من كه معتقدم لينچ حكايت آن تيراندازی را دارد كه اول شليك می كند و بعد دور محل اصابت تير ، هدف می كِشد . چنين داستان هايی فقط از يك ذهن بيمار برمى آيند ، داستان هايی كه عموما" ناقص هم هستند . مثلا "بزرگراه گمشده" ، آيا می توانيد خلاصه داستان و منظور از ساخت آنرا ساده و سرراست بدون ذكر نظر و دانسته های شخصی بيان كنيد ؟ منظور اين فيلم چيست ؟



ب - فرد مديسون ﴿بيل پولمن﴾ ساكسيفونيستی است كه با همسرش ر نِى ﴿پاتريشيا آركت﴾ رابطه ای سرد دارد و به او مشكوك است . او در فضای بين واقعيت و رويا دست و پا می زند . هر روزه فيلم هايی ويديويی برايش می رسند ، كه روز به روز حضور پيشرونده فيلمبرداری بيگانه در منزلشان را به آنها نشان می دهند . با زمان شكسته فيلم در زندگی فرد عقب و جلو می رويم و از آشنايی او با "مرد مرموز" ﴿رابرت بليك﴾ آگاه می شويم ، مردی كه همزمان مواجهه با او در منزلش نيز حضور دارد ! اين مرد با آن چهره غيرعادی و ترسناك موجودی واقعی نمی تواند باشد . فرد با تماشای سومين نوار در می يابد كه همسرش وحشيانه به قتل رسيده ، آيا او همسرش را كشته است ؟ شبی در زندان و در انتظار فرجام قتل ِگنگ ، فرد دگرگون می شود . صبح روز بعد پليس در سلول او پيت ديتون ﴿بالتازار گتى﴾ را می يابد ، جوانی مكانيك و عملا" بی تقصير . پليس سرگشته از مفقود شدن مديسون به ناچار ديتون را آزاد می كند . ديتون با گنگستری به نام آقای ادی ﴿رابرت لوجيا﴾ و معشوقه ء اغواگرش آليس ﴿باز هم پاتريشيا آركت اين بار با موهايی بلوند﴾ آشنا می شود . رابطه عاشقانه اش با آليس منجر به قتل يكی از ايادی ادی خشن و خطرناك ، و گريز با آليس می شود . هنگام فرار درمی يابد كه آليس آن زن قابل اعتماد و عاشقی كه می پنداشته نيست و مردمرموز از همه چيز و همه كس فيلم ويديويی تهيه می كند ، حتی از ادی . پيت دوباره به فرد مديسون تبديل می شود و به تنهايی از چنگ "مرد مرموز" و همدستان ادی و ... همه می گريزد . فرد در پشت فرمان و حين رانندگی در بزرگراه گويا باز هم می خواهد به شخص ديگری تبديل شود .



د - از توضيحت بسيار ممنونم ولی ببخش كه ناچار دوباره می پرسم : كه چى ؟ عمده موضوع اين داستان چيست ؟ آن معضلات نيمه اول تا زندانی شدن فِرد و تاريكی و كندی فيلم و اين تنش و نور و تحرك نيمه دوم مربوط به پيت به چه منظوری است ؟ داستان روشنی هم كه روايت نمی شود ، مقدار زيادی رمز و راز و پيچيدگی داريم كه دست آخر هم رمزگشايی نمی شود . هدف لينچ از ساخت اين فيلم چه بوده است ؟


ب - بيان تباهی زندگی امروزی ، تصويركردن اين مثل كه به هركجا كه روی آسمان همين رنگ است ... تباهی ، به هر عنوانی كه زندگی كنی يا در هر كجا كه باشی . بعلاوه لينچ در مصاحبه ای با رولينگ استون در سال ۱۹۹۷ بعد از ساخت اين فيلم گفته :


" من عاشق رمز و رازم . دوست دارم در داستانهاى مرموز و خطرات ناشى از آنها غرق شوم ... در اين لحظات همه چيز بسيار جذاب است." ، و باز در همان مصاحبه می گويد : "در جايى كه گره هاى اكثر داستان هاى مرموز باز مى شوند ، به شدت تمايل دارم تا اين گره ها بسته بمانند . دلم مى خواهد مسائل فقط تا حدى حل شوند ، بايد درصدى از معماها حل نشده باقى بمانند تا رويا و تخيل امكان ادامه حيات و استمرار بيابند". به همين جهت است كه لينچ شايد عمدا" در اين فيلم ﴿واغلب فيلم هاى ديگرش﴾ ماجرا را تمام نمی كند . مثلا" در "توين پيكز" پايانی غيرعادی و پيش بينی نشده كه به گونه اى "پايان خوش" شبيه است به فيلم مى افزايد ، پايانی كه در طول فيلم بهيچ وجه مورد برخورد نداشته ، ماجرای تاثير بيگانگانی از فضا بر پدر لورا پالمر را می گويم .


ه - لينچ در آخر "مخمل آبى" هم عليرغم آنهمه خشونت و سياه بينى ، پايانى خوش تدارك ديده است . بيرون آمدن پرنده ها و پروازشان با كرم در منقار به مفهوم ادامه حيات مطهر و معصوم است . اين پايان شايد به نحوی با آنچه "ب" در باره "توين پيكز" می گويد ، شباهت داشته باشد .



ج - نكته ای كه "ب" با اشاره به نظرات لينچ درباره جذابيت معما و رمز و راز به آن اشاره كرد نكته بسيار جالبی است ، فقط اشاره به يك موضوع اضافی و تكميلی در اين مورد را لازم می دانم و آن اينست كه عدم گره گشايی و رها كردن معما و گره های داستانی نيست كه تخيل را به كار می گيرد ، طرح درست معما و تاثيری كه از حل آن بعنوان دستاورد و حظی روانی عايد می شود است كه بايد ذهن را مشغول كند . "پايانِ باز" به مفهوم قائل شدن اختيار تصميم گيری برای تماشاگر يا فراهم كردن زمينه های موضع گيری به سليقه و اخلاقيات و دانسته های شخص است كه موضوع را جذاب می كند . من بالشخصه طرح معمايی كه ناقص باشد يا جواب نداشته باشد را نمی پسندم ، اصولا" آيا چنين معمايی از نظر تعريف جامع و مانع هست ؟ آيا چنين پردازه اى را می توان "معما" ناميد ؟ روايت موضوعی بی سر و ته يا ابتر و ناقص فقط می تواند مايه گيجی شود .


د - منظور من هم همين بود . من ضمن تماشای فيلم بشدت لذت می بردم ، ولی وقتی فيلم تمام شد هاج و واج ماندم . به وضوح مفهوم فيلم را درنيافته بودم ، چند بار سعی كردم با جور كردن سر و ته های مختلف برای فيلم مفهوم و مضمونی جور كنم ، ولی نشد كه نشد . مرد مرموز را هنوز هم نمی دانم بايد چه تلقی كنم ؟ يك نماد ؟ نماد چه ؟ عزرائيل ؟ كابوس ؟ جن ؟ سفير مرگ ؟ يا ... ؟ بازی پاتريشيا آركت در دو نقش "رنى" و "آليس" با دو رنگ موی سياه و طلايی چه مفهومی داشت ؟ اصولا" با اهميت آنچه كه در آن شب بخصوص در زندان بر فِرد می گذرد ، چرا هيچگونه تمهيدی برای عمده كردن اين سكانس صورت نگرفته ؟ واقعيت آن است كه بنظر من تماشاگر با عبور سريع از اين بخش ، به اندازه كافی گره معمايی داستان را لمس نمی كند .


ج - اشاره "د" به اين موضوع بجاست ، مضافا" اينكه معما در "بزرگراه گمشده" نه خوب طرح می شود و نه خوب حل . از بين شما دوستان چند نفر مضمون اصلی و تم محتوايی فيلمنامه اين فيلم را دريافته ايد ؟ و با مفهوم "محرك هاى ذهنى انتقالى" و "تناسخ" كافكايى تا چه حد آشناييد ؟


ب - با تناسخ كافكايى در "مسخ" اين نويسنده آشنا شدم ، ولی مايلم در مورد "محرك هاى ذهنى انتقالى" بيشتر بدانم .


د - من هم همينطور .


و - موضوع جالب تر شد فقط لطفا" برای مراعات يادداشت برداری ، مختصری شمرده تر دنبال كنيد .


ج - باری گيفورد همكار فيلمنامه نويس لينچ در "بزرگراه گمشده" در گفتگويی با "فيلم تريت" به اين مضمون اشاره كرد ، خود لينچ هم نخستين بار در كنفرانس مطبوعاتی پس از نخستين نمايش فيلم اين نكته را مطرح كرده بود . گيفورد می گويد : "فرض كنيم ديگر نمى خواهيد خودتان باشيد . اتفاقى برايتان مى افتد و ناگهان در سياتل ظاهر مى شويد و نام تان جو اسميت مى شود ، با موجوديتى كاملا متفاوت . اين بدان معناست كه سعى داريد از چيزى بگريزيد و اين همان اتفاقى است كه براى فرد مديسون مى افتد . او دچار موقعيتى [انتقالى] مى شود . در اين حالت خاص او جايى نمى تواند برود - او در يك سلول زندانى است براى همين هم اين اتفاق در درون برايش مى افتد ، در درون ذهنش . يعنى يك [محرك ذهنى انتقالى] او را از فرد مديسون به پيت ديتون تبديل مى كند".


خوب حالا با درك اين مفهوم در مى يابيم كه در "بزرگراه گمشده" بر فِرد چه مى گذرد و چگونه به پيت تبديل مى شود .



د - حالا اذعان بفرماييد اگر مثل بنده اى به شما يا آن مصاحبه هاى لينچ و گيفورد دسترسى نداشته باشد ، از اين فيلم چه در مى يابد ؟ رمز و رازى مبهم و لاينحل ؟ آيا كمالى در اين اثر وجود دارد ؟


الف - هرچند بحث به مرحله جذابى رسيده و مايلم ادامه يابد ولی لازم به تذكر می دانم كه قرار است راجع به تمام آثار لينچ صحبت كنيم ، نه فقط "بزرگراه گمشده" . اين است كه خواهش مى كنم حداقل در موارد فيلم هاى ديگر محدودتر صحبت كنيم ، چون به اين ترتيب بحث به درازا خواهد كشيد .


و - ولی قبول كن كه جمع بندی اين بخشِ بحث حالا ديگر ضروری است . لينچ و "ب" را دوست دارم و نمی توانم جذابيت درونی ِ ضمن ِ تماشای فيلم های لينچ را منكر شوم ، ولی كمال مورد اشاره "د" را به گواهی گفته های "ج" هم نمی توان در حداقل همين "بزرگراه گمشده" سراغ كرد . مثل اينكه بايد لينچ را دوست بداريم ولی كاملا" تاييد نكنيم !


ب - در نهايت بدبينی اين هم خود راه حلی است ، چون قرار نيست كه هرچه عقلانی نبود را انكار كنيم . بزرگان فلسفه هم اغلب به دل و چشم ِ دل اشاره كرده اند .  خيلی چيزها جواب های قانع كننده ای ندارند ولی دوست داشتنی اند ، مثلا" در سينما بسياری از بخش های آثار هيچكاك را نمی توان توجيه كرد ، مثل نجات اوا مری سنت در سكانس ماقبل پايانى فيلم "شمال از شمال غربى" جايى كه از صخره آويزان است و ناگهان در صحنه بعدی نجات يافته می بينيمش در حاليكه در صحنه قبلى نجات او تقريبا" غيرممكن بوده است .


ج - اجازه دهيد با اين مقايسه زياد از اصل مطلب دور نشويم . جنس ابهامات و خرق عادت بودن كارهای لينچ با هيچكاك بسيار تفاوت دارد ، همانگونه كه تعليق ها و دلهره های ساختاری او . لينچ برخلاف هيچكاك عناصر تعريف و مشخص نشده بسياری دارد ﴿برعكس هيچكاك كه حتى عناصر تعريف نشده او در ساختار فيلمنامه هايش - مثل علت و هدف خرابكارى خرابكارانِ فيلم "خرابكارى" - در بيرون مشخصا" كامل و خط كشى شده و معين اند.﴾ ، مثل همين مرد مرموز در "بزرگراه گمشده" يا پيرمرد ژنده پوش كوچه روبروی رستوران ويكى يا آقای روك در "جاده مالهولند" و ... ، ولی بهرحال بايد اذعان كنم كه مضمون متفاوت درك عقلانی و حسی مورد اشاره "ب" را می پذيرم و به نقل قولی از لينچ در ارتباط با "بزرگراه گمشده" بسنده می كنم ، بنظرم قضاوت و تصميم در مورد "بزرگراه گمشده" را بايد به تك تكِ تماشاگران علاقمند يا بيزار آن واگذاريم ، لينچ می گويد :


"راز و رمز را دوست دارم ... می خواهم معماها تا درجه اى حل شوند ، بايد درصد معينى باقى بماند تا رويا ادامه يابد . درست مثل پايان "محله چينى ها" ، مردى مى گويد : فراموش كن جِيك اينجا محله چينى هاست . شما موضوع را مى پذيريد ولى علت آنرا درك نمى كنيد ، همين [چيز] است كه راز را زنده نگه مى دارد ، زيباترين [چيز] ".


... ذكر دو نكته در مورد "بزرگراه گمشده" را در پايان صحبتم ضروری می دانم : اول - فضای سرد  و راه پله ء بی پنجره به اتاق خواب طبقه فوقانی و نهايتا" كل خانه فرد و رنى در اين فيلم كه فضايی بسيار اثيری و موهوم ايجاد می كند . همان دالانی كه دوربين مرد مرموز در فيلم های ويديويی از آنجا می گذرد ، تركيب رنگ های سرد و كدر نيمه اول فيلم ﴿تا زندان﴾ و فيلتر زرد سراسر فيلم برای القای حس انزجار از شاهكارهای فضاسازی سرد در سينمای اين سالهاست . لينچ كه صاحب سه خانه متوالی در هيل كانيون هاليوود است . دومين خانه خود را عمدا" و به شكلی كه عنوان شد برای "بزرگراه گمشده" دكور كرد و از اين خانه پرسوناژی بی جان و انحصاری برای القای مود و فضای زندگی فرد مديسون و رنی ساخت . می بينيد : در عين انتقاد نمی شود از تحسين لينچ دست برداشت !؟ و دوم - صدا ، صداها به عقيده لينچ بطور متوسط پنجاه درصد فيلمند . در "بزرگراه..." لينچ خود صداگذاری را برعهده دارد ، اگر دسترسی داريد يك بار ديگر اين فيلم را برای گوش كردن به صداهايش تماشا كنيد ، ببينيد چه مى بينيد !



الف - اگر موافق باشيد صحبت راجع به "بزرگراه گمشده" را به همين جا ختم كنيم و به بقيه آثار لينچ بپردازيم ، مثلا به "جاده مالهولند" فيلم بعدی لينچ كه در سال ۲۰۰۱ ساخته شده و از لحاظ ساختاری قرابت هايی با همين "بزرگراه گمشده" دارد . يا اگر مايليد سراغ اولين فيلم سورئال و وهم گراى لينچ "كله پاك كنى" برويم .


ادامه دارد ...

  [ ۱:۱۷ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۳

سايت رسمى فيلم


احمد رضا درويش - ۱۳۸۲


____________________________________


خلاصه داستان فيلم :


بسمه تعالی


             محرمانه - سری

             از : دايره دادستانی ويژه مستقر درستاد آزادگان جنگ تحميلی 

             به : رياست محترم دادستانی كل نيروهای مسلح

موضوع : زينال حميداوی (متولد1340) ا هل روستا ی حَيين از توابع شهرستا ن خرمشهر


   احتراما به استحضار می رساند ،بنا به ادعای مشاراليه ،نامبرده در روزهای آغازين جنگ تحميلی ،در منطقه ای از توابع شهرستان خرمشهر حين درگيری با دشمن به اسارت درآمده است كه در آخرين سری از مبادله آزادگانِ سرافراز پس از بيست سال اسارت به كشورتحويل گرديده است.

بنا به ايرادات و ابهام مشهود در پرونده و احصاء تحقيقات ميدانی ،برخی از ا هالی روستای حيين و افراد مطلع محلی مدعی شده اند كه زينال حميدآوی در آغاز جنگ تحميلی، ضمن ايفای نقش ستون پنجم دشمن، به اموال عمومی وبيت المآل دستبرد زده وبه دشمن پيوسته است. همچنين براثر اعمال نامبرده عده ای از ا هالی و همرا هان وی جان خود را از دست داده اند.

موارد ذيل بر ابهامات در پرونده می افزايد:

اولاٌ نامبرده توسط هيچيك از آزادگان در اردوگاه های دشمن ديده نشده است.

ثانيا تا قبل ازاستخلاص از اسارت نامی از وی در اسامی صليب سرخ اعلام نگرديده است. متهم طی دفاعيه ايی در هفتاد صفحه كليه اتهامات را مردود دانسته كه با عنايت به كارشناسی بعمل آمده در دايره مستقر در قرنطينه،ادعاهای نامبرده سراسر متناقض و غير واقع ارزيابی ميشود .


نظربه مشمو ليت موضو ع به زمانی بالغ بر بيست سال وابتلاء وی به تالمات روحی و جسمی در قرنطينه به مدت يازده ماه، مستدعی است دستور مقتضی صادر فرمايند.

دايره ويژه مستقردرستادآزادگان جنگ تحميلی



با شماست كه همراه با خاطرات زينال ، واقعيت را دريابيد . آيا زينال واقعا" مرتكب خيانت شده يا ...


مشخصات فيلم /  سينماهای نمايش دهنده  


 


 داستان بزرگ "جنگ"


دوئل فيلم تجاری بسيار خوبی است ، در اندازه های سينمای ايران پرعظمت و باشكوه . دوئل با ساختار و مضمونی كه دارد بيشتر جزو گونه سينمای جنگی است تا آنچه سينمای دفاع مقدس می شناسيمش . دوئل از شعارزدگی رو و معمول سينمای اخير فاصله دارد و جنگ را بستر روايت داستان خود قرار می دهد و در آن انسان ها ارزش ها را انتخاب می كنند و به قهرمان يا ضدقهرمان تبديل می شوند . اينان به صرف حضور در جبهه ای واحد پيشاپيش خوب قلمداد نمی شوند .


درويش در ساخت فيلم و پرداخت فيلمنامه آشكارا به "خوب ، بد ، و زشت" و "روزى روزگارى در غرب" ﴿داستان بزرگ غرب﴾ سرجيو لئونه نظر داشته است . شايد همين توجه است كه در عين وجود مضمون جنگی فضايی  وسترن را نيز به شكل نامرئی بر فيلم حاكم نموده است . شخصيت های تك قطبی ، جدال بين خوب و بد ، ميزانسن های متعدد تك نفره ء قهرمان تنها ، مواجهه انسان با بوم خشن ، و ... حتی طراحی لباس همه گواه اين مدعايند . رفت و برگشت بين گذشته و حال و ارائه داستان بصورت قطعات پازل ﴿هرچند كمى سرراست ، براى پرهيز از نفهميده شدن﴾ نيز از ديگر معلولات توجه به كارهای لئونه هستند .



درويش پيشتر با پرداخت مينياتورگونه بخش های جنگی "سرزمين خورشيد" كه در "كيميا" يش عمده شدند ، توانايی عظيمی در به تصوير كشيدن مهابت جنگ از خود بروز داده بود . شايد به همين جهت هم مناسب ترين انتخاب برای كارگردانی چنين فيلمی بود ، فيلمی كه از نظر صنعتی عظيم تلقی می شود و دغدغه ء بازگشت سرمايه و سود را دارد . فيلمی با استانداردهای امروزی سينما مسلما" تحرك و تنش وسيعی می طلبد ، درست مثل آنچه در دوئل شاهدش هستيم . درويش كه با بضاعت صنعتی و مالی محدود سينمای ايران قدرت تصويرگری خود را نشان داده بود ، اين بار هرچند نه به كمال ، ولی به مدد برخی امكانات روز سينمای جهان مثل سيستم صوتی دالبی ساراند ﴿كه در "متولد ماه مهر" ش نيز آن را تجربه كرده بود﴾ و سرمايه كلان برای تامين آنچه كه جلوه های ويژه ء انفجاری و جنگی را عظيم تر و پرحجم تر سازد ، توانسته در دوئل اين مهارت خود را ارتقا دهد . چنين شده كه برخی جزئياتِ  شايد عامدانه ء كُميكِ فيلم مثل عبور نفربر تصرف شده از ميان لشگر زرهی دشمن و مقابله پياده نظام با آنهمه تانك و امثالهم جزو حماسه های بر پرده آمده ، بُر خورده و به چشم نيايند .


افكت های صوتی و  موسيقی مجيد انتظامی نيز با آن تم غالب جنوبی ﴿باز هم به یُمن سيستم دالبى﴾ فضايی كاملا" مساعد برای اوج و فرودهای كاملا" متعادل فيلم فراهم كرده اند . فيلمبرداری فيلم كاملا" اصولى ، پخته ، سنجيده ، و با كادر و نورپردازی كامل است و فقط يك نكته ابهام دارد كه بعيد است اتفاقی پيش آمده باشد : دوئل اسكوپ نيست . با اين همه دقت و با اين حجم هزينه و صرف وقت ﴿توليد فيلم ۹ ماه طول كشيده است﴾ بعيد است كه بی توجهی يا هزينه و دشواری های فيلمبرداری اسكوپ باعث بوده باشند ﴿خصوصا" كه تقی عليقلی زاده تهيه كننده دوئل ، "موج مرده" را نيز در كارنامه دارد﴾ ، تنها علت موجه ممكن است مبود سالن های نمايش ايران برای نمايش فيلم اسكوپ تلقی شود . تدوين و گريم هم در دوئل كارآمد بوده و نيازی به تعريف ندارند . ريتم و ضرب آهنگ پيشرفت داستان پختگی تدوين را می رساند و يكدستی و ثبات گريم ها در آن سكانس های شناور در زمان همراهی تماشاگر با فيلم را موجب می شود .



بازی های دوئل از شاخصه های چشمگير آن هستند . پژمان بازغی واقعا" ستودنی است . پريوش نظريه هم ، پرويز پرستويی عليرغم حضور كوتاه ، و كامبيز ديرباز هم چنينند . در اين بين فقط سعيد راد است كه در بازی اندكی لكنت دارد .


آنچه در دوئل عليرغم بكارگيری امكانات اروپايی و غربی سينما ﴿مثل صداگذاری يا بخش هايی از فيلمبرداری و ...﴾ همچنان ناكافی است ، جلوه های ويژه است . باز هم در صحه هايی ﴿بخصوص در آن ۲۰ دقيقه حيرت آور بعد از آغاز﴾ همچنان شاهد لزوم استفاده از "تصوير خارج قاب" هستيم ، در صحنه بمباران واگن های قطار و دويدن زنی با كودكی در بغل در يكی از واگن ها ، مكمل سكانس ، فقط هجوم آتش از پشت به سوژه با كمك "پرده آبى" و CG كامپيوتری است و بس ، نه فقط زُل زدن دوربين به قاب پنجره كوپه اى شعله ور در آتش .


ذكر نكته ای در مورد فيلمنامه نيز ضروری است ، فيلمنامه خوش پرداخت فيلم در حداقل دو بخش دچار لغزش شده كه با كمی دقت و بازنويسی مجدد می توانست پخته تر باشد :


اول - ماجرای ديده نشدن زينال در طول بيست سال اسارت توسط ساير اسرا و اعلام نشدن نام او در ليست های صليب سرخ به روايت نامه محرمانه ای كه در آغاز فيلم خوانده می شود و تعليقی ترديدی در مورد شخصيت او ايجاد می كند .


دوم - انگيزه و هويت گروه همراه اسكندر در آغاز جنگ و اشارات تلويحی مكرر به بنی صدر در آغاز فيلم .


كه تدريجا" در طول فيلم اولی به كل فراموش شده و توجيهی برای آن ارائه نمی شود و دومی  به نفع پرستی فردی اسكندر و عشيره "حيين" بدل می گردد .



بهرحال در جمع بندی ، دوئل اثری است قابل قبول و موفق در ادای آنچه كه ادعا كرده است . يك فيلم جذاب و پرخرج برای جلب تماشاگر و اثری مطرح در سينمای حزفه ای - صنعتی ايران . دوئل ممكنست در ساختار لغزش هايی داشته باشد ولی مطمئنا" قادر به برگشت سرمايه و در نتيجه موفق است . تماشاگران می توانند با استقبال از آن شيوه جديدی در توليد را در سينمای ايران تشويق كنند كه با بها دادن به مخاطب و تامين علايق و سليقه او از هرگونه كم فروشی و تحميق پرهيز خواهد كرد . تماشای دوئل را به همه شما توصيه می كنم .

  [ ۱۰:۵۴ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۳








 يك طرح









- خارجی . داخل اتومبيل . روز

زنی در صندلی كنار راننده در حين حركت نظاره گر مناظر بيرون و در متن صداهای ترافيك بيرون ، مشغول گفتگويی عادی با همسرش كه رانندگی می كند ، است . در صندلی عقب و پشت سر او خواهر جوانش از پنجره ء سمتِ خود به بيرون نگاه می كند و حواسش به بيرون است .

بر شيشه جلوی اتومبيل در سمتِ زن ، تيتراژ فيلم ديده می شود و ماشين ضمن حركت از خيابانی به خيابان ديگر می پيچد .

با پايان تيتراژ توجه ما به اتومبيلی كه به سرنشينی دو پسر جوان در جلوی ماشين با آرامی حركت می كند ، جلب می شود . مرد برای ماشين جلويی بوق می زند ، ولی ماشين جلويی آرام و بى توجه همچنان به مسيرش ادامه می دهد . مرد سعی می كند از ماشين جلويی سبقت بگيرد ، ولی ماشين جلويی راه را می بندد . مرد باز هم بوق می زند ... سعی می كند سبقت بگيرد ... بوق می زند ... حالا ديگر به وضوح كلافه و عصبی است . دستش را روی بوق گذارده و فرياد می كشد . زن و خواهر زن آشفته شده اند .

- زن : ولشان كن ، سر اولين تقاطع مسيرتو عوض كن .

- مرد : آخه اين چه وضعه رانندگيه ؟!!

... و باز هم دستش را روی بوق فشار می دهد . ماشين جلويی همان وسط خيابان می ايستد . دو جوان از دو طرف ماشين پياده می شوند و بسوی اتومبيل مرد می آيند . مرد عينكش را روی داشبورد انداخته و سعی می كند سريع پياده شود . او به قصد درگيری به سمت جوانان می رود . زن از سوی ديگر پياده شده و قصد ميانجگری دارد . مرد با دو جوان درگير شده كه دو جوان ناشناس ديگر از دو طرف اتومبيل براحتی سوار می شوند . دخترك در صندلی عقب شوكه شده ، قصد فرياد زدن و اعتراض دارد ولی صدايش در نمی آيد . جوان كنار دست راننده رو به سمت عقب كرده و كاردی را به علامت تهديد بسوی دخترك می گيرد . دو جوان ناشناس به راحتی اتومبيل مرد و دخترك داخل ماشين را می ربايند . قطع به سياهی با افكت صدای بسته شدنِ در زندان .



همانطور كه ملاحظه می كنيد ، طرح حاضر از آن شروع های خوب است كه می تواند : پليسی ، جنايی ، اجتماعی ، اكشن ، يا ... ادامه پيدا كند . بعنوان تفريح و تفنن متقابل و اينتراكتيو هم كه شده سعی كنيد ، سكانسی در ادامه آن تدارك ببينيد و اگر علاقمند بوديد از طريق ايميل برايم ارسال كنيد . قول می دهم يك كار كارگاهی فيلمنامه نويسی جذاب از كار دربيايد .

  [ ۹:۴۲ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۳


" دوئل "


احمدرضا درويش - ۱۳۸۲


سايت رسمی فيلم / مختصر داستان فيلم

دوئل عظيم ترين پروژه سينمايی تاكنون تاريخ سينمای ايران است . پرخرج ترين ، با حدود بالای يك ميليارد تومان هزينه ساخت . در اغراق همان بس كه در زمان جشنواره فجر عده ای هزينه توليد آن را حتی تا چند ميليارد تومان عنوان می كردند و سازندگان اثر نيز مبلغ واقعی را هيچگاه عنوان نكردند . متاسفانه يا خوشبختانه در جشنواره موفق به ديدن آن نشدم ، منتظر اكران عمومی ام . درويش با فيلم های اين مايه ای قبلی اش مثل "سرزمين خورشيد" و "كيميا" ثابت كرده كه دست توانايی در اينگونه ساخت سينمايی دارد . اميدوارم "دوئل" دست آوردی بياد ماندنی و قابل تامل در سينمای ايران باشد ، پيش درآمدی ماندگار برای سينمای صنعتی و حرفه ای . دوئل از عيدفطر بر پرده سينماهاي تهران و شهرستان ها خواهد بود .

  [ ۳:۴۰ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


سه‌شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۳

Official Website


"اسكندركبير" به روايت باز لورمان


با آماده شدن فيلم "اسكندر" ساخته اوليور استون برای اكران در ماه آينده ، نيكول كيدمن كه قرار بود نقش المپياس مادر اسكندر ﴿با بازى لئوناردو دى كاپريو در نقش اسكندر﴾ در فيلم "اسكندر كبير" به كارگردانی باز لورمان - كارگردان استراليايی سازنده مولن روژ - را بازی كند در كفتگويی با روزنامه تورنتو سان كانادا عنوان كرد كه لورمان از اين كار منصرف شده است . سال پيش لورمان عنوان كرده بود كه برای تمركز روی كارهای جاريش توليد فيلم را به سال ۲۰۰۶ موكول كرده است .

در فيلم "اسكندر" اوليور استون ، كالين فارل در نقش اسكندر كبير و آنجلينا جولی در نقش المپياس مادر او ظاهر شده اند . اين فيلم روايتی حماسی از زندگی اسكندر مقدونی يكی از معدود فاتحان بزرگ تاريخ و بخش اعظم امپراتوری ها و جهان شناخته شده زمان خود است . فاتحی كه عليرغم خشونت و جنگاوری صاحب فرهنگ و شاگرد ارسطو بوده است ، جنگجويی كه از مقدونيه با ميراث فرهنگ عصر طلايی يونان باستان به سوی شرق آمد تا مرزهای قلمرو حكومت خود را به اقيانوس شرقی جهان برساند ولی ديگر هيچگاه نتوانست به موطن اصليش بازگردد . اسكندر هرچه از آتن دورتر شد وحشيانه تر بر انسانها تاخت ... وحشيانه تر و وحشيانه تر ... تا سرانجام به ايران رسيد و سرانجام به همراه لشكريانش در بطن ايرانيان حل شدند و با تاسيس دولت ايرانی - مقدونی "سلوكيه" تشكيلات ايرانی هخامنشی را ﴿كه با اعجاب و تحسين به آن می نگريست﴾ به عنوان شيوه حكومت برگزيدند و عاقبت نيز در سرزمين ايرانيان جان سپرد. اسكندر مثل بسياری از فاتحان ايران سرانجام ايرانی شد .

لورمان كه قصد ارائه شخصيتی همجنس باز از اسكندر داشت ، گويا با اطلاع از حماسی بودن اثر اوليور استون و تبع مطالعات تاريخی مخاطبين پيشاپيش از سرنوشت اثر ناساخته اش مطلع شده باشد چه به گواهی "تاريخ تمدن" ويل و اريل دورانت ، اسكندر همه چيز می توانسته باشد الا همجنس باز !


  [ ۹:۲۹ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب