... از سينما و

"بمحض برخورد با بزرگترين عشق زندگی ، زمان متوقف می شود - "بيگ فيش

دوشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۲



 

ماتريکس

The Matrix  - 1999



مشخصات قسمت اول فيلم
مشخصات قسمت دوم فيلم
مشخصات قسمت سوم فيلم


ناجی واقعيت در برابر شعور مصنوعی



در سالهای آخر قرن بيستم رنسانس جديدی در تاريخ علوم بشری رخ داد و عصر «های تک» (High Tech) به شکوفايی رسيد . جذابترين و عينی ترين پديده ء اين دوران پيدايش شبکه های کامپيوتری و نهايتا رشد و اعتلای «اينترنت» بود : هنر هشتم بشر . اين تکنولوژی جديد واژه ها ، فرهنگ ، اخلاق ، مناسبات ، ادوات و امکانات جديدی را با خود به همراه آورد : «فضای مجازی» (Cyber Space) ، وب (Web) ، ايميل (E-mail) ، چت (Chat) ، نيوز گروپ (Newsgroup) ، ای کامرس (E-commerse) ، و ... ، در کنار رشد ماشين آلات و ابزارمندی بشر که خود سبک های جديدی را در هنر آفريده بود ، پديده های جديد نيز وارد عمل شدند . وحشت از ماشينيزم و استيلای ماشينها در اذهان برخی و در نتيجه در آثار تخيلی ظاهر شد ، در ادامه ء سبک های پُست مدرن ، تخريب گر (Deconstructionist) ، هيوی متال (در موسيقی) و امثالهم سبک جديدی نيز با نام «سايبر پانک» (Cyberpunk) ظاهر شد که بيشتر در ادبيات نمود داشت . اصطلاح «سايبر» از معادل يونانی Kubernetes به معنای سکاندار و راننده گرفته شده و هم کناری آن با اصطلاح Punk (بی ارزش) معنای تلفيقی منتزعی می سازد برای اطلاق به "واکنش لازم امروزی در قبال دنیای دم به دم در حال تحول و تغییر" و تصوری قاطع برای "مقابله و مبارزه با تهاجمات ادبی ، زبانی ، و علمی صاحبان دانش نو به فرهنگ و نرم های گروه ها و جوامع دانش پذير" . سايبرپانک به مفاهيم ِمهاجم ِناشی از فرهنگ و تکنولوژی امروزه می پردازد و از نظريه پردازان معتبر آن می توان دانا هاراوِِی Donna Haraway و سندی استون Sandy Stone را نام برد . آيا سايبرپانک حاصل طغيان فرهنگ عامه ء مردم در قبال پيشرفت و اعتلای علم و تخيل است ؟ اهميت تکنولوژيک «پيشرفت» غيرقابل انکار و مرهون انقلاب ديجيتال (کامپيوتری) و تکنيکهای واقعيت مجازی است ، ولی آيا می توان براحتی عبارت زير از بروس استرلينگ را پذيرفت :

«هر کاری را که بتوان با يک موش انجام داد می توان با يک انسان نيز انجام داد . و ما می توانيم با يک موش کارهای زيادی بکنيم . پذيرش اين موضوع خيلی سخت است ، ولی واقعيت دارد . چون چشانمان را می بنديم واقعيت از بين نمی رود . اين يعنی سايبر پانک» .

و «ماتريکس» برادران واچوفسکی از غلبه ء هوشی مصنوعی با نام The Matrix می گويد ، و کمی بيشتر از فلسفه ای پيچيده نيز استفاده می کند . فلسفه برای سرگرمی يا سرگرمی برای طرح فلسفه ؟ چه فرق دارد ... هر دو را در اختيار داريد . آيا آنچه را واقعيت می پنداريد ، رويا نيست ؟ يا بالعکس ؟

ما لعبتکانيم و فلک لعبت باز
از روی حقيقتی نه از روی مَجاز ... ؟

از اينجاست که مبارزه ء با اثرات تهديدگر شعور مصنوعی توسط انسانی موعود با نام Neo(به معنای «جديد») آغاز می شود . يک داستانِ جذاب علمی- تخيلی با فلسفه ای هيجان انگيز و با پرداختی غيرمتعارف آغاز می شود :

شبي در يكي از طبقات فوقاني ساختماني قديمي در محله اي پست ، نيروهاي پليس زني را محاصره و دستگير مي كنند . كاراگاهي عاليرتبه به محل مي رسد و از اقدام افسر پليس حاضر براي دستگيري زن انتقاد مي نمايد و مي گويد : " تمام مردانت بايد تابحال كشته شده باشند.! " زن با حركات رزمي بسيار سريع و خارق العاده تمامي ماموران پليس راكشته و با پرشي پروازگونه از فراز ساختمانهاي بلند و از مقابل كاراگاه و همراهانش مي گريزد. به باجه ي تلفن عمومي اي كه تلفنش زنگ مي زند داخل شده و گوشي را برمي دارد و درست در لحظه اي كه كاراگاه با كاميوني باجه را منهدم مي كند ، ناپديد مي شود.

توماس اِی آندرسون در اتاق خود ، در مقابل كامپيوتر شخصیش گوشی تلفن بدست خوابش برده ، كامپيوتر مشغول LOAD كردن چند سايت است ، مرد جوان بيدار می شود ، در كامپيوتر كسی او را Page مي كند و Neo مي خواندش و او را به تعقيب خرگوشی سفيد مي خواند ! و صدای كوبيده شدن در رابه او خبر می دهد : Knock/Knock . جمعی پشت در ايستاده اند و بر شانه ء دختری از اين جمع خرگوشی سفيد خالكوبی شده است ...

در ادامه ء داستان آشنايی Neo است با مرفيوس رهبر گروهی زيرزمينی متشکل از انسانهايی که قصد براندازی حکومت Matrix را دارند .

نبرد گروه در انتهای فيلم تازه آغاز می شود .

اندی و لاری واچوفسکی از همان ابتدا به موفقيت خود ايمان داشتند ، از همين رو بود که دو قسمت ادامه ء آن نيز از همان سال ۱۹۹۹ نوشته شده بود و ساخت کار بر اساس قرارداد اوليه (برای ۳ قسمت با تمامی عوامل سازنده و بازيگران) بلافاصله پس از اکران و قطعی شدن موفقيت آن قسمت آغاز شد . و حالا دو قسمت جديد ماتريکس همزمان آماده اند :

- The Matrix Reloaded که از ۲۵ می ۲۰۰۳ پخش جهانی می شود .
- The Matrix Revolutions که قرار است با فاصله ء کمی پس از پايان اکران قسمت دوم اکران شود .

می بينيد که سازندگان به موفقيت قسمت دوم هم کاملا ايمان دارند .

از اولين فيلم هايی که در سطح جهانی به نبرد انسان و ماشين پرداخت و در اين زمينه کاملا موفق بود و جلب توجه نمود «ترميناتور» جيمز کامرون بود . قسمت دوم اين فيلم با عنوان «ترميناتور ۲ : روز داوری» تاثير آنرا دو چندان کرد . ولی پديده ء ماتريکس بسيار پيچيده تر بود ، جلوه های ويژه ، ظرايف ، و تخيلات ساخت آن انکارناشدنی است :

نحوه ء اجرای حرکات رزمی ، غيرعادی بودن پرش ها ، چگونگی جابجايی مکانی قهرمانان ، آموزش فنون مختلف به ايشان ، واقع نمايی و اهميت مبارزات خوبها و بدها ، و ... همه و همه هنر-صنعتی به کمال و جذاب را به نمايش می گذارند . بدون خستگی و در کمال هيجان تماشا می کنيد و در خاتمه ذهن تان هم (حداقل اندکی) مشغول خواهد بود . يک اثر سينمايی تمام عيار : متضمن هنر بنا بر مشروحات فوق برای تماشاگر خاص و سرشار از سرگرمی برای مخاطب عام ، و موفق در گيشه برای سازندگانش .

  [ ۲:۳۵ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


یکشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۲

يک وب سايت خيلی ... خوب

اين سايت را حتما" ببينيد . بسياری از مطالب آن بسيار با ارزش است . يه مطلب جذاب هم طلبتون ، بزودی پابليش می شه (:

  [ ۲:۴۴ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۲

برنامه نمايش فيلم فصل بهار ۱۳۸۲
(سه ماهه هجدهم)
واحد ارتباطات سينمايی موزه ء هنرهای معاصر تهران


بشرح اين پيوند اعلام شد . علاقمندان می توانند با استفاده از پيوند «برنامه سينما تک تهران» در حاشيه ء اين وبلاگ برنامه های نمايشی واحد مزبور را تعقيب نمايند . ضمنا" شرط حضور در جلسات نمايش فيلم عضويت در واحد و مراعات موارد زير است :

* زمان نمايش فيلم راس ساعت ۳۰/۱۶ روزهای شنبه و پنجشنبه خواهد بود .
* از آوردن همراه زير ۱۵ سال به داخل سالن بايد خودداری شود .
* در سالن راس ساعت مقرر بسته خواهد شد .
* علاقمندان جهت استفاده از برنامه های سينما تک می توانند به آدرس تهران ، خيابان کارگر شمالی ، جنب پارک لاله ، موزه هنرهای معاصر مراجعه نمايند . تلفن تماس : ۸۹۵۵۷۵۳

  [ ۸:۵۸ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


جمعه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۲



پنجاه و ششمين دوره جشنواره بين المللی فيلم کن

۵۶ مين دوره از ۱۴ تا ۲۵ ماه می سال ۲۰۰۳ (۲۴ ارديبهشت تا ۴ خرداد ۱۳۸۲) در شهر ساحلی کن فرانسه برگزار خواهد شد . مدير اين دوره ء جشنواره همچنان ژيل ژاکوب خواهد بود که در ۱۸ ام دسامبر ۲۰۰۲ مجددا توسط ۲۸ عضو هيئت برگزارکننده ء جشنواره برای مدت ۳ سال ديگر به اين سمت انتخاب گرديده است . فيلم پر زرق و برق و افسانه ای «Fanfan la Tulipe» افتتاحيه ء جشنواره در ۱۴ ام می ۲۰۰۳ خواهد بود . اين فيلم ِ ژرارد کرازيک داستان قهرمان افسانه ای و معروف قرن هجدهم فرانسه است که در سال ۱۹۵۲ کريستين ژاک آنرا با نام «توليپ سياه» ساخته و در همان سال هم جايزه ء بهترين کارگردان را برای همين فيلم از جشنواره ء کن دريافت نموده است . سناريوی فيلم توسط ژان کاسموس و لوک بسون نوشته شده و ايفای نقش های اصلی آن بعهده ء وينسنت پرز و پنه لوپه کروز می باشد . فيلم بصورت خارج از مسابقه به نمايش درآمده و در همان روز هم بعنوان جشن افتتاحيه در سينماها اکران عمومی خواهد شد .


قسمت دوم از سه گانه ء ماتريکس برادران واچوفسکی با عنوان «The Matrix Reloaded» نيز جزو نمايش های بخش خارج از مسابقه ء جشنواره خواهد بود . در اين فيلم تمامی عناصر اصلی سازنده يعنی جوئل سيلور تهيه کننده ، اندی و لاری واچوفسکی نويسنده - کارگردانان فيلم ، کيانو ريوز ، لارنس فيشبرن ، کری آن موس ، و هوگو ويوينگ حضور داشته و علاوه بر ايشان بازيگران جديدی نيز به اين جمع اضافه شده اند ، مثل : مونيکا بلوچی ، جيدا پينکت اسميت ، و لمبرت ويلسون . ماتريکس از همان ابتدا پديده ء خاصی در سينما بوده ، در آينده بيشتر راجع به آن خواهم نوشت . فيلم در روز پنجشنبه ۱۵ ام می با حضور سازندگان و بازيگران به نمايش در آمده و بعد از جشنواره اکران بين المللی خواهد شد .


پوستر ۵۶ مين دوره ء جشنواره بمناسبت دهمين سالروز درگذشت فدريکو فللينی به اين سينماگر بزرگ تقديم شده و جشنواره به نام او برگزار خواهد شد . مراسم افتتاحيه شامل نمايش آثار متعددی از اين استاد سينما خواهد بود. يادبود کاملی از آثار او به تلاش هولدينگِ چينه چيتا و تمامی تهيه کنندگان فيلمهای فللينی در چند سينمای جشنواره و شهر کن به نمايش درخواهد آمد . ۱۵ فيلم استاد از ۱۴ م ماه می بطور همزمان به ابتکار مديريت جشنواره و هولدينگِ چينه چيتا ، در سالنهای نمايش آرلکين و مک ماهون پاريس دوباره اکران خواهند شد .

هيئت داوران بخش مسابقه فيلم های بلند جشنواره يک هفته زودتر از اعلام اسامی فيلم های منتخب امسال و در ۲۳ آوريل توسط ژيل ژاکوب در يک کنفرانس مطبوعاتی اعلام شد : پاتريس شرو رئيس هيئت داوران امسال ، اشواريا رای (ستاره هندوستان) ، مگ رايان (ستاره امريکا) ، کارين ويارد (ستاره فرانسه) ، و ارين د لوکا (نويسنده ء ايتاليايی) ، ژان روشفورت (بازيگر فرانسوی) ، استيون سودربرگ (کارگردان امريکايی) ، دنيس تانوويچ (کارگردان بوسنيايی) ، و جيانگ ون (چينی) ديگر اعضای اين هيئت هستند . اين هيئت برنده ء نخل طلا و جوايز سال ۲۰۰۳ را در شب ۲۵ ماه می و در مراسم اختتاميه ء جشنواره اعلام خواهند نمود .

  [ ۱۰:۵۱ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


دوشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۲




به بهانه ء پخش «دشمن پشت دروازه ها»
از شبکه ۳ تلويزيون

Enemy at the Gates

يکی از اقدامات مبارک دست اندرکاران پخش فیلم و سریال تلویزیون همين پخش فيلم های مرغوب از تلويزيون است که هرچند با قيچی های مکرر قرين گشته ، ولی باز هم غنيمت است . حداقل بعضی تماشاگران سينمانرو را از طريق آشنايی با فيلم های خوب به سينما علاقمند کرده و فرق خوب و بد را به ايشان می چشاند . همين چهارشنبه ء گذشته شاهد پخش فيلمی بودم از شبکه ء گمانم ۵ با نام «خشم و قضاوت» با بازی رضاکيانيان و فيلمنامه ء شادمهر راستين و ديشب هم فيلمی داستانی با عنوان «اديسون نابغه ء نور» باز به گمانم از همان شبکه . هر دو فيلم را کاملا اتفاقی ديدم و وجه مثبت و جذاب اين اتفاقات ، مقايسه ای بود که پخش آنها پيش چشم می گذارد . اولی فيلمنامه ای محکم از گونه ء تريلر (Thriller) به قلم شادمهر راستين سينمايی نويس خوب ايرانی داشت که با بازی خوب رضا کيانيان و کيهان ملکی و حتی بازيگر نقش بکتاش می توانست در حد يک فيلم داستانی خوب ظاهر شود ولی امان از بدی دست پخت مستر مهرداد خوشبخت که با پرتاب کبوتر بر سقف ماشين پليس و لرزش های دوربين در نقطه نقطه ء کار (بعيدست فيلمبردار بدون نظر کارگردان در ميزانسن های ثابت از دوربين روی دست استفاده کند!) و ... مايه ء بروز تاسفی شد و بس .

در عوض «اديسون ...» که با زمانی حدود ۴۷ دقيقه نمايش داده شد ، داستانی ساده را روايت می کرد : فرار کودکی خردسال از پرورشگاه و چرخيدن در خيابانهای شهر و درعين تصور تماشاگر بر مشاهده ء کودکی اديسون پناه بردن به آزمايشگاه اديسون ، آن کودک اديسون نبود ، جک ماهونی بود که بعدها بواسطه ء جذب سينماتوگراف اديسون شدن و پيگيريش در سينما از اديسون جدا شد و به سينما روی آورد ، اگرچه سينماگر معروفی نشد ، ولی روند رشد و شيفته ء اديسون شدن و شخصيت پذيريش از اديسون و شعارهای سَبُک (و درخور يک فيلم داستانی) استاد و پيشبرد و نتيجه گيری فيلم که در نهايت هم با قدردانی از اديسون با يک "فيد ديزالو" بی نهايت تاثيرگذار به نشانه ء درگذشت او به پايان رسيد ، همه و همه روايت بزرگداشتی ساده و تاثيرگذار بود درباره ء اديسون . مقايسه ء اينگونه آثار بی هيچ بحث و تحليل فنی- کارشناسانه ای می تواند ابزار خوبی برای تشخيص سره از ناسره در فيلمسازی باشد برای تماشاگران عام . در ضمن اگر گوش شنوايی(چشم بينايی) پيدا شود ، شايد مايه ء ارتقاء کيفی کار عزيزانی چون مهرداد خان گردد که قدر دقايق و هزينه ها را بشناسند و بجای پرکردن فيلم با رانندگی های بی ربط و ... عناصر و مفاهيم جذاب تر و مفصلتری را چه در جزئيات اثر چه در مضمون داستانی گنجانده و کارهای شسته رفته تری به مخاطبانشان عرضه دارند .

و اما «دشمن بر دروازه ها» ...

بی گمان ژان ژاک آنو از زبده فيلمسازان مسلط به پرداخت جزئيات در خدمت مفاهيم است. بی قصد تحليل و جراحی فيلم قصد دارم از لذتی که از تماشای چندباره ء آن بردم بنويسم ، گويا «دشمن پشت دروازه ها» برای من کهنه شدنی نيست .

واسيلی زايتسف سربازيست ساده و مسلط در تيراندازی که برحسب اتفاق از جانب دانيلف افسر امنيتی ارتش روسيه برای تبليغات به تک تيرانداز قهرمان ارتش شوروی در گرماگرم جنگ جهانی دوم و ضمن نبرد استالينگراد تبديل می شود . اوست و بار سنگين قهرمانی ِ يک ملت ... و دشمنی که به تلافی مرگِ فرزند به شکار متقابل آمده ، تک تيرانداز قهرمانِ ديگری از ارتش آلمان نازی ، سرگرد کونيگ . اين دو جنگ را به خصومتی شخصی بدل می کنند و بازنده ء اصلی واسيلی ست که گمان می برد کونيگ از او بهترست . واسيلی تيزهوش است و کونيگ تيزهوش تر ... و شکارچی نهايی کونيگ . ولی اين عواطف بشری است که او را شکست می دهد : دانيلوف !

مثلث عشقی واسيلی ، تانيا ، دانيلوف بی هيچ رقابتی زيباست . دانيلوف تانيا را دوست دارد ولی تانيا واسيلی را . دانيلوف سعی به انهدام واسيلی می کند ولی وجدانش اجازه نمی دهد ... بعنوان يک مرد بطور همزمان به هر دو مرد حق می دهيد . ضعف های هر دو را می پذيريد و در عين حال کونيگ را هم می فهميد ، ذکاوتش را بعنوان يک دشمن تحسين می کنيد و فقط هنگام قصاوتش بر ساشا از او جدا می شويد و مرگش را می پذيريد .

لعنت به جنگ ... و لعنت بر ضحاکان . چه خصمانه و بی عاطفه بدها را خوب و خوب ها را بد می کنند و ...

آنو را دوست دارم چه برای «نام گلسرخ» و چه برای «دشمن(انش) پشت دروازه ها» . او قدرت به کمالی دارد برای پرداختن و تصويرکردن جزئيات . هوشنگ خان راست می گويد ، بعضی فيلم ها گوشه يی از زندگی آدم می شوند . دلم می خواهد باز هم شريک تنهايی نودلز و مکس باشم ، يا گيج و مبهوت و عاشق مثل اسکاتی ، يا مثل واسيلی يا اگر بتوانم مثل دانيلوف ...

منتظر تماشای «دو برادر» آنو هستم .

  [ ۱۰:۳۷ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


چهارشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۲



به ياد کاوه گلستان






عکاس بزرگ ايرانی که در جريان حمله ء امريکا و انگلستان به عراق از دست رفت ، روانش شاد باد .

  [ ۸:۲۴ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


یکشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۲





«شيکاگو»

راب مارشال - ۲۰۰۲


دوباره سينمای موزيکال



ژانر موزيکال در سينما بيشتر با فيلم های فردآستر ، جينجر راجرز ، جين کلی ، و ... خصوصا با «آواز زير باران» شناخته می شود . فيلم های «آوای موسيقی» (در ايران : اشکها و لبخندها) ، «داستان وست سايد» ، «بانوی زيبای من» ، و بعد تر «اوليور تويست» ، و حتی برخی انيميشن های والت ديسنی و غيره مثل «سفيد برفی و هفت کوتوله» ، «سيندرلا» ، «زيبای خفته» ، و ... بسياری بسيار ديگر نيز در اين مقوله می گنجند . بهرحال هرگونه تعريف و طبقه بندی آثار اين ژانر در هريک از هنرهای نمايشی فقط و فقط جنبه ای تئوريک داشته و تنها می توان گفت يک فيلم يا نمايش موزيکال اثری است که مضمون خود را همراه با موسيقی و ترانه روايت کند ، هرچه ترانه و موسيقی بيشتر ، اثر موزيکال تر . يکی از بهترين دسته بندی های تئوريک ژانر موزيکال را می توانيد در اينجا و به نقل از دائرة المعارف اينترنتی Wikipedia ببينيد .

از قديمی ترين فيلم های اين ژانر «سوپ اردک» و «خيابان چهل و دوم» (هر دو ساخت سال ۱۹۳۳) و از جديدترين آنها «رقصنده در تاريکی» لارنس فون تريه (سال ۲۰۰۰) ، «مولن روژ» باز لورمان (سال ۲۰۰۱) ، و نهايتا «شيکاگو» ی راب مارشال (سال ۲۰۰۲) و از بهترين نمايشنامه و فيلم سازان و طراحان رقص اين ژانر در برادوی و هاليوود باب فاس را می توان نام برد .

"باب فاس" با نام اصلی رابرت لوئيس فاسی متولد ۲۳ ژوئن ۱۹۲۷ شيکاگو در ايلينويز امريکاست ، او کار خود در سينما را از ۱۹۵۳ با بازی در فيلم «ماجراهای دابی گيليس» آغاز کرد و ضمن فيلمنامه نويسی و بازيگری از ۱۹۶۹ کار کارگردانی خود را با فيلم «Sweet Charity» آغاز نمود ، او در سال ۱۹۷۲ درخشانترين اثر موزيکال سينمايی خود با نام «کاباره» را با بازی ليزا مينه لی و مايکل يورک ساخت و آثار بعدی موزيکال او نيز با نامهای «لنی» (۱۹۷۴) و «All That Jazz» در سال ۱۹۷۹ و «ستاره ۸۰» در سال ۱۹۸۳ همگی از آثار قابل توجه اين ژانر تلقی می شوند . او در ۱۹۷۲ «ليزا با حرف Z بزرگ» موزيکال را هم برای تلويزيون ساخت و قصد داشت تا نمايشنامه ء «شيکاگو» را که در سال ۱۹۷۵ با بازی گوئن وردون ، چيتا ريورا ، و جری اورباخ در برادوی روی صحنه برده بود با بازی مدونا به فيلم برگرداند . از شاخصه های کارهای باب فاس پوشش کلاه و دستکش در اکثر آثار او را می توان نام برد ، او اصولا به کلاه و دستکش اهميت می داد چه از سن ۱۷ سالگی سرش طاس شده و فرم دست های خود را نيز دوست نداشت ! او رقيب ناخواسته ء فرانسيس فورد کاپولا بود ، در ۱۹۷۲ برای بهترين کارگردانی هر دو کانديد اسکار بودند (کاپولا برای «پدر خوانده» و فاس برای «کاباره») که باب فاس برنده شد ، در ۱۹۷۴ مجددا" (کاپولا برای «پدر خوانده - قسمت ۲» و فاس برای «لنی») که اين بار کاپولا برنده شد ، و در ۱۹۷۹ هم (کاپولا برای «و اينک آخرالزمان» و فاس برای «All That Jazz») که اين بار هيچيک موفق نشدند . او در سال ۱۹۷۲ موفق به اخذ اسکار (برای «کاباره») ، جايزه ء تونی (برای طراحی رقص «پيپين») ، و جايزه ء امی(برای فيلم تلويزيونی«ليزا با حرف Z بزرگ») شد ، و از اين بابت تنها فردی است که موفق شده در يک سال هر سه ء اين جوايز مهم را به خود اختصاص دهد . او يکی از طراحان مبتکر رقص های زيبای از ابتدا تا بحال برادوی و هاليوود بوده است ، از معروفترين جملات وی :

- «چنان زندگی کن که گويا فردا قرارست بميری ، چنان کار کن که گويا به پول نيازی نداری ، و چنان برقص که گويا هيچکس تماشاگر تو نيست» .
- «برای حاضرين نرقص ، برای خودت برقص» .
- «رقص بهتر از هر چيز ديگری شادی را نمايش می دهد» .

است .

اين تصوير از شيکاگو را هم حيف است که نبينيد !

... و «شيکاگو» بازسازی نمايشنامه ء باب فاس است توسط راب مارشال . با ترانه ء «All That Jazz» آغاز می شود ، و داستان آن چندان مهم نيست : روکسی هارت (رنی زل وگر) ِ شيفته ء صحنه بجرم قتل مرد شيادی که وعده ء ستاره شدن به او داده به زندان می رود ، همچون ولما کلی (کاترين زتا جونز) ستاره ء کاباره ها که خواهر و همسر خائنش را به قتل رسانده و تنها وکيل شهر که قادر به نجات آنهاست مرديست که تاکنون در دادگاه پرونده ای را نباخته ، بيلی فلين (ريچارد گِر) . سبقت گرفتن اين دو از يکديگر برای نجات از مجازات و حسادت و نفرتشان از يکديگر سرانجام هر دو را بعنوان ستارگان همراه بر صحنه های رقص شيکاگو می فرستد .

آنچه در «شيکاگو» اهميت دارد ، رقص ها و ترانه ها ، نورپردازی ، صحنه آرايی ، بازيگری ، فيلمبرداری و نورپردازی ، کارگردانی ، اتالوناژ (رنگ پردازی لابراتواری فيلم) ، تدوين خارق العاده و استثنايی آن است .

«شيکاگو» از بين ۱۳ مورد نامزدی اسکار در ۶ رشته موفق به اخذ جايزه شد ، نه از بابت آنکه در ۷ مورد ديگر استحقاق نداشت ، بخاطر آنکه در رشته های ديگر رقيبان بسيار نزديک بودند . بازی رنی زل وگر ، جان سی. رايلی ، کوئين لطيفه بی نظير بود همچون کارگردانی راب مارشال يا فيلمبرداری ديون بيب بسيار دلنشين و يکدست بود . ولی رقيبانی چون نيکول کيدمن ِ «ساعات» ، کريس کوپر «اقتباس» ، کاترين زتا جونز ِ خودِ «شيکاگو» ، پولانسکی کبير در «پيانيست» ، کنراد هال «راهی به نابودی» ِ استيليزه به صِرفِ تصاوير ، گوی سبقت را از «شيکاگو» ربودند .

ذکر يک خصيصه در مورد «شيکاگو» ضروری است و آن تدوين عالی فيلمست : رفت و برگشت های خيالبافانه ء روکسی به صحنه و دنيای واقعيت (تدوين توأم صوتی و تصويری) استثنايی است و در کمتر اثری می توان چنين ربطی بين خيال و واقع ترسيم کرد . «شيکاگو» يادآور و سلف راستين ِ «کاباره» است ، ولی انصافا" از آن بهتر نيست . جوئل گِرِی و باب فاس (در مقام کارگردان) و حال و هوای «کاباره» را کم دارد .

پايان

  [ ۵:۳۱ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


شنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۲




«خانه ای روی آب»

بهمن فرمان آرا - ۱۳۸۰



مشخصات کامل فيلم به روايت ايران اکتور
مشخصات اضافی به روايت ۳۰ نما





معجزه به همين نزديکی است


آری معجزه به همين سادگی اتفاق می افتد ... اگر حتي به اندازه ء يک مو ارتباط مان را با خداوند حفظ کرده باشيم . حتی اگر فرشته ای را زير کرده باشيم باز هم نبايد نااميد شد . اشکی از صميم قلب به نشانه ء سرسوزنی ندامت ، بخشش و رحمت او را نازل خواهد کرد .

رضا سپيدبخت مرفه است ، ولی خوشبخت نيست . تنعم زندگی برای او روزمره شده و ديگر به وضوح از آن لذت نمی برد . ارزش هايش اگرچه امروزی و منطقی می نمايد ولی انسانی نيست . از پدر انتقام می گيرد ، البته راحت طلبی و استقلال شخصی و پرده پوشی نيز ملغمه ء اين انتقام است ، در واقع انتقام نوعی عذر و بهانه می نمايد . معشوق را معاوضه و عشق را با دفع شهوت معامله نموده است ... او از همان آغاز دچار خُسرانی عظيم ست ، پس فرشته ای را زير می گيرد .

فرمان آرا در دومين فيلم پس از انقلابش موقعيتی انسانی را به ظرافت و با قدرت به پرده می کشد . دوریِ از خداوند و غرق شدنِ در لذات مادی و آنی زندگی و مکافات و عقابِ آن که اين بار بر عرصه ء زندگی ظاهر می شود دغدغه ء اوست ، برای همين در فيلمش با پرسوناژهای متعددی مواجه می شويم که همگی به سزای اعمال خود می رسند ، به جز يک نفر ... رضا سپيدبخت . او غرق در لذت و گناهست : لذتِ رانندگی را در به سرعت راندن در ابهام مه آلود جاده می داند ، فرشته ای را زير می کند و زخمی بر دست گريبانگيرش می شود ، در پرداخت بهای دفع شهوت زرنگی می کند و "کاسه مرغی"خانه را تاوان می دهد . در اعتراض به توليد مثل غيرعقلايی ، بيماری را جواب می کند و با عذابِ وجدانِ ناشی از مرگِ بيمار بی بضاعتش مواجه می شود ، برای آن که پدر خوبی نبوده و هيچگاه نتوانسته تکيه گاهی برای اعتماد فرزندش فراهم کند پسر را در بازگشتِ به وطن معتاد می يابد ، ژاله منشی خود را فريفته و از انهدام زندگی او بی خبرست ... تاوان اين يکی را هم می پردازد ولی ... رحمت اللهی شامل حالش می شود ، کودکی حافظ قرآن بر سر راهش ظاهر می شود ، هم او که در ابتدا برای جلبِ تشويق و توجه اطرافيان آغاز به حفظ قرآن کرده ولی بتدريج احساس حضور خداوند شائق و دليل راهش بوده ، حظِ حضور ِ او را دريافته و خودنمايی والدين او را به کُما کشانده است ... مادر پير دهر سرنوشت انسانها را می بافد ، با کامواهای رنگارنگ ... سبز ، بنفش ، سرخ ، زرد ، آبی ، و ... هم او که ژاله اگر می شناختش می خواست تا سراسر زندگيش را از نو بشکافد . اويی که هر از گاهی توجهش را به دکتر با کاموايی بر سر راه وی در می يابيم . سرنوشت دکتر می رود تا به گونه ء ديگری رقم بخورد ... او در خلوت بر تنهايی و ضلالت خود می گريد ، خود را قابل پناه بردن نمی داند ، و ايستاده است که ديگر در قبال پسر "جاخالی" ندهد . به سراغ خانم محمدیِ "ماشين ِ زايمان" می رود هر چند دير رسيده ، و درخواستِ غيرعادی پسرک حافظ قرآن را در خصوص جابجايی اش بی چون و چرا می پذيرد . بر کانونِ کارتنک کاموايی سرنوشت می ايستد و ... خدا را می خواند ... مأوای او عليرغم ِ تمام گناهانش بهشت است ... شايد به صرف توبه ء قلبی و بازگشت فطری اش به سوی خدا . رضا ، سپيد بخت شده است .

شخصيت رضا سپيد بخت را رضا کيانيان با هيئت و هيبتی جديد بسيار درخشان و بی ايراد بازی کرده ، همچنانست عزت الله انتظامی در نقش حسين سپيد بخت ، بازی سايرين حتی در نقش های بسيار کوتاه مثال زدنی است ... خصوصا رويا نونهالی در حضوری چند دقيقه ای و بدون ديالوگ در نقش خانم محمدی بر پرده و نگاه و قطره اشکی که در زمان خروج از مطب دکتر به نمايش می گذارد ، بهناز جعفری ، حسين کسبيان ، بيتا فرهی ، جمشيد مشايخی ، ولی شيراندامی ، و همه ... نقش های نوشته شده ء فرمان آرا در فيلمنامه بی نظيرند ، همگی با حداقل ديالوگ و حضور و حداکثر برآيند و فرجام ِ به کفايت ، حتی مانی پسر دکتر . از درخشانترين فصل های فيلم مواجهه ء نخستينِ رضا سپيدبخت با پدرش حسين سپيد بخش است ، رضا کيانيان و عزت الله انتظامی ، سکانسی با ديالوگ های موجز و تدوين سريع و گفتگويی به غايت گره گشا در روشن سازی پس زمينه ء زندگی و شخصيت اين دو پرسوناژ ... قابل تدريس در بسياری از کلاس های فيلمنامه نويسی و بازيگری . صحنه آرايی فيلم هم با انعکاس رنگ غالب و سردِ آبی نيلی برای عناصر صحنه ء زندگی دکتر (از اثاثيه گرفته تا لباس ها) و ساير رنگها برای ساير پرسوناژها مثلا قرمز برای ژاله ، سياه برای بيتا فرهی ، همان آبی نيلی برای مانی ، و باز سياه برای مهاجمان ناشناس ، ... و سپيد برای پسرک ِ حافظ قرآن و پيرزن بافنده کاملا منطقی و هماهنگ کننده و موجد احساس برای تماشاگر انجام شده است . فيلمبرداری با نور پردازی غالبا همراه با فيلتر آبی به فضاسازی سرد زندگی دکتر و درگيران تراژيک متن و جوار آن ، همچون مژگان احمدی (با بازی بهناز جعفری) ، کمک می کند ، مضافا که کادرهای اکثرا مديوم شات و کلوزآپ کار ِ بازيگرانِ خوب برای نقش های اکثرا بشدت کوتاه را پشتيبانی می نمايد . کارگردانی فيلم هم کاملا در خدمت مضمون و محتوای فيلم نامه و بيان به روايت تصويری اين موقعيت های خاص و کثير زندگی های امروزيست ، بيان گونه ای فلسفه در مواجهه با اخلاقيات و زندگی ... نگاه ديگری به ايمان و خلوص و توکل ... نگاه از دريچه و منظری ديگر . فرمان آرا با اين فيلم معجزه را بسيار نزديک می داند ... تلقی و توقع ما مهم نيست ، مهم آن است که روزنی حتی به ظرافت سر سوزن بر نور خدا در دل خود داشته باشيم . چرا نه ؟!! ... اينهمه توقيف لازم نبود ، خداوند به همين بخشندگی و معجزه به همين نزديکی است .




  [ ۱۲:۰۲ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب