... از سينما و

"بمحض برخورد با بزرگترين عشق زندگی ، زمان متوقف می شود - "بيگ فيش

شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۲

Kill Bill

"بيل را بكٌش"


Kill Bill - 2003

كارگردان : كوئنتين تارانتينو

مشخصات كامل فيلم

He shot me down , Bang Bang


قسمت اول از چهارمين فيلم كوئنتين تارانتينو اكنون بر پرده است . "بيل را بكش" پرداخت تصويرى رمان "برايد" ﴿"عروس"﴾ نوشته ء خود اوست و بقول خودش فيلم كونگ فويی او . تارانتينو ۶ سال پيش آخرين فيلمش "جكى براون" را ساخته بود و ضمن اين سالها در عين دل مشغولی به جريان سينمای مستقل و كارهای تلويزيونی و تهيه و بازيگری شاهدِ روند پيشرفت چشمگير صنعت سينما بود . "ببر خيزگرفته ، اژدهای پنهان" ، "ماتريكس" ، و مجموعه ای وسيع از كميك استريپ ها مثل "اسپايدرمن" ، "Daredevil" ،"هالك" ، و ... طبعا" بايد عطش عظيمی در روح اين فيلمساز غريزی طرفدار خشونت عريان و آزمون دائم ژانرهای گوناگون انگيخته باشند ، او می بايست سريع به جريان روز سينما بپيوندد . از طرف ديگر مگر می شود وابسته ء سينمای غريزی بود و هنرهای رزمی را ناديده گرفت . "بيل را بكش" كه پاسخ كوئنتين تارانتينو است به تمامی تحولات سينمای حادثه و خشونت از يكسو و فوران يك آتشفشان پس از شش سال از سوی ديگر ، يك عيب كلی و هزار و يك حُسن در جزئيات و پرداخت دارد .

عيب كلی آن اغراق است ، تارانتينو در اين فوران خشونت و در ارائه ء خون و خونريزی كم آورده و متوسل به اغراق شده است ... نمونه : جلوه های ويژه ء بسيار سست در فوران خون از محل قطع اعضای بدن كه به كثرت و خصوصا" در فصل پنجم شاهد آن هستيم . همينطور كثرت اعضای درگير  ِ ياكوژا در همان فصل تحت عنوان "ارتش ۸۸" . آيا واقعا" حضور اين ارتش در آن سكانس الزامی بود ؟! و اما محاسن فيلم :

- اول : روح ِ زيبا ، فيلم روح زيبايی در كالبد دارد . روح ِ عشق و احترام به سينما ، به موسيقی ، به حكمت ، و به قصه گويی . چيزی كه كمتر كارگردانهای بنامی حداقل در اين سالها در كارهايشان بروز داده اند .

فيلم با ترانه ای قديمی با نام "بَنگ بَنگ" آغاز می شود . شايد اساسا" خود اين ترانه طرح اصلی قصه را به ذهن تارانتينو القاء كرده باشد. پس از آن نيز در جای جایِ فيلم از موسيقی های خاص و خاطره انگيز مكررا" استفاده مِ شود ، فلوت زامفير و ترومپت وسترن موريكونه ای برای يادآوری حماسه های خون و آفتاب لئونه ، قطعه ء كلاسيك "زنبور عسل" بعنوان موسيقی تيتراژ سريالی بهمين نام ، از اولين سريالهای تلويزيونی كه بروس لی در نقش راننده ای با لباس و نقاب مشكی در آن بازی می كرد ، ترانه های قديمی ژاپنی كه براستی در كنار آن ديوارهای كاغذی و شمشيرهای آيكيدو در فصول ۴ و ۵ فيلم ﴿بخش های "مردی از اُكيناوا" و "زمان نمايش در خانه ء برگهای آبی"﴾ تنها نمادهای فضای بشدت امروزی و مدرن شده ء ژاپن هستند ، و ... كاربرد موسيقی در "بيل را بكش" مكررا" حال و هوای فيلمهای متعددی را برای تماشاگر باسابقه ء سينما به ارمغان می آورد ، از وسترن های لئونه گرفته تا فيلمهای رزمی قديمی هنگ كنگی مثل "پنجه های مرگبار" مِنگ فی و عده ای از فيلمهای اوليه ء بروس لی ... وجه ارجاع هم كاملا" صحيح است ، ايستادگی "برايد" ﴿"مامبای سياه"﴾ به تنهايی در مقابل لشگر بَدمَن ها كم از حماسه های وسترن و كلينت ايستوودِ لئونه ندارد و مبارزات رزمی او كم از "بروس لی" و "مِنگ فی" ﴿جكی چان نه ، چون فيلم اصلا" قصد شوخی و كاربرد طنز ندارد﴾ . موسيقی متن حاكم بر نبرد "برايد" و "اُرين ايشی" چيز ديگريست ، كاملا" متفاوت و شاد و سرشار از يك پيش آگهی : غمی در كار نيست و توام با فضا سازی يك وسترن امروزی و با يك غافلگيری و قطع : زخم خوردنِ "برايد".

- دوم : زمانِ شكسته ، نحوه ء رفت و برگشت بين قطعات داستان و فصل ها و زمان وقوع آنها با ريشه و سوابقی كه اتفاقات در گذشته داشته و اثراتی كه در آينده می گذارند بسيار خوب كار شده ، نبايد فراموش كرد كه سازنده و نويسنده تارانتينو است با اسكار "داستان عامه پسند" . او بدون داستان خاص و محور واحد چنان توانايی به كمالی را از خود بروز داده بود ، اين يكی كه فقط يك محور داستانی دارد . در فصل اول پس از پايان كار ، "بلاك مامبا" ﴿"برايد"﴾ روی نام دوم ﴿زير نام خط خورده ای ديگر﴾ خط می كشد ، در فصل دو م ۴ سال به عقب برمی گرديم ، و در فصل سوم به سراغ "اُرين ايشی" می رويم. در فصل چهار سر از اُزاكا در می آوريم و در فصل پنجم از توكيو و در پايان قسمت اول يك گره ء غافلگير كننده در زمان حال داريم. اين گونه كاربردِ به كمالِ زمان شكسته را قبلا" فقط در "روزی روزگاری در امريكا" ی سرجيو لئونه ديده ام. باور كنيد كه ربط دادنِ قطعات و اتصال و ارجاع ِ تكه داستانها در چنين شيوه ای بسيار دشوار است ، چه رسد به فيلم و نمايشات تصويری چنين قطعه داستان هايی در يك فيلم ، شايد بهمين دليل "روزی روزگاری ..." را يكی از بهترين فيلم های ديده ء عمرم به حساب می آورم. به تحويل شمشير "برايد" در اواخر فصل چهارم و ادامه ء سخنان استاد در پايانِ بخش اول ﴿قسمتِ اول فيلم﴾ هم توجه كنيد .


- سوم : تجربه ء همه ء نوآوری های ۶ ساله ء اخير ، تارانتينو گويا همه ء پيشرفت های ۶ سال اخير سينما را يكجا به كار گرفته است . از پروازهای كابلی ﴿نبرد فصل پنجم با ارتش ۸۸﴾ ، انيميشن های كامپيوتری و كميك استريپی ﴿مبداء اُرين ايشی - فصل سوم﴾ ، نبردهای ماتريكسی ﴿مقايسه كنيد نبرد فصل پنجم را با "Matrix:Reloaded" و "Matrix:Revolutions"﴾ ، كامپيوتر گرافيك ﴿CG﴾ های متعدد ﴿انيميشن فصل سوم و فوران خون از اعضای بدن و ...﴾ ، پروازهای غيرمعقول مخصوص فيلمهای مبتنی بر هنرهای رزمی ﴿"ببر خيز گرفته ، اژدهای پنهان"﴾ ، و ...

- چهارم : ساختار شكنی در عين احترام به كليشه ها ، تارانتينو بخشی از داستان را در عين امكانِ فيلمبرداری بصورت كاملا" غيرعادی ، انيميشن كار می كند ﴿فصل سوم﴾ و در پايانِ فصل پنجم نبرد "برايد" و "اُرين ايشی" را همچون دوئل های سينمای وسترن با موسيقی همراه می سازد ، منتهی با مختصری! تفاوت : دو طرف نبرد ، دو زن هستند و موسيقی بجای فلوتِ مجار و ترومپتِ فيلمهای وسترن از نوع متفاوتی است ، قطعه ای مكزيكن با گيتار فلامينگو كه بسرعت با Fast Pop ی شاد و پرهيجان تعقيب می شود ، انگار از بيابانهای مكزيك تا دنيای امروز را بسرعت طی می كنيم . نمادی از روحيه ء شاد و پر نشاط و شوخ ِ تارانتينو .

- و ...

فيلم فيلم  ِاوست ، سرشار از روح ، نشاط ، شادابی ، هيجان ، تجربه ، ساختار شكنی در عين احترام به سينما ، موسيقی ، حكمت ، و كليشه ها و قصه گويی ... از يك سينمارو برای سينماروها . پيامی از يك دوستِ هم علاقه ...  متاسفانه با كمی اغراق ﴿:


* نظر سعيد مستغاثی درباره ء فيلم
* نظر سعيد مستغاثی درباره ء تارانتينو
* ارزيابى برخی منتقدان آنسوی آب

  [ ۷:۱۴ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۲


سريال تلويزيونی

«روشنتر از خاموشی»

حسن فتحی - ۱۳۸۱

اين سريال که تابحال چندين قسمت آن از شبکه اول تلويزيون ايران پخش شده ، از مجموع سريالهای معتبر تاريخی است . حسن فتحی که بيشتر با سريال «شب دهم» شناخته شده در اين کارش رويکردی واقع گرا به منابع کثيری که در تيتراژ پايانی هر قسمت نيز بدانها اشاره می کند ، داشته است . سريال داستان زندگی صدرالدين محمد قوام شيرازی متخلص به ملاصدرا و ملقب به صدرالمتألهين (به معنای پيشوای فيلسوفان خداشناسی) متفکر و فيلسوف بزرگ ايرانی اسلام و تشيع است .

آنچه می توانست در دوران کنونی فتحی را به کژراهه هدايت کند ، خوشبختانه پيش نيامده و او به شهادتِ قسمتهای به نمايش درآمده ، به صداقت و درايت (تا اينجای کار) سريالی خوش ساخت ارائه داده که در عين سنگينی بار مفهومی به جهت مضمون متفاوت و خاص زندگی و افکار و کنش ها و گفتگوهای ملاصدرا و استادان معتبرش در تاريخ فلسفه ء ايران يعنی ميرداماد ، شيخ بهايی ، و ميرفندرسکی ، کشش ِ کافی نيز برای تماشاگر (نهايتا" متوسط - چه تماشاگران با اطلاعات کمتر و اصطلاحا" عام از تحليل ديالوگها و تمايل به پيگيری اين زندگينامه طبيعتا" عاجز می مانند) با روايات تاريخی شاه عباسی و صفوی و عمده کردن دربار به مدد پرداخت عالی شخصيتِ شاه عباس اول صفوی ، که در عين درايت و نبوغ و تيزهوشی در نهايت سفاکی قدرت طلب و خودکامه می نمايد ، ايجاد کرده است .

«روشنتر از خاموشی» در حال حاضر به دوره ء فتنه گری علمای اخباری بر ضد ملاصدرا رسيده ، همانجا که به اتهام بدعت گذاری در دين با گرفتن حکم شاه دادگاه تفتيش عقايدی برای او ترتيب داده می شود و ملاصدرا پس از آن بواسطه ء رنجش روح لطيفش به کَهَک قم رفته و در آنجا تا سالها گوشه ء عزلت می گزيند .

تماشای اين مجموعه برای علاقمندان مطمئنا" عاری از لطف و دانسته های جديد نخواهد بود . فتحی براستی از مآخِذَش خوب استفاده کرده است . «روشنتر از خاموشی» را از دست ندهيد.

سريال در حال حاضر از شبکه ء اول تلويزيون ايران ، روزهای دوشنبه حدود ساعت ۲۲ تا ۲۲:۳۰ پخش و در روزهای جمعه حدود ساعت ۱۹ تا ۱۹:۳۰ تکرار می گردد .

  [ ۸:۳۹ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


سه‌شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۲

Punch-Drunk Love


«Punch-Drunk Love»

محصول امريکا - سال ۲۰۰۲


کارگردان : پل توماس اندرسون



ارزش گذاری : ۲/۱ ***

مشخصات کامل فيلم


فقط کمی عشق ... بنظر شما معجزه نيست ؟


َبری ايگان (آدام سندلر) مرد جوان و مجردی است غيرعادی . تحت نفوذ هفت خواهر ، بشدت خجالتی ، صاحب کاری شخصی و جمع وجور ، و بشدت تنها . درون گرا و بدور از اجتماع . تحميل خواسته های خواهران و انزوای شخصی او را بشدت قابل انفجار کرده ، او به راحتی به مرز جنون می رسد ، در طفره از اعمالش به دروغ متوسل می شود ، و ... بسيار ساده و صادق است و از اين حيث اکثر اوقات از مرز بلاهت می گذرد ولی نه ديوانه است نه ابله . روزی ناگهان به لنا (اميلی واتسون) بر می خورد ، زنی که ظاهرا" برای تعمير اتومبيلش به تعميرگاه همسايه ء بَری مراجعه کرده ، ولي در واقع دوست يکی از خواهران اوست که آمده تا شخصا او را ببيند . در برخوردهای بعدی بری عاشق لنا می شود ، و عشق قدرتی است غيرقابل انکار ... بری که در تماسی از سر سادگی و تنهايی با زنان پاسخگوی تلفنهای اروتيک دچار دردسر "حق السکوت بگيری" شده در مواجهه ء با عشق قدرتی شگرف می يابد و ...

«پانچ درانک لاو» * اثر جديد کارگردان «شبهای بوگی» و «ماگنوليا» است . يک رومانس-کمدی متفاوت . همانگونه که در گزارشات جشنواره ء کن پارسال آمده بود ، بازی آدام سندلر غيرعادی است ، اصلا از ژستها و گاف های ابلهانه ء «پسر سقا» و «بابای بزرگ» در آن اثری ديده نمی شود . اين سندلری است که بدون ميميک های لوس صورت و جوکهای بيمزه ء لفظی با سادگی ِ شخصيتِ بَری شمارا به خنده واداشته يا متأثر می سازد . اندرسون نيز در اين قالبِ رومانس ِکميک چنان درام انسانی و روانشناسانه ای را حکايت می کند که حيرت انگيزست . بَری ساده ، پريشان ، خجول ، و تنها ، در پی اشتباه تاکتيکی مديريت فروش يک شرکت پودينگ سازی آرزويی دور و دراز برای هجرت و سفر در سر دارد . در واقع ناخودآگاه به معجزه ای برای فرار از آن جهنم آرام می انديشد ... ولی معجزه به پای خود سر می رسد : عشق . لنای تنها او را می شناسد و می پذيردش ، با دروغهايش ، با صداقت هايش ، و با عشقش ... و بَری زمان به زمان پيشرفت می کند و بهبود می يابد . خشم جنون آسايش در منتهای درجه و در اوج احساس قدرت کنترل می شود و دروغ ها با سرعت فزاينده به اعتراف و صداقت می انجامند . او سفری از دروغ به صداقت را با عشق تجربه می کند و اين بزرگترين معجزه ای است که می تواند برای يک انسان اتفاق بيفتد .

سناريوی نوشته ء اندرسون خود کاريست استثنايی . چنين مضمونی شايد بارها Punch-Drunk Love در فيلم هايی نظير «چارلی» رالف نلسون (۱۹۶۸) و «اويکنينگز» پنی مارشال (۱۹۹۰) مطرح شده باشد ، ولی قالب همه ء اين آثار بيشتر ملودرام و رقت انگيز بوده و تابحال چنين نتيجه گيری ای از اين مضمون نشده است . اندرسون در جای جای فيلم به کمک اتالوناژ (رنگ پردازی لابراتواری) با ظهور رنگ آبی بر نماهای بری و لنا و شناور ساختن نماها در رنگ يا با کاربرد اينسرت های رنگارنگِ يک يا چند نمايه ، به نحوی بديع حس ِ عشق و زيبايی تأثير صداقت را بر پرده کشيده ، تصويرسازی هايی که در مقوله ء هنرهای نمايشی به جرأت می توان آنها را بديع قلمداد کرد .

موسيقی فيلم نيز از دوگانگی شاخص و منحصر بفردی برخوردار است ، در بخش های نيمه ء اول فيلم نواهای بريده بريده با سازهای زهی به شدت استرس روانی و درماندگی روحی بَری را روايت می کند (خصوصا در بخش های مکالمه ء روسپی تلفنی و باج خواهی او يا مطالبه ء جايزه ء بَری از شرکت فروشنده ء پودينگ) و در بخش های نيمه ء دوم تم های رومانتيک و دلنواز عاشقانه را داريم که به آرامش رسيدنِ بَری را گواهی می دهند . سکوت غالبِ موسيقی در بخش اول فيلم نيز برای روايت پيرنگ و پس زمينه ء زندگی بَری و گزارش گذشته و شخصيت شغلی ، خانوادگی ، فردی او موجه و منطقی است . فيلمبرداری و ديگر بخش های فيلم خصوصا تدوين با آن ريتم و سرعتِ مناسب و نامحسوسی که دارد بی آنکه حس شوند ، تماشاگر را بی وقفه و خستگی به پيگيری داستان هدايت می کنند.

در خاتمه با حسی خوب و آماده برای درکِ انسانهايی چون بَری و رفتارهای صحيح در زندگی از جا بر می خيزيد . «پانچ درانک لاو» فيلم خوبيست برای «سينما درمانی» . سينما درمانی را بخاطر داريد ؟


__________________________________________________________________
* آهنگ اين نام از ترجمه ء فارسی اش يعنی عباراتی نظير «عشق ِسرمستِ از پانچ» يا «عشق ِ منگ» يا هر اصطلاح تحت اللفظی ديگر دلپذير تر است ، چه Punch در لغت به معنای نوعی مشروب ميوه ء بسيار سبک است که مست شدن با آن مضحک می نمايد ، و احساس می کنم که عشق انسان مست شده با Punch دقيقا همانيست که منظور اندرسون بوده است .

  [ ۲:۲۶ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


یکشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۲




اسطوره شناسی
Mythology

از آغاز بايد کـه داني درسـت
سر مايه ء گوهران از نـخـسـت
(فردوسی)


بخش اول / بخش دوم / بخش سوم / بخش چهارم و پايانی


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواننده ء عزيز به جهت اهميت موضوع اسـتدعا دارم تا نظـر خـود را
در باره ء کل اين مطلب (حتی در قالب کلماتی نظير خوب ، متوسط ،
بی ارزش ، يا بدرد نخور يا ...) با ايميل برايم ارسال نماييد . متشکرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پهلوانان با نحوه ء برخوردشان با رويدادهای برونی خودشان را نشان می دهند. آنها با انجام کارهای ارزشمند و بزرگوارانه به شهرتی جاودانه دست می يابند، ولی با مبارزه بر ضد خواست ها و اميال درونی و کامياب شدن در اين نبرد به شهرت پهلوانی بيشتری دست می يابند. هکتور در نبردی بزرگ شرکت می کند زيرا نخست بايد بر ترس از روبرو شدن با آشيل چيره شود. هم او و هم بيووولف بر ضد دشمنی برتر و نيرومندتر می جنگند، در حالی که می دانند در خلال اين نبرد کشته می شوند، ولی با وجود اين مردن سرفرازانه را بر زندگی ِ از حرمت نفس و حرمت همگان عاری ترجيح می دهند. نيرومندی و والايی شايان توجه اوديسه - يعنی هوشمندی زيرکانه و اعتماد به نفس- مسايل بسياری را برای وی پيش می آورد. او فقط به اين سبب از سفرها جان سالم به در می برد و سالم به خانه بازمی گردد که بر نيازهايش چيره می شود تا بتواند حقوق از دست رفته اش را مطالبه کند و برتری خويش را به معرض نمايش بگذارد. در مقابل و بر خلاف اوديسه ، گوِاتزال کواتل - Guetzalcoatl - وقتی که تزکاتليپوکا - Tezcatlipoka - بر خودخواهی و نخوتش انگشت می گذارد ، شکست می خورد.

ما نبايد از ويژگی های برونی پهلوان به هراس بيفتيم : پدر و مادری جاودانه ، تولدی خارق العاده ، مقام يا شرايط زندگی اشرافی ، و حمايت های خدايان. ما می توانيم بگوييم که هرکول می تواند اعمال بزرگ و شايان توجهی انجام بدهد، زيرا زئوس پدر او است. اما با وجود اين ، اين شرايط نمی توانند ياری ويژه يی را به ما برسانند. حتی ما هم در زندگی روزمره مان، يعنی هرگاه که کاميابی افراد را به جای اينکه ناشی از رشادت، دليری، پايداری و استعداد يا قابليت شان بدانيم آن را از اقبال نيکويشان به حساب می آوريم، واقعا همين کار را می کنيم. با وجود اين، اين امر مفيد فايده ای نيست. گرچه اين پهلوانان در ادوار بسيار کهن و در فرهنگی کاملا متفاوت از فرهنگ ما می زيسته اند، ولی باز هم می توانند برای ما الگو و نمونه باشند. ما هم گهگاه بايد حرمت نفس و حتی شهرتمان را با گزينش های دشوار و با تلاش در قبول مسئوليت ها در جايی که ترس از شکست وجود دارد به خطر بيندازيم و بقول معروف خطر کنيم. ما هم می خواهيم به گونه يی زندگی کنيم که به خاطر انجام کارهای نيک در خاطره ها جاودانه بمانيم.

جامعه ء زن سالاری يا مادر سالاری

آگاهی از اختلاف بنيانی بين مادر زمين - اديان مادرسالاری متمرکز - و پدر آسمان - اديان پدرسالاری متمرکز - برای درک محتوای نمادی بسياری از اسطوره ها ضروری است . بنياد سياسی ، اقتصادی ، اجتماعی ، و مذهبی جامعه مادرسالاری را سال کشاورزی تشکيل می داد . اهميت کشاورزی نظريه ء چرخشی يا سيکليکال زندگی را ترويج کرده است ، و همچنين بر تکامل و پيشرفت ماده ء زنده از هنگام زايش تا بلوغ و کمال و تا مرگ و زايش دوباره تاکيد می کند . حتی در سرزمين هايی که آب و هوايشان از هر فصل به فصل ديگری نسبتا ثابت باقی می ماند ، مردم پيوند بين تکامل و پيشرفت زندگی خودشان و پيشرفت يا تکامل زندگی نباتات و جانوران را به خوبی درمی يابند و مشاهده می کنند .

در جوامع زن سالاری يا مادرسالاری ، الهه ء بزرگ ، يا خدایِ مادر ، تجسمی بود از مادر زمين و خدايان برتر به شمار می آمد . او منبع تمامی زندگی بشری و نيز منبع تمامی غذاها بود. جوامع ، برای اينکه زنده و پايدار بمانند ، ناگزير بودند بچه به دنيا بياورند و غذا تهيه کنند . آنها می دانستند که چگونه به برکت و نعمات الهه ء بزرگ نياز دارند و بهمين دليل وی را بشيوه ء شايسته ای می پرستيدند تا از آن برکات و نعمات برخوردار شوند .

ملکه تجسم يا جايگزين الهه ء بزرگ بود ، از اين رو از قدرت سياسی ، اقتصادی ، اجتماعی ، و مذهبی بزرگی برخوردار بود . زنان ديگر دختران الهه ء بزرگ بشمار می آمدند. بدين ترتيب تمامی زنانِ جامعه ء مادر يا زن سالاری از ارزش والايی برخوردار بودند و بسياری از آنها مقام و مرتبت مهم و والايی داشتند. زنان ، بزرگان و سرداران خانواده بودند و دختران وارثان مادرانشان ، و کوچکترين دختر خانواده از همه مهمتر بود زيرا ، احتمالا او آخرين فردی بود که می مرد ، يعنی احتمالا بيش از همه عمر می کرد و به اين ترتيب شجره نامه ء خانوادگی عمری ديرپاتر می يافت. بچه ها زير نظر مادر و برادرش به بار می آمدند و پرورش می يافتند ، در حالی که پدر در خانه ء مادر خودش می زيست و به بار آوردن و پرورش فرزندان خواهرش کمک می کرد. بچه ها نخست در برابر مادرشان و خواهران و سپس برادرانشان متعهد و پايبند بودند.

پادشاهِ مقدس

هرگاه که نقش مرد در توليد و تکوين ضرورت می يافت ، ملکه برای يک سال شوهر برمی گزيد که به نام پادشاهِ مقدس ناميده می شد. در روزگاران نخست اين مرد يا برادر ملکه بود يا پسرش ، اما بعدها جوانی بود که نماد پسرش بود. جوانان بسياری با هم به رقابت برمی خاستند تا به افتخار بزرگِ پادشاهِ مقدس نايل آيند. آنان ناگزير بودند در مسابقات بسياری ، از جمله مسابقه ء توان جسمانی و استفاده ء استادانه از تير و کمان شرکت کنند. نبرد هرکول با شير نِمِه آ (نِمِه) ، ورزای وحشی کرت ، گراز وحشی در کوهساران اريمانتوس ، و بازآوردن گوزن نر ِ آرتميس ، همه نمايانگر مسابقات و رقابت های نمونه يی آن دوران است. شرکت اوديسه ( اوديسئوس) در مسابقه ء کمان کشی و ازدواج برنده ء آن مسابقه با پِنِلوپ انعکاسی است از همين سنت . در هر بهاری که بذرهای تازه می کاشتند ، پادشاهِ مقدس سال پيش را حتما بعنوان انجام مراسم مذهبی ِ واجب و اصولی قربانی می کردند. کاهنه ء الهه ء مادر گوشت او را می خورد تا قدرت باروری وی را نگه دارد ، خون وی را هم روی حيوانات اهلی درون کشتزارها می پاشيدند تا آنها هم بارور بشوند. پس از آن ملکه طی يک مراسم مذهبی پادشاهِ مقدس ديگری را برای سال آينده برمی گزيد .

پادشاهِ مقدس اندک اندک قدرت يافت . او با گزينش يک پادشاهِ مقدس قائم مقام که به جای وی می مرد دوران سلطنت يا فرمانروايی اش را به هشت سال رساند. پادشاه مقدس اصلی پس از پايان هر سال از ديد مردم پنهان می شد و به درون اتاق تدفين يا غار می رفت و تا يک يا سه روز در آنجا می ماند و قائم مقامش به جايش فرمانروايی می کرد. کاهنه ء الهه ء بزرگ قائم مقام وی را طی مراسمی مقدس قربانی می کرد و از گوشت و خونش برای اطمينان از باروری اجتماع استفاده می کرد. آنگاه پادشاهِ مقدس اصلی وظايف فرمانروايی اش را در سال نو آغاز می کرد. هنگامی که گيلگمش پذيرش درخواست ازدواج ايشتَر را رد می کند ، شيوه ء از بين بردن شوهران را به يادش می اورد و به او می گويد که ايشتَر چگونه شوهرانش را می کشته است. ايشتَر با فراهم آوردن مرگ اِنکيدو ، که قائم مقام گيلگمش بود ، کين خود را از او می ستاند.

جامعه ء مرد سالاری يا پدرسالاری

در سال ۲۴۰۰ پيش از ميلاد مسيح ، اقوام و ايلات متجاوزی که خدای نرينه ء برتر و نيرومندتری را می پرستيدند که شخصيت پدری داشت يا يک جنگجوی دلاور بود ، به بسياری از اجتماعات زن يا مادرسالاری يورش بردند. آنها نظم اجتماعی و سياسی نوينی را با خود همراه آوردند که افراد نرينه در آن فرمانروايی می کردند. شهرياران به اندازه ء کافی قدرت يافتند و توانستند شيوه يا سيستم اجتماعی کهن را عوض کنند و در نتيجه اجتماعی به جای آن مستقر ساختند که در آن شهرياران به صورت توارث حکومت می کردند ، و برای خشنودی خدايان جانورانی را قربانی می کردند.

نبرد خدايان

در بعضی از فرهنگ ها چشم انداز دنيايی ويژه ارائه و نشان داده شده است که در آنها يک نسل از خدايان جای خدايان پيشين را می گيرد ، و خدايان جديد متمدن تر و لايق تر از خدايان پيشين هستند. به عنوان مثال می توانيم از زئوس ياد کنيم که در اساطير يونانی بر کرونوس چيره می شود ، و مردوک - در اساطير بابل - بر تيامات (تيامَت) . نبرد بين يک خانواده از خدايان با خانواده ای ديگر اغلب نشان دهنده ء اختلاف يا ستيز سياسی و مذهبی مردم ِ بومی يک سرزمين که دهقان بوده اند و الهه ء بزرگ يا الهه ء مادر را می پرستيده اند ، با قوم جنگجوی مهاجمی بوده است که خدای نرينه ء آسمان را می پرستيده است . چيره شدن زئوس بر کرونوس و تيتان ها نمايانگر چيره شدن سياسی يک قوم بر قوم ديگر است ، و ارتباط وی با الهه های مادر ديگر ، علاوه بر هِرا که همسرش بود ، نشان می دهد که سازشی به وجود آمده است که طی آن دين قوم مهاجم با هر دين محلی ديگری در هم آميخته و متحد شده است . يک چنين دگرگونی مشابهی را هم در اساطير بابل می توان يافت ، که در آنها مذهبی که مردوک خدای اصلی آن است با خدايان کهن ديگر متحد می شود و در می آميزد .

نبرد  تروا
از حماسه ء «ايلياد» هومر

ديدگاه های آکادميک در باره ء اسطوره ها

چون اسطوره ها نماد يا سمبول تجربيات انسانی اند ، آنها را می توانيم به شيوه های گوناگون و البته با توجه به نظريه و ديدگاه های پژوهنده ، مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم . سال ها پيش ، بسياری از دانش پژوهان اسطوره ها را سمبول يا نمادهای محيط بيرونی می دانستند . گويا آنهايی که اين اسطوره ها را آفريده اند طبيعت را ديده و آن را تماشا کرده اند و افعال و کردارهای انسانی را با مقايسه با آن تعبير و تفسير کرده اند . به عنوان مثال قهرمانان و پهلوانان را نماد خورشيد می دانسته اند . آنها شمشيرها را که نماد پرتو خورشيد است بر ضد ديوان و هيولاها به کار می گرفته اند که نماد ابر و شب و تيرگی و سياهی بوده اند ، که دشمن خورشيد هستند. بنابراين هر داستانی که در باره ء پهلوانی گفته شده است نمودار يا نمادی است از ستيز بين روز و شب ، روشنايی و تاريکی ، و اگر بخواهيم آن را بيشتر ربط دهيم بايد بگوييم بين نيکی و پلشتی يا خير و شر .

در قرن بيستم ، تفسير نمادين اسطوره از محيط بيرونی گذشت و به محيط درونی ضمير ناخودآگاه روی آورد. زيگموند فرويد و پيروان او اسطوره ها را توصيف خواست ها ، ترس ها ، و انگيزه های ناخودآگاهِ فرد می دانند . به عنوان مثال اوتورَنک ويژگی های اخلاقی يا شخصيت پهلوان سنتی را بر حسب کينه توزی و دشمنی کودکانه ، اوهام و پندارهای روياگونه ء دوران کودکی ، و شورش و طغيان بر ضد پدر خود تفسير و تعبير کرده است .

کارل يونگ و پيروانش ، از جمله کارل کِرِنِيی - Carl Kerenyi - و اريش نويمان - Erich Nellmann - و بيش از آن دو جوزف کمپبل - Joseph Capmbell - چنين نظر داده اند که اسطوره ها سخنان يا روايات ناهوشيار جهانی و گروهی است . طبق تئوری يا فرضيه ء آنان ، ويژگی اخلاقی يا شخصيت روانی فطری يا ذاتی ، که وجه مشترک تمام انسان ها است ، معلوم می کند که انسانها در تمام دنيا و در طول تاريخ در برابر فرآيند زندگی چه تجربه يی و چه عکس العملی به خرج داده اند. محتوای ناهوشياری گروهی به نمونه های نخستين يا باستانی تقسيم شده اند - مثل مادر ، فرزند ، پهلوان ، فريبکار ، و ديو - ولی اينها چهارچوب های تصويری محض هستند . تجربيات و آزموده های ويژه ء زندگی هر فرد معلوم می کند که اين تصاوير يا صورتهای باستانی چگونه و به چه شکل و فُرمی به توصيف درخواهند آمد . بدين ترتيب ، اين حقيقت که اسطوره های تمامی نقاط دنيا همه موضوع های مشابهی را در خود گنجانده اند ، بيانگر و منعکس کننده ء وجود يک ناهوشياری گروهی مشترک است . اين حقيقت که آنها در پروراندن اين موضوع ها اختلاف دارند ، خود نشانه دهنده ء تأثير محيط ويژه ء فيزيکی ، اجتماعی ، اقتصادی ، و سياسی هر فرهنگ بر نمونه های نخستين و باستانی است .

دانش پژوهان و محققان اين قرن اسطوره ها را به نحو ديگری هم مورد تعبير و تفسير قرار داده اند . ميرچا اِلياده - Mircea Eliade - مورخ اديان ، اسطوره ها را با توجه به تجربه ء واقعی و ناب مذهبی ، جوهر و خمير مايه ء مذهب پنداشته است . تجربيات و آزموده های مقدس توانسته است به اسطوره ها آن ساختار و آن سودمندی ويژه شان را ببخشد . در دنيای باستان عقايد مذهبی گوناگونی وجود داشته است که همه با هم با مسالمت می زيسته اند : گونه های متفاوت يکتاپرستی و شِرک (هم زن يا مادر سالاری و هم مرد يا پدرسالاری) ، پرستش طبيعت ، و پرستش نياکان . در نتيجه ، تشابه و پيوندهای چندی بين يک فرهنگ و فرهنگ ديگر وجود دارد . اين موضوع با توجه به مطالعه ء دقيق جنبه های مختلف و گونه گون آزموده های مذهبی به اثبات رسيده است ، مثل ماهيت خدايان ، اسطوره آفرينش ، قربانی ها ، مراسم و آيين ها ، مرگ ، و بهشت .

پل رادين ، انسان شناس معروف ، اسطوره ها را از ديدگاهی اقتصادی ديده است . تلاش و تکاپوی واقعی فرد برای بقاء در برابر ناامنی و ناايمنی اقتصادی ، ناشی از تهيه ء ناکافی غذا و تکنولوژی ضعيف ، آنچنان بيم و هراسی برمی انگيزد که زندگی هم ناشاد می شود و هم کوتاه . رهبران مذهبی اين بيم و هراس ها را برای سود مادی خويش و اغلب دست در دست رهبران سياسی جامعه ، استادانه تغيير می دهند .

کلود لِوی اشتراوس ، انسان شناس ديگر ، اسطوره ها را بيشتر ساختاری مجرد يافته است تا روايات افسانه ای يا نمادهای تجربه ها . ساختار مغز انسانها همه با هم يکسانند و اين امر از روی راه حل های مشابهی که انسان ها برای حل مسايل و دشواری هایشان برمی گزينند آشکار شده است . اسطوره ها دستاوردهای مشابه مغزهای مشابه است ، و به همين دليل اسطوره های سراسر دنيا ساختاری مشترک و مشابه دارند . آنها آشکار کننده ء ستيزی هستند که بين قدرت ها يا نيروهای مخالف وجود دارد : مثل مرگ و زندگی ، يا طبيعت و فرهنگ .

برای اينکه ما بتوانيم معنی و مفهوم يک اسطوره ء خاص را بيابيم ، بايد بکوشيم که تلاشمان را بيشتر روی ساختار زيربنايی آن متمرکز سازيم نه محتوای روايتی يا هر مفهوم سمبوليک و نمادی آن اين ساختار می تواند از تنش های روابط اجتاعی يا مسايل اقتصادی پرده بردارد و آنها را آشکار کند . با تجزيه و تحليل اسطوره ها ثابت شده است که انسانها ، صرف نظر از بدوی بودن تکنولوژيشان ، از نظر عقلی و قدرت ذهنی پست تر نيستند . اسطوره هايشان نشان می دهد و ثابت می کند که آنها از قدرت عقلی و ذهنی کافی برای درک دنيايی که در آن زندگی می کنند برخوردار هستند .

بخشی از زيبايی و فريبندگی اساطير در اين است که انسان بتواند آن را در عين حال و در يک زمان از ديدگاه های گوناگونی ببيند . هر نظم و ترتيبی نقش و سهم ارزشمند و ويژه ء خود را دارد ، که حس ستايش کلی را به ما ارزانی می دارد .

پايان

دونا روزِنبِرگ
پيشگفتار - شناخت اسطوره
کتاب اساطير جهان - داستان ها و حماسه ها
World Mythology : An anthology of the great myths and epics
Donna Rosenberg
ترجمه ء عبدالحسين شريفيان

چاپ اول ۱۳۷۹
نشر : اساطير .

  [ ۱۱:۵۲ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


شنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۲

«ابتذال در وبلاگ نويسی»



پاسخ به فراخوان رضا شکرالهی


چند وقتی است که جسته و گريخته می نويسم . صادقانه بگويم بيشتر از سر بی همتی است تا گرفتاری و مشغله ، شايد هم پراگماتيسم ذهنی ام آن دل و دماغ سابق را گرفته باشد ... ولی يک فراخوان ، فراخوان رضا شکرالهی (وبلاگ خوابگرد) فايده ء اين رسانه را دوباره به من گوشزد کرد و باعث شد تا از سر وظيفه هم که شده ، چند خطی مزاحم تان شوم . فراخوان و خط سير و فرايند مطالب مربوط به آنرا از طريق سايت "ژورناليست" ِ آقای پيام فضلی نژاد يافتم .

نوشته های «زنده باد گند ابتذال در وبلاگستان!» ، «به ابتذال زنده باد نگوييم!» ، و «لطفا بحث ابتذال را ادامه دهيد» در وبلاگ خوابگرد آقای رضا شکرالهی ، «ابتذال در ارتباط وبلاگستان با نشريات سوپر زرد!» سايت آقای سعيد مستغاثی ، و «درباره ابتذال» آقای حسين نوش آذر در گويا چهارچوب و اسکلت اصلی اين موضوع هستند ... آقای فضلی نژاد نيز وعده ء مقاله ای در اين رابطه را داده است .

بی شک هر درد درمانی می طلبد و هر درمان مستلزم شناخت و تعريف درد است . «ابتذال» بعنوان يک درد نخست بايد تعريف شود ، نقص تعريف اشکال ندارد ، تدوين چنين تعريفی به لطف عزيزان طی مطالب فوق الذکر پی ريزی شده و حال آماده ء تکوين و تکميل است . تعريف قطعی و جامدی مسلما وجود نخواهد داشت ، چه به گفته ء حسين نوش آذر «اصل عدم قطعيت» چنين حکم می کند . «ابتذال» مفهومی فرهنگی هنری دارد ، نه از آن قِسم فرهنگ و هنر که فقط در عرصه‌ ء هنرهای هفتگانه آنرا بجوييم ... نه ... از جنس فرهنگ های رفتاری و کرداری هم ! «ابتذال» می تواند در مسواک زدن ، لباس پوشيدن ، رانندگی ، تردد در جامعه‌ ، و ... نيز رسوخ کند ! باور کنيد اين اغراق نيست . بر خلاف دوست عزيز ناديده آقای نوش آذر بدنبال آن در فقط «مذهب» ، «اخلاق» ، «مدنيت» ، يا «عرف» نمی گردم ... آنرا چون شمشير دموکلوسی آويخته بر بالای سر همه مان می بينم . غافل شويم بر سرمان فرود می آيد . تعريف شخصی ام از ابتذال را در همان اوايل شروع به نگارش اين وبلاگ مطرح کردم . همان طرحی که در آن زمان هم به همين صورت با واکنش های تند مواجه شد . ايرانيان ... فارسی زبانان ، شما را چه می شود ؟ آيا اين مقوله ء«ابتذال» چنان برايتان ثقيل و غيرقابل هضم است که هر زمان طرح گردد ، آشفته شده و بر طرح کننده می آشوبيد ؟ آيا تساهل بر هرزه گويی و هرزه رفتاری و هتاکی و حکم رانی را مايه ء وجوبِ سکوت در قبال اين درد می دانيد ؟ آيا «ابتذال» را درد نمی دانيد ؟ آيا اين «ضمير» ی نيست که مرجع خود را می يابد ؟ به دور از جانتان باد .

بگذريم ... در وبلاگ نويسی بعنوان پديده ء جديد ادبی - فرهنگی ، رضا شکرالهی می گويد «ابتذال» عبارتست از :
"... پايبند نبودن يا نماندن به اصول درست نويسی زبان فارسی اعم از املای درست کلمات تا رسم الخط ... آسان گيری بر خود در بيان هر گونه ادعای فرهنگی ، فلسفی ، دينی ، هنری ، و ... ، مدعيانه سخن راندن در هر حوزه ای ... دريغ از نگاهداری حرمت تفکر و کلمه و ..." .
حسين نوش آذر ابتذال را از يک سو "ناهمخوانی فرم با مضمون و محتوا" و از سوی ديگر "قطعی و ماندگار کردن مفاهيم و دوگانگی اثر و شخصيت نويسنده" می داند .
سعيد مستغاثی ابتذال را در سرقت ادبی - هنری مطالب توسط ژورناليست های سوپر زرد (تعبير جديد و خاص خودش) و خروج از حيطه ء قانون و قاعده و اخلاق روزنامه نگاری بدون مطالعه و سواد کافی دانسته است .

و من ... : «ابتذال» از جنس خود «فرهنگ و هنر» است و در مقابله ء با آن با تفاوتی آشکار ، يک اثر مبتذل اثری است که بی هيچ پيش نيازی توليد و مصرف می شود ، بی زحمت و سبکسرانه . به قول بهنام دورانديش : "... کمی سکس و کثافت و خون و انتقاد و انقلابی گری و رد شدن از خط مذهب و حيا شده : ادبيات پيشرو ... انتقاد تند شده شهامت و نشانه ء شعور و آزادگی ..." .

رويکرد با پيش زمينه به نوشتن ، سرودن ، ساختن ، ... ، و مصرف آثار متنوع هنری ، نوشتن پس از خواندن و خواندن ها ، سرودن پس از شنيدن و شنيدن ها ، ساختن پس از ديدن و ديدن ها ، و ... همه و همه موجبات خلق آثار گزُيده را فراهم می آورند . آثاری که قابل انتقال و مفيد به حال مخاطبين و آيندگان باشند . آثاری برای کشيدن خط سفيد بر ديوار دنيا . آثاری که پس از گذشتن مؤلف و سازنده قابل مراجعه باشند ، حداقل بعنوان اثری تاريخی . حظ از آثار هنری بهترست فراتر از حظ حسی باشد ، درگير کردن ذهن مخاطب با مقولات ذهنی و تفکر مي تواند نشانه ء برتری نسبی يک اثر هنری باشد . حس خوب داشتن فراتر از تفنن ، فکر و حس خوب داشتن بالاتر ، و ذهنيت مشغولِ توأم با حس خوب از هر دو والاتر است . آيا فراهم آوری تمامی اين پديده ها در کنار هم جز به مطالعه و ملاحظه و تعقل و استعداد و خلاقيت ميسر است ؟

نظر شما درباره ء :
* تعريف ابتذال * ابتذال در وبلاگ نويسی * مصاديق ابتذال در وبلاگ نويسی * راه های پرهيز از ابتذال و ...
چيست ؟ نظرتان را برای رضا شکرالهی (به اين آدرس) بفرستيد .

  [ ۶:۲۷ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


یکشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۲

Troy

«تروا»


TROY

ولفگانگ پترسون - ۲۰۰۴

در مرحله پيش توليد


حماسه های هومر پس از سالها دوباره دستمايه ديويد بنيوف فيلمنامه نويس هاليوودی قرار گرفته تا بر اساس آن فيلمی به کارگردانی ولفگانگ پترسون آلمانی که پس از «توفان کامل» (۲۰۰۰) اثری از او بر پرده نرفته بود ساخته شود .

در سال ۱۱۹۳ قبل از ميلاد مسيح "پاريس" شاهزاده ء تروا که عاشق "هلن" ملکه ء بی نهايت زيبای اسپارت است او را از شوهرش منه لوس Troy می ربايد و دو پادشاهی ميسِنائين يونان و تروا را درگير جنگ می سازد . يونانيان حمله ء شديدی به تروا می کنند که ۱۰ سال به درازا می کشد . "آشيل" بزرگترين قهرمان يونان است و هکتور فرزند ارشد "پريام" پادشاه تروا و مايه ء اميد مردم شهر ...

در «تروا» براد پيت در نقش آشيل قهرمان افسانه ای ظاهر می شود و اريک بانا در نقش هکتور ، اورلاندو بلوم پاريس است و دايان کروگر هلن . پيتر اوتول در نقش پريام و جولی کريستی نيز در نقش تتيس ظاهر می شوند . فيلم می تواند در ادامه ء موج احيای سينمای حماسی ، اثری موفق باشد . کاری که از پترسونِ «داستان بی پايان» چندان بعيد نمی نمايد .

  [ ۳:۰۲ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


دوشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۲


دو فيلم


۱ - «ننگ بشری» (The Human Stain) نوشته و کار رابرت بنتون با بازی های آنتونی هاپکينز و نيکول کيدمن بی گمان و به شهادت همين اسامی می تواند از فيلم های درخشان و کانديداهای اسکار امسال باشد . در تواناييهای بازيگران نام آور آن که گمان نمی کنم ترديدی وجود داشته باشد ، اما در مورد بنتون بد نيست بدانيد که او از کارگردانان هم دوره ء اسکورسيسی و کاپولا است که هر چند کمتر به شهرت رسيده ولی اسکار «کريمر عليه کريمر» سال ۱۹۷۹ را بعنوان کارگردان در کارنامه داشته و در زمينه ء فيلمنامه نويسی نيز فيلمنامه ء فيلم هايی چون «بانی و کلايد» (۱۹۶۷) و «کريمر عليه کريمر» (۱۹۷۹) و «مکان هايی در قلب» (۱۹۸۴) را در فهرست آثار خود دارد . فيلم که از سه روز پيش با درجه بندی نمايش R روی پرده رفته است ، داستان کلمن سيلک (آنتونی هاپکينز) پروفسور برجسته ء يکی از کالج های معتبر نيوانگلند است که زندگی حرفه ای اش به جهت بيان و تاييد عقايد نژادپرستانه بر هم می خورد . سيلک در حالی که شهرت و شغلش نابود شده از طريق دو " رابطه" به پا می خيزد : يکی ارتباط دوستی با نويسنده ای به نام ناتان زوکرمن (گری سينيز) و شيفتگی داستان وی ، و ديگری ماجرای عشقی مفتضحی با يک زن جوان (نيکول کيدمن) .

۲ - «گوتيکا» (Gothika) کار ماتيو کاسوويتس با بازی های هالی بری ، پنه لوپه کروز ، و رابرت داونی جونيور . يک تريلر ِتعليقی و ترسناک که حدودا" هجده روز ديگر بر پرده خواهد رفت . کاسوويتس ِ جوان کارگردانی و بازيگری را از ۱۹۹۴ با Cafe Au Lait آغاز کرده و در کارگردانی «رودهای کريمسون» (۲۰۰۱) و «دختر روز تولد» (۲۰۰۲) اش فيلمهای نسبتا" آشنايی بوده و در مقام بازيگری در «اَمِلی» ژان پی ير ژونه (۲۰۰۱) بازی زيبايی در نقش محبوب ِ املی ارائه کرده است . يک روانشناس جنايی (هالی بری) ناگهان خود را بيماری بستری در موسسه ء محل کارش می يابد ، بدون کوچکترين خاطره ای از قتل شوهرش که به آن متهم است. ضمن آنکه تلاش می کند تا همکارانش را به بيگناهی خود متقاعد سازد ، روحی انتقامجو از او بعنوان مهره ای زمينی استفاده می کند ... و اين امر همه را به گناهکار بودن و فرو رفتن وی در غرقاب ديوانگی و توهم متقاعد می سازد .


  [ ۱۱:۵۳ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب