... از سينما و

"بمحض برخورد با بزرگترين عشق زندگی ، زمان متوقف می شود - "بيگ فيش

دوشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۲


«ترميناتور ۳ : قيام ماشينها»

Terminator 3: Rise of the Machines - 2003



۴۸ ساعت مانده به اکران جهانی فيلم ، بسياری از علاقمندان فيلم های علمی-تخيلی و اکشن در ترديدند که آيا آرنولد بدون جيمز کامرون ، ليندا هميلتون ، و اسکای نت باز هم می تواند «ترميناتور» باشد يا نه ؟!

آنها که در اولين نمايش های فيلم در زمان اکران آن در بخش خارج از مسابقه ء جشنواره کن در هفدهم می ۲۰۰۳ و چند شب بعد از آن فيلم را ديده بودند ، اينجا و آنجا نظرات متفاوتی ابراز کرده اند . عده ای معتقدند فيلم کمابيش موفق بوده و عده ای نه . اولين و بزرگترين علامت سوال در مقابل نام جاناتان ماستو (Jonathan Mostow) قرار می گيرد ، سازنده ء U-571 در سال ۲۰۰۰ و Breakdown در ۱۹۹۷ و يکی دو سريال تلويزيونی و ديگر هيچ ! آيا او می تواند جای جيمز کامرون را پر کند ؟ سوال دوم در مقابل نام داستان نويسان می ايستد ، آيا تدی سارافيان نويسنده ء نسخه ء اوليه و جان برانکاتو و مايکل فريس بازنويسان نسخه ء اوليه توانسته اند حق مطلب را در مورد شخصيتهای خلق شده توسط جيمز کامرون و گيل آن هارد ادا کنند ؟ شخصيت های جديد اين "دنباله" (مثل T-X ، کيت ، بروستر ، و اسکات) چگونه اند ؟ ليندا هميلتون کجاست ؟ ... ؟

ماريو کازار و اندی واينا مالکان حقوق ساخت "ترميناتور"ها برای ساخت اين سری شرکت بخصوصی را به ثبت رسانده اند : C-2 Pictures ، و کمپانی های Toho Towaی ژاپن و VCLآلمان سرمايه گذاران آن هستند .

جلوه های ويژه ء اين قسمت نيز برعهده ء شرکت Industrial Light and Magic يا همان ILM است و گريم های صورت با استن وينستون کبير ("بازگشت بتمن" ، "مصاحبه با خون آشام" ، و "ترميناتور۲ : روز داوری") .

فيلم دنباله ای است بر "ترميناتور" سال ۱۹۸۴ و "ترميناتور۲ : روز داوری" ۱۹۹۱ و داستان نخستين جنگهای انسانها با ماشين های شعور مصنوعی مصنوع خود را باز می گويد . جان کانر (که اول قرار بود ادوارد فورلانگ قسمت دوم باشد و بعدا نيک اشتال اين نقش ر ا بازی کرد) قهرمان ماجراست و نابودگر مقابل آرنولد اين بار يک زن است ( که اين نقش را هم کريستينا لاکن نروژی بجای فمکه جانسن بازی کرد) ، با توانايی هايی متفاوت نسبت به گذشته : قابليت ناپديد شدن ، حلول در ديگری ، و حتی توانايی تبديل شدن به انرژی .

قرار بود فيلم در سال ۲۰۰۱ ساخته شد ولی فشردگی برنامه ء کار آرنولد ابتدا آنرا به اواخر ۲۰۰۱ و بعد به اوايل ۲۰۰۲ موکول کرد و در نهايت نياز به بازنويسی فيلمنامه کار را به تابستان ۲۰۰۲ کشاند . فيلم که ابتدا قرار بود با ۱۶۰ ميليون دلار هزينه (معادل هزينه توليد فيلم پرل هاربر) آغاز شود از ۱۵ آوريل ۲۰۰۲ در لس آنجلس (بجای ونکوور کانادا) کليد خورد و با هزينه ء (فقط ساخت و غير از پخشی) معادل حدود ۱۸۰ ميليون دلار ۱۴۵ روز بعد در نهم سپتامبر به پايان رسيد . آخرين سکانس فيلمبرداری شده مربوط به ورود کاملا" برهنه ء ترميناتور مونث فيلم به دوران حاضر (برای سکانس افتتاحيه ء مشابه هر دو قسمت قبلی) است که در "رادو درايو بورلی هيلز" فيلمبرداری شد .

اميدوارم حق با موافقان T3: Rise of the Machines (نام تجاری مندرج بر پوسترها و آفيش های تبليغاتی فيلم) باشد و در نهايت شاهد دنباله ء جذاب و قابل قبولی بر فيلم باشيم ، هرچند در اين قسمت هم امکان دنباله سازيهای ديگر در پايان فيلم تعبيه شده و کازار و واينا در صورت عدم موفقيت احتمالا بهر نحو که شده کامرون را بار ديگر به ميدان کارزار انسان و شعور مصنوعی خواهند کشاند .

- مشخصات کامل فيلم
- صفحه مخصوص سايت ياهو شامل چند کليپ ويديويی و يک اسلايد شو از فيلم

  [ ۹:۵۰ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


پنجشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۲


"ترمينال"


از هواپيما تازه پياده شده بود . ويترين هاى خوش رنگ و لعاب فرى شاپ فرودگاه از دوردست جلب توجه مى كردند. رنگ ها همه شفاف و درخشان بودند... گذرنامه بدست بسوى خط قرمز باجه ها مى رفت. كوتاهترين صف را انتخاب كرد. آمده بود تا شايد بماند. فرار از فقر و مخمصه هاى آن كشور و زندگى اى نو. يك آدم جديد. مهاجرت. شايد در پس اين مرز مى توانست خانه را پيدا كند.

...

"يعنى چه ؟ كدام جنگ ؟ مگر مى شود ؟ چطور يك كشور از روى نقشه ء زمين يك شبه محو مى شود ؟ يعنى چه كه اين پاسپورت و اوراق من بى ارزشند ؟ هويت من چه ؟ ... پوف ... ورق پاره ها !!! خوب كجا بروم ؟ چه ؟ به كجا برگردم ؟ خوب برمى گردم كشورم . كجا ؟ كشورى ندارم ؟ امكان خروج ندارم ؟ همينجا بمانم ؟ تا كى ؟ تا... كى ؟ ... تا كى ؟ ... ... تا كى ؟....."

...

زندگى ِ اينجا اوايل غيرممكن مى نمود ، ولى خوب هيچ غيرممكنى وجود ندارد. مقيم ِ ترمينال. هويت : "ترمينالى"! حالا كه شده. ويكتور عادت كرده.

...

يك مصيبت تازه : "عشق". عشق آن مهماندار زيبا. همان كه وقت به وقت از ترمينال مى گذرد و به اين مستخدم ناچيز ترمينال لبخند مى زند. لبخند و نگاه هايش ويكتور را صدا مى زنند... حالا ويكتور چه كند؟ بالاخره كيست؟ كجاييست؟ اگر خواست ازدواج كند ، چه مدارك هويتى ارائه خواهد كرد؟ اصلا" وجود خارجى دارد؟!!

...

آنچه در بالا خوانديد تصور من است از داستان فيلم جديد استيون اسپيلبرگ با عنوان "ترمينال" ﴿Terminal﴾ با بازى تام هنكس در نقش ويكتور و كاترين زتا جونز در نقش آن مهماندار با فيلمنامه اى از ساشا گرواسى و جف ناتانسون بر اساس داستانى از اندرو نيكول ﴿با فيلمنامه هاى "گاتاكا" ، "نمايش ترومن" ، و "سيمونه" در كارنامه﴾. فيلم در مرحله ء پيش توليد بوده و قرار است در سال ۲۰۰۴ روانه اكران شود. اسپيلبرگ با دو فيلم متوسط اخيرش "گزارش اقليت" و "اگر ميتوانى مرا بگير" ، براى خاطر هواداران كارهايش ﴿مثل من﴾ هم كه شده بايد دقت و زحمت بيشترى را چاشنى كار كند. خالق "اينديانا جونز"ها طنز و هيجان بسيار ناچيزى در "اگر ميتوانى مرا بگير" و تعليق بسيار ضعيفى نسبت به "آرواره ها" ﴿The Jaws﴾ در "گزارش اقليت" بكار گرفته بود. اين فيلمها كه براى كارگردانان متوسط يا تازه كار شاهكار تلقى مى شوند براى هنرمند متخصصى ﴿استادى﴾ چون اسپيلبرگ دقيقا" متوسط تلقى مى شوند.

اسپيلبرگ همزمان مرحله ء پيش توليد "ژوراسيك پارك ۴" را نيز براى نمايش در سال ۲۰۰۵ در دست اجرا دارد. فيلمنامه از مايكل كرايتون و ويليام موناهان است ولى ساير عناصر سازنده منجمله كارگردان هنوز مشخص نيستند. شايد اسپيلبرگ در اين فيلم هم فقط به مديريت توليد و سرمايه گذارى اكتفا كند.

  [ ۷:۰۰ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


سه‌شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۲

  [ ۵:۵۵ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


یکشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۲

  

 

  

 

 

 

 

  فیلمهای "ب"
The B movies



فلاش گوردون ، سوپرمن ، کاپيتان مارول ، شزم ، چارلی چان ، ديک تريسی ، و ... نام هايی هستند که از لابلای اسامی فيلم سالهای دور سينما می آيند .

نه ... نگذاريد "کميک استريپ" ها ذهن تان را منحرف کنند ، فقط برخی از اين نامها از لابلای صفحات مجله ها به پرده ء سينما رفته اند . بسياری ديگر بهمراه ستارگان اکثرا" ناشناس آن زمان همچون : جان وين ، سوزان هيوارد ، گلن فورد ، و ... از ذهنيت فيلمسازان کمپانی های هاليوود بر پرده ء نمايش فرود آمده اند . بله بسيار و بسياری از آنها فقط متعلق به سينما و زاده ء نه "هنر" آن که "صنعت سينما" هستند ! زاده ء فيلمهای "ب" ، زادگانی مشحون و محبوب .

B movies که در مفهوم قابل ذکر با عنوان فیلمهای "B" و در اصطلاح قابل ذکر بعنوان فیلمهای "ب" يا فيلمهای "درجه دو" و یا فيلمهای "عامه پسند" اند ، پاسخ سینمای هالیوود به کاهش تماشاگران سینما در دوران رکود اقتصادی دهه ء ۱۹۳۰ بودند . تا آن زمان تماشاگران در ازای پرداخت پول بليت خود یک فیلم بلند را در کنار فیلمی کوتاه (غالبا" مستند و خبری) يا كارتون تماشا مي كردند ولي در آن دوران بواسطه ء کاهش تعداد سینماروها ، کمپانی های فیلمسازی تصمیم گرفتند تا از تماشاگران با دو فیلم استقبال کنند . دو فیلم با یک بليت . طبیعی بود که نمایش دو فیلم پرخرج و معتبر به سبکی که تا آن زمان معمول بود ، عملی نبود . فیلم های معمول هم به جهت سنگینی و بار معنایی بالا معمولا" مورد اقبال عامه قرار نمی گرفت ، به همین جهت صاحبان کمپانی ها تمهید جدیدی اندیشیدند : فیلم های کم خرج و جذاب با داستانهای سبک و عامه پسند ، یا سرشار از زد و خورد و هیجان و ماجرا یا اشک انگیز و ملودرام پر اشک و آه و رقت انگیز یا تریلرهای سردستی و سهل پسند یا ... فیلمهای نوع دیگر بهرحال از این قبیل .

در اکتبر ۱۹۳۵ دو گروه بزرگ از سالن هاي نمايش فيلم نيويورک : RKO و Loew’s (شرکت متعلق به مترو گلدين ماير) در تمامی سالنهای اصلی خود شيوه ء نمايش دوفيلمه را بکار گرفتند و اين نقطه ء عطفی در توسعه و گسترش صنعت ساخت فيلمهای "ب" بود . ظرف کمتر از يکسال ۷۵٪ سينماهای امريکا دو فيلمه شدند و تمامي استوديوهای معتبر واحدهای "ب" خود را تاسیس کردند . این واحدها توسط مردانی اداره می شد که به تمام جوانب و شیوه های ساخت فیلمهای کم خرج آشنا بودند . "ب" های استودیوهای معتبر رفته رفته سبک های خاص خود را آشکار کردند : کمپانی برادران وارنر سری فیلمهای "G-men" را تدارک دید . پارامونت کمدی های پرسرعت و اصطلاحا" اسلپ استیک را ارائه کرد و ... MGM (مترو گلدین مایر) عظیم چنان "ب" هایی روانه ء بازار کرد که گاهی با فیلمهای "اِی" (A) عوضی گرفته می شدند . سالهای اوایل دهه ۱۹۳۰ شاهد رشد سریع صف ورشکستگان استودیوهای مستقل بود . اکثر این استودیوها به مالکیت رقبای بزرگتر درآمدند . تنها بازماندگان این گروه "مونوگرام" (Monogram) و "مسکات" (Mascot) بودند که محکم و تسخیرناپذیر "ب" های مستقل تولید می کردند . این دو نیز زمانی که هربرت یاتس (Herbert Yates) "ریپابلیک پیکچرز" (Republic Pictures) را توسعه داد ، تسلیم شدند .

فيلمهاي "ب" فضای بسيار خوبی برای کار کاگردانان جوان و مشتاق فراهم کردند . ويليام وايلر (William Wyler) بعنوان فارغ التحصيل وسترن های کم بودجه ء "سينمای صامت" کمدی های بی نظيری را در يونيورسال می ساخت . جورج استيونس (George Stevens) ، ادوارد دميتريک (Edward Dmytryk) ، فرد زينه مان (Fred Zinnemann) ، و دو تن از سازندگان بزرگ فيلم نوآر : "ژاک تورنر" (Jacques Tourneur) و "ژول داسن" (Jules Dassin) در واحدهای سازنده ء فيلمهای "ب" کارآزموده شدند .

مشتاقان جوان بسياری نخستين گامهای خود را در کارخانجات ساخت فيلمهای "ب" برمی داشتند : ريچارد دنينگ (Richard Denning) و دنيس مورگان (Dennis Morgan) در "سلطان آلکاتراز" (King of Alcatraz) سال ۱۹۳۸ ، گلن فورد (Glenn Ford) و ريچارد کونته (Richard Conte) در "بهشت با پرچين خاردار" (Heaven With a Barbed Wire Fence) سال ۱۹۳۹ ، سوزان هيوارد (Susan Hayward) در "سيس هاپکينز" (Sis Hopkins) سال ۱۹۴۱ ، و جين وايمن (Jane Wyman) در "جنايت شبانه" (Crime by Night) سال ۱۹۴۴ .

فيلمهای "ب" برای ستارگانی که رو به افول می رفتند نيز به نوعی مقام فرود محترمانه ای بحساب می آمدند : وارنر باکستر (Warner Baxter) روزهای پايانی کارش را با سری "دکتر جنايتکار" (Crime Doctor) کمپانی کلمبيا سپری کرد ؛ ريچارد آرلن (Richard Arlen) موقعيت و مقام درخوری در اکشن های دهه ء ۱۹۴۰ و اوايل دهه ء ۱۹۵۰ با عنوان "پاين توماس" (در ايران فانتوماس- Pine-Thomas) پيدا کرد ؛ و ريچارد ديکس (Richard Dix) فيلمهای "Whistler" را داشت .

در ۱۹۴۸ حکمی تاريخی از جانب ديوان عالی قضايی امريکا توسط قاضی ويليام اُ. داگلاس صادر شد و استوديوهای اصلی مالک سالنهای نمايش را در معرض حمله ء قوانين "آنتی تراست" (ضد تراست- Anti-trust) قرارداد ، اين حکم مايه ء اصلی نابودی فيلمهای "ب" شد . در ۱۹۵۳ مجددا" تعداد تماشاگران سينما کاهش يافت . حالا ديگر نوبت تلويزيون بود تا شليک نهايی را مرتکب شود ، سيل عظيمی از وسترن و تريلرهای ۳۰ دقيقه ای بنحوی کاملا مؤثر جذابيت فيلمهای "دوم" را از بين برد .

فيلمهای "ب" شايد تداعی گر آن گروه از فيلمهای امروز سينمای ما باشند که با عنوان "سينمای بدنه" می شناسيم .

  [ ۸:۲۱ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


سه‌شنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۲





كارگردانان بزرگ تاريخ سينما


اليا كازان


Elia Kazan


_______________________________________________________
شغل : كارگردان سينما و تئاتر ، فيلمنامه نويس و نويسنده ، تهيه كننده ، و بازيگر
متولد : ۱۹۰۹ كنستاتينوپل ﴿استانبول امروز﴾
تحصيلات : فارغ التحصيل رشته ء درام نويسی از دانشگاه YALE
_______________________________________________________



كارگردان بزرگ سينما و تئاتر امريكايی اليا كازان اوغلو ﴿ملقب به "گج"﴾ در سال ۱۹۰۹ از پدر و مادری يونانی در شهر كنستانتينوپل ﴿استانبول امروزي﴾ بدنيا آمد . در سن ۴ سالگی با والدينش به امريكا مهاجرت كرد و در نيويورك مقيم شد . پدرش تاجر فرش بود . كازان پس از فراغت از تحصيل در كالج "ويليامز" ، در دانشگاه ييل به تحصيل رشته درام نويسی پرداخته و پس از فارغ التحصيلی در دهه ء ۱۹۳۰ به كار با "گروپ تياتر" ﴿Group Theater﴾ پرداخت و در ۱۹۴۷ جزو مؤسسين اكتورز استوديو ﴿Actor's Studio﴾ بود . كازان نخستين نمايشنامه اش را در ۱۹۳۵ روی صحنه برد و در دهه ء ۱۹۴۰ بعنوان يكی از مستعدترين كارگردانان تئاترهای برادوی شهرت يافت . كازان در آن سالها بيشتر بخاطر كارگردانی قدرتمند و واقع گرای نمايشنامه های "تنسی ويليامز" ، مثل "اتوبوسی به نام هوس" ﴿۱۹۴۷﴾ ، و "آرتور ميلر" مثل "مرگ دستفروش" ﴿۱۹۴۸﴾ مورد تحسين قرار گرفت . از معروفترين نمايشنامه های او می توان : "پوست دندانهای ما" ﴿۱۹۴۲﴾ ، "تمام پسران من" ﴿۱۹۴۷﴾ ، و "چای و سمپاتی" ﴿۱۹۵۳﴾ را نام برد .

كازان كار خود بعنوان يك كارگردان سينما را با فيلم های مستند آغاز كرد : "اهالی کامبرلندز" (THE PEOPLE OF THE CUMBERLANDS) در (1937) و "به تو بستگی دارد"( IT'S UP TO YOU) در (1941) از این قبیلند . او نخستين فيلم بلند داستانی خود با نام "درختی در بروكلين می رويد" (A TREE GROWS IN BROOKLYN) ، رمان دراماتيزه شده ء بتی اسميت در باره ء يك خانواده ء بروكلينی در سالهای آغاز قرن بيستم ، را در ۱۹۴۵ ساخت . فيلم برای هنرپيشه ء مرد نقش اولش "جيمز دون" يك اسكار و برای كازان امنيتی ۹ ساله برای كار در كمپانی فوكس به ارمغان آورد . در ۱۹۴۷ كازان با ساخت سه فیلم موفقیتهایش را دوره می کرد : "THE SEA OF GRASS" بر اساس رمانی از کنراد ریشتر ، "بومرنگ" (BOOMERANG) ، و ... "توافق يک جنتلمن" ﴿Gentleman's Agreement﴾ که نخستین اسكار بهترين كارگردانی را برای این فیلم دریافت کرد . در اين فيلم گريگوری پك نقش خبرنگاری اصولگرا را بازی می كند كه داستانی با مضامين ضدنژادپرستانه می نويسد ، مؤلفه ای كه درسال 1949 درفيلم ديگرش"پينكی" (PINKY﴾ كه داستان آن دربارهء بحران هويتی دختری سياه پوست است ، ادامه يافت . رنگ پوست ِاين دختر چنان روشن است كه براحتی می تواند با سفيدپوستان اشتباه گرفته شود . او در 1950 "وحشت در خیابانها" (PANIC IN THE STREETS) را که تریلری تماما فیلمبرداری شده در خیابانهای نیواورلئان بود ساخت .


همكاریِ كازان با معروفترين شاگرد "اكتورز استوديو" مارلون براندو ، در زمان توليد فيلم از روی نمايشنامه ء معروف برادوی با نام "اتوبوسی به نام هوس" (A STREETCAR NAMED DESIRE) در سال ۱۹۵۱ آغاز شد . در اين فيلم رابطه ء گرم و عينی استلا ﴿كيم هانتر﴾ و براندو در نقش استنلیِ خودپسند كاملا" دراماتيزه و واقع نما كارگردانی شد . ويوين لی در نقش بلانش دوبووا عينا" موفقيت خود در اجرای تئاتری اين نقش را تكرار كرد و كارل مالدن هم بعنوان خواستگار مشتاق بسيار خوب ظاهر شد . لی اسكار بهترين هنرپيشه ء نقش اول زن و مالدن اسكار بهترين بازيگر مرد نقش دوم را برای اين فيلم بدست آوردند .

براندو نقش های مركزی دو فيلم بعدی كازان با عناوين "زنده باد زاپاتا" ﴿VIVA ZAPATA﴾ در ۱۹۵۲ و "در بارانداز" ﴿On the Waterfront﴾ در ۱۹۵۴ را نيز بازی كرد . فيلم دوم ۸ اسكار دريافت كرد ، منجمله اسکار بهترین کارگردانی را . اين فيلم در باره ء اتحاديه های كارگری بندر شهر نيويورك و بر اساس داستانی از باد شولبرگ ساخته شد . صحنه ء داخل تاكسی ، جايی كه براندو در نقش تری مالوی باربر سابقا" محبوب بندر به برادرش ﴿رود استايگر﴾ درباره ء "امكان مبارز بودن بجای آدم ولگرد و مفت خوری كه حالا هست" می گويد ، حالا ديگر بخشی از تاريخ سينماست . لی جی كاب در نقش رهبر فاسد اتحاديه ظاهر شد ، اوا مری سنت دوست دختر مالوی بود و كارل مالدن كشيش محلی . مضمون تضاد و برخورد نظام ارزشی و صداقت انسانها با يكديگر تشابهی عينی با وقايع پيش آمده در زندگی خود كازان داشت ، زمانی كه خود او در برابر كميته فعاليتهای ضدامريكايی دوران مك كارتی﴿ House of Un-American Activities Committee ﴾ در ۱۹۵۲ حاضر شده و به عضويت سابق خود در حزب كمونيست امريكا اقرار كرد * و اسامی اعضای ديگر اين گروه را در اختيار آن كميته قرار داد .


اين عمل كازان در حق دوستان و لطمه ای كه مك كارتيسم به استناد گفته های او به بسياری از اعضای جامعه ء سينمايی آن زمان امريكا زد ، لكه ء سياهی در كارنامه و زندگی او شد . هرچند بعدها در ۱۹۸۸ در كتاب "يك زندگی" ﴿A Life﴾ خود در اين باره چنين نوشت :

"هيچيك از كسانی كه مرتكب عمل من شدند ، بهر دليلی كه داشتند ، از اين مهلكه بدون صدمه ديدن خارج نشدند . من هم همينطور . اكنون ، ۳۵ سال پس از آن واقعه ، همچنان ناراحتم . ميدانستم كه اين عمل چه عواقبی برايم خواهد داشت . آيا برای كاری كه كردم هنوز شرمنده ام ؟ ... واقعيت آنست كه حدود يكسال پس از واقعه احساس گناه و شرمندگی بابت آن را از خود دور كردم ..."

آرتور ميلر نمايشنامه نويس بزرگ در دفاع از كازان می گويد :

" در حاليكه به توضيحاتش گوش می دادم ، وحشت عميقی مرا در خود گرفت . منطق سياه و درستی در آنچه می گفت مستتر بود : تا وقتی كه از اين ماجرا خلاص نمی شد ، در اوج قدرت خلاقه ، نمی توانست كوچكترين اميدی به ساخت فيلم بعدی اش در امريكا داشته باشد . آنها حتی به او پاسپورتی برای خروج از امريكا هم نمی دادند تا بتواند در جای ديگری در خارج از امريكا كار كند . حتی اگر تئاتر را هم برای كار در اختيارش باقی می گذاردند كافی نبود ، تئاتر ديگر علاقه ء اصلی او محسوب نمی شد . او می خواست بيشتر در زندگی سينمايی اش عميق شود ، قلبش آنجا بود و به انحاء مختلف به او گفته بودند كه كمپانی ديگر او را به كار نخواهد گرفت مگر كميته را راضی كند ، حتی دوست قديمی و رئيسش اسپيروس اسكوراس مديرعامل وقت كمپانی فوكس قرن بيستم ".

 دو پوستر از "در بارانداز"  On the Waterfront -1954


پيش از "در بارانداز" و پس از حضور در کمیته ء فعاليتهاي ضدامريکايي ، کازان به خارج سفر کرد تا فیلم "مردی روی بند" (MAN ON A TIGHTROPE) را بسازد که در باره ء گروه سیرکی بود که از پشت پرده ء آهنین (اصطلاحی براي مرزهاي شوروي سابق) ‌می گریختند . فيلم بعدی کازان پس از "در بارانداز" ، "شرق بهشت" (EAST OF EDEN) در 1955 براساس رمانی از جان اشتاین بک بود که نقش مرکزی آنرا جیمز دین بازی کرد . کازان از جیمز دین خوشش نیامد ، چهره ء او برای منظور اشتاين بک زياده از حد جذاب و زيبا می نمود . "بیبی دال" (BABY DOLL) در 1956ترکیبی از دو نمایشنامه ء کوتاه تنسی ویلیامز بود که به مضمون سکس در منطقه ء جنوب رو به انحطاط می پرداخت . "سیمایی در میان جمع" (A FACE IN THE CROWD) در 1957 براساس داستان کوتاهی از باد شولبرگ در باره ء یک شخصیت تلویزیونی معروف (اندی گریفیث) که جاه طلبی های سیاسی گسترده ای از خود بروز داد و بسوی قدرت کشیده شد ، ساخته شد . در "رودخانه وحشی" (WILD RIVER) در 1960 کازان به صاحبان قدرت دره های منطقه ء تنسی پرداخت که سعی داشتند با جاری کردن سیل در منطقه ، سدی در آنجا بسازند . مونتگمری کليف نقش يک مامور T.V.A را بازي ميکرد که عاشق لي رميک مي شود . کازان کليف را وادار کرده بود تا در حين فيلمبرداري مدام در کنار رميک باشد . او بعدها در اين باره گفته است : "می خواستم صحنه های مربوط به آنها دمدمی مزاجی ، جاذبه ، دافعه ، ترس ، و عشق را کاملا طبیعی نمایش دهد ... بدفعات تحرک فیلم را برای نمایش شدت احساسات آندو کم کرده و حتی گاهی به صفر رساندم".


در "شکوه علفزار" (SPLENDOR IN THE GRASS) در 1961 ناتالی وود و وارن بیتی نقش عشاق جوانی در کانزاس و در دهه ء 1920 ، درست پيش از سالهای رکود را بازی می کردند . آرتور ب. کلارک در نشريه ء فيلم رويو در نوامبر ۱۹۶۱ در باره اين فيلم نوشت :

"کازان احتمالا حدود دو سال وقت صرف کرده ، ولي کاملا موفق نيست . او بار ديگر تنفر و انزجار از شيوه ء زندگي امريکايي را در فيلمش تصوير کرده و نمايشي کاريکاتورگونه ارائه کرده است . در واقع ، برخي صحنه هاي شکوه علفزار چنان دافعه ء شديدي بروز مي دهند که بنظر مي رسند کاملا حسابگرانه براي بدنامي امريکا در چشم خارجيان طراحي شده اند" .

کازان بر صحنه ء تئاتر همچنان نمایشنامه های تنسی ویلیامز و آرتور میلر را اجرا می نمود و گاهی هم از آثار افرادی چون رابرت آندرسون و ویلیام اینگه استفاده می کرد . او فیلمهای "امریکا امریکا" (AMERICA AMERICA) در 1963 که سرگذشت یک مهاجر یونانی- آناتولیایی جوان (استاتیس گیاله لیس) را تعقیب می کرد و "THE ARRANGEMENT" در ۱۹۶۹ با بازی کرک داگلاس را بر اساس رمانهای خودش ساخت .

در دهه ۱۹۷۰ کازان "ملاقات کنندگان" (THE VISITORS) در 1972 را د ر باره ء دو سرباز سابق ویتنام ساخت که به خانه ء سرباز همرزم دیگرشان حمله می کنند . "آخرین بانفوذ" ("آخرین قارون") در 1976 (THE LAST TYCOON) که آخرین فیلمش است را درباره ء هالیوود دهه ء 1930 و از روی اقتباس هارولد پینتر براساس رمان اف. اسکات فیتزجرالد ساخت . در این فیلم رابرت د نیرو نقش تولیدکننده ء فیلمی که شخصیتش براساس ایروینگ تالبرگ معروف پرداخت شده بود ، را بازي مي کرد . هر دو فيلم اخير با نقدهاي متفاوتي مواجه شدند . "بازدیدکنندگان" یک شکست مطلق تلقی شد ، و نشريه ء نيويورکر در باره ء "آخرین بانفوذ" نوشت : "چنان سست و بی رمق است که گویی فیلمی خون آشامی بعد از رفتن خون آشامان است" .


کازان پس از این بیشتر اوقات خود را صرف نوشتن و انتشار رمانهای ديگر خود کرد : "هنرپیشهء جایگزین" (1974) ، "پرده های عشق" (1978) ، "آناتولیایی" (1982) ، "اودیسه ء یک امریکایی" (1989) ، و اتوبيوگرافي خودش : "الیا کازان : یک زندگی" (۱۹۸۸) .**

کازان بخاطر یک عمر دستاورد هنری در سال ۱۹۸۳ در تالار مرکزی جشنهای کندی ستوده شد و در ۱۹۹۷ در جشنواره ء بين المللي فيلم استانبول ، و در ۱۹۹۹ اسکار افتخاری ایروینگ جی تالبرگ بهمین واسطه به وی اهدا گرديد . ولی همواره واکنش اهالی سینما بخاطر ماجرای سال ۱۹۵۲ نسبت به او متفاوت بوده است ، در مراسم اسکار ۱۹۹۹ عده ای چون وارن بیتی با بخشیدن او برای دوران مک کارتیسم بر پا خاسته و با کف زدن او را تحسین کردند و عده ء دیگری چون نیک نولتی ساکت و صامت بر صندلی ها باقی مانده و با صورتهایی سنگی او را نگاه کردند .

فیلمهای کازان مجموعا" ۲۲ اسکار را بخود اختصاص داده و در ۶۲ مورد کاندید اسکار شدند که از این مجموع ۲ اسکار بخاطر کارگردانی به خود کازان تعلق گرفت ، برای فیلمهای : "توافق يک جنتلمن" (۱۹۴۷) و "در بارانداز" (۱۹۵۴) .

درسال ۱۹۹۱ مارلون براندو در گفتگو با لارنس گروبل در باره ء او می گوید : "کازان بهترین کارگردانی است برای بازیگران که می توانید بیابید . چون خودش بازیگر بوده ، البته بازیگری بخصوص . او چیزهایی را درک می کند که کارگردانان دیگر نمی توانند . او به شما الهام می بخشد . از اغلب بازیگران توقع می رود تا اجزاء وجودشان را در جیب و احساساتشان را چون فنری جمع کرده در وجود داشته باشند و هرگاه کارگردان می گوید "خوب حالا ..." آنرا ارائه کنند . هنریشه به این ترتیب مکررا دچار لغزش و اشتباه می شود . ولی کازان چیزهای بسیاری برای بازیگران به ارمغان آورده است ، او شما را دعوت به بحث و مجادله ء با خود می کند . او از معدود کارگردانان خلاق و فهیمی است که در می یابد بازیگر دارد به کدام سو می رود . او به شما اجازه می دهد تا صحنه را به شکلی که می خواهید بازی کنید ."

کازان علاوه بر اسکارهاي عنوان شده جوايز زير را نيز از مجامع مختلف بين المللي سينما دريافت نموده است :

- جشنواره بين المللي فيلم برلين ، مردي روي بند ، ۱۹۵۳
- جشنواره بوديل ، بهترين فيلم امريکايي ، در بارانداز ، ۱۹۵۵
- جشنواره بوديل ، بهترين فيلم امريکايي ، شرق بهشت ، ۱۹۵۸
- جشنواره فيلم کن ، بهترين فيلم دراماتيک ، شرق بهشت ، ۱۹۵۵
- اتحاديه کارگردانان امريکا ، دستاورد برجسته در فيلمسازي ، در بارانداز ، ۱۹۵۵
- گلدن گلوب ، بهترين فيلم ، توافق يک جنتلمن ، ۱۹۴۸
- گلدن گلوب ، بهترين کارگردان ، در بارانداز ، ۱۹۵۵
- گلدن گلوب ، بهترين فيلم ، بيبي دال ، ۱۹۵۷
- گلدن گلوب ، بهترين فيلم ، امريکا امريکا ، ۱۹۶۴
- جشنواره بين المللي فيلم استانبول ، يک عمر دستاورد هنري ، ۱۹۹۷
- انجمن ملي فيلم امريکا ، بهترين کارگردان ، بومرنگ و توافق يک جنتلمن متفقا ، ۱۹۴۷
- جايزه انجمن منتقدين فيلم نيويورک ، بهترين کارگردان ، بومرنگ و توافق يک جنتلمن متفقا ، ۱۹۴۷
- جايزه انجمن منتقدين فيلم نيويورک ، بهترين کارگردان ، اتوبوسي به نام هوس ، ۱۹۵۱
- جايزه انجمن منتقدين فيلم نيويورک ، بهترين کارگردان ،در بارانداز ، ۱۹۵۴
- جشنواره بين المللي سن سباستين ، امريکا امريکا ، ۱۹۶۴
- فستيوال فيلم ونيز ، وحشت در خيابانها ، ۱۹۵۰
- فستيوال فيلم ونيز ، اتوبوسي به نام هوس ، ۱۹۵۱
- فستيوال فيلم ونيز ، در بارانداز ، ۱۹۵۴ (شير نقره اي به همراه جايزه ويژه هيئت منتقدان ايتاليا)
- فستيوال فيلم ونيز ، در بارانداز ، ۱۹۵۵ (جايزه OCIC)


فیلم شناسی :

اهالی کامبرلندز 193۷/ به تو بستگي دارد ۱۹۴۱ / درختي در بروکلين مي رويد ۱۹۴۵ / دريای علف ها ۱۹۴۷ / بومرنگ ۱۹۴۷ / توافق يک جنتلمن ۱۹۴۷ / پينکي ۱۹۴۹ / وحشت در خيابانها ۱۹۵۰ / اتوبوسي به نام هوس ۱۹۵۱ / زنده باد زاپاتا ۱۹۵۲ / مردي روي بند ۱۹۵۳ / در بارانداز ۱۹۵۴ / شرق بهشت ۱۹۵۵ / بيبي دال ۱۹۵۶ / سيمايي در ميان جمع ۱۹۵۷ / رودخانه وحشي ۱۹۶۰ / شکوه علفزار ۱۹۶۱ / امريکا امريکا ۱۹۶۳ / THE ARRANGEMENT ۱۹۶۹ / بازديدکنندگان ۱۹۷۲ / و آخرين بانفوذ ۱۹۷۶ .

منابع :

- دائره المعارف فيلم لئونارد مالتين
- سايت "اسپارتاکوس اسکول نت" انگلستان
- سايت IMDB
- سايت "بوکز اند رايترز" وابسته به انتشاراتي آمازون

_______________________________________________________

* - در سال ۱۹۴۷ "كميته فعاليتهای ضدامريكايی" تحقيقاتی را بين اعضای جامعه سينمايی هاليوود آغاز كرد . در ماه سپتامبر آن سال اين كميته با ۴۱ نفر كه در هاليوود بكار مشغول بودند گفتگو داشت . اين ۴۱ نفر كه داوطلبانه در مقابل كميته حاضر شدند و به "شهود دوست" معروف گرديدند ، در ضمن گفته های خود به مطالب و نام افرادی اشاره كردند كه موجب متهم شدن اين افرادبه داشتن ديدگاه های جناح چپ ﴿كمونيستي﴾ گرديد .

يکي از افرادی که بنا بر شهادت اين گروه به کميته احضار شد و پس از ادای شهادت بلافاصله امريکا را به مقصد آلمان شرقی آن زمان ترک گفت برتولت برشت ، نماشنامه نويس مهاجر بود .

۱۰ نفر از بين اين متهمان كه بعد ها با عنوان "ده نفر هاليوود" از ايشان ياد شده و عبارت بودند از : هربرت بيبرمن ، لستر كول ، آلبرت مالتز ، آدرين اسكات ، ساموئل اورنيتز ، دالتون ترومبو ، ادوارد دميتريك ، رينگ لاردنر جونيور ، جان هاوارد لاوسون ، و آلوا بسی با استناد به اصل يك از قانون اساسی امريكا از دادن هر گونه پاسخ به كميته امتناع كردند . كميته و دادگاه استيناف استنادات قانونی اين گروه در عدم پاسخدهی را مردود دانسته و به جرم اهانت به كنگره ايشان را به ۶ تا ۱۲ ماه حبس محكوم نمودند .

كازان نيز كه به خاطر عقايد چپ خود شناخته شده بود عاقبت در سال ۱۹۵۲ به اين كميته دعوت شد و متاسفانه تصميم گرفت تا اسامی افرادی كه در دهه ء ۱۹۳۰ در گروه های چپ عضويت داشتند را اعلام نمايد . درنتيجه اين افراد به كميته احضار شده و آنها كه از دادن اسامی ديگران خودداری كردند در ليست سياه قرار گرفته و در مواردی زندانی شدند . بعنوان پاداش اين همكاری كازان اجازه يافت تا به كار خود در هاليوود ادامه دهد . "در بارانداز" ﴿۱۹۵۴﴾ تلاشی است برای توجيه اخلاقی بودن ارائه ء اطلاعات برعليه دوستان به صاحبان قدرت . باد شولبرگ و لی جی كاب نيز كه در مقابل كميته در ماجراهای بازجويی حضور داشتند ، در اين فيلم در كنار كازان بودند .

** - مجموعه رمانهاي کازان عبارتند از :

• AMERICA AMERICA, 1962
• THE ARRANGEMENT, 1967
• THE ASSASSINS, 1972
• THE UNDERSTUDY, 1974
• ACTS OF LOVE, 1978
• THE ANATOLIAN, 1983
• A LIFE, 1988
• AN AMERICAN ODYSSEY, 1989

  [ ۱۰:۴۶ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


یکشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۲


وبلاگ "هايكو"

روزهايی كه من زيبا بودم
زيبايی تكفير می شد
سياهی سجده می شد
و ميادين را با فواره ی خون می آراستند

روزهايی كه من زيبا بودم
شهرها خاموش و بناها ويرانه بود
و فقه در كوچه ها پرسه می زد
تا عشق مجال حيات نيابد

قطعه ء بالا متعلق به وبلاگی است كه تازه با آن آشنا شده ام : وبلاگ "هايكو"  ، متعلق به ح. اميری . به سبب زيبايی هايكوهای منتخبش به او تبريك گفته و اميدوارم كارش مستدام باشد . سری بزنيد ... مسلما" لذت خواهيد برد .


  [ ۷:۵۳ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


جمعه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۲

گزارش روزنامه "ايران" از اولين روز فعاليت "سينما پايتخت"

ربع قرن انتظار برای افتتاح يك سالن سينمای جديد

* اين سينما ۵۷۰ صندلی و ۷۰۰ متر زيربنا دارد !

________________________________________________

تقديم به همت والای يك علاقمند راستين سينما

به مناسبت افتتاح نخستين سالن سينمای پس از انقلاب

 شايد يك لينك و اطلاع دادن به لزوم استفاده از فونت نيمروز برای خواندن مطالب سايت روزنامه ايران برای درج اين خبر كافی مينمود . ولی اول به دليل احتمال هرچند بسيار كم انصراف خواننده ای از پيگيری مطلب و دوم به احترام عشق آقای فريور دماوندی و مرحوم پدرشان به سينما و سوم بواسطه علاقه خودم كه از جنس علاقه هم ايشان به سينماست و چهارم بعنوان ادای احترام اين صفحه ناچيز روی وب به اين عزيزان و اين حركت و در تاييد آن ، دوباره متن روزنامه ايران را به فونت يونيكد در اينجا تايپ كردم . باشد تا افتخار به ثمر نشستن تلاش مرحوم فريور دماوندی در اين نقطه عجيب عالم نيز بدرخشد . بهرحال می توانيد اصل و عين اين خبر را كه متعلق به روزنامه ايران شماره ۲۴۸۸ مورخ پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۲ ﴿صفحه آخر﴾ است ، در اين پيوند بيابيد . توجه داشته باشيد كه مطالب سايت مزبور را با فونت "نيمروز" بايد بخوانيد .

________________________________________________


گروه فرهنگی - بهمن عبداللهی : سينما  "پايتخت" تنها سالن راه اندازی شده پس از انقلاب در تهران ، پس از چندبار به تعويق افتادن ، عاقبت از روز سه شنبه به بهره برداری رسيد و طی يك مراسم ساده ، كار خود را آغاز كرد . ساكنين محدوده ميدان هفت تير و رهگذران در سالهای اخير فعاليت های يك مجتمع را در تقاطع خيابان شهيد مفتح و ملايری پور شاهد بودند آنها معمولا" از خود می پرسيدند "اينجا چه امكانی برای شهروندان فراهم خواهد شد؟"


در واقع انتظار راه اندازی يك سينما ، از روزهای قبل از برگزاری جشنواره فيلم فجر سال ۸۱ ايجاد شد. در واقع انتظار راه اندازی يك سينما ، از روزهای قبل از برگزاری جشنواره فيلم فجر۸۱ ايجاد شد . البته آن روزها اين امكان فراهم نشد ، اما مدتی بعد تابلويی با عنوان "سينما پايتخت نوروز ۸۲ افتتاح می شود" بالای سردر اين ساختمان قرار گرفت . اين وعده هم در نهايت عملی نشد و كار به خرداد ماه كشيد .


وقتی با علی اكبر فريور دماوندی از مالكان سينما صحبت می كنيم به انتظاری بيش از چند ماه و چند سال می رسيم ، او می گويد : " مرحوم پدرم در سال ۱۳۴۵ مجوز ساخت اين سينما را گرفت ، او در سال ۴۷ موفق به زدن كلنگ ساخت شد و تا سال ۵۶ عليرغم فقر مالی ، مزاحمت های شهرداری و كهولت سن مراحل ساخت را پی گرفت".


دماوندی كه سالها در امريكا به سر برده به ما می گويد كه در آنجا با عنوان استاد رشته ارتباطات مشغول به تدريس بوده اما حالا مصمم است تا اينجا را به مثابه يكی از بهترين سينماهای تهران مديريت كند .


بعدازظهر سه شنبه در حالی كه تصويری از آنتونی باندراس در فيلم "سيزدهمين مبارز" بر سردر سينما نقش بسته ، فعاليت اولين روز سينما به ميهمانان ، اعضای فاميل ، و اهالی سينما اختصاص دارد .اما در ساعت ۱۹:۳۰ كه مراسم ساده افتتاحيه برگزار می شود ، خبری از هيچيك از مسئولين سينمايی ، مديران خانه سينما ، و هنرمندان در سالن نيست . در باره مراسم افتتاحيه می پرسيم ، مدير سينما می گويد : "اگر از مسئولان وزارت ارشاد يا خانه سينما كسی بيايد ، سخنرانی كوتاهی خواهيم داشت و اگر نيامدند ... كه هيچ !" با نگاهی گذرا به ميهمانان تنها بيژن امكانيان ، نظام الدين كيايی ، حسين فرحبخش و يكی دو تن از كاركنان بخشهای مختلف وزارت ارشاد ديده می شوند . مدير سينما می گويد : "آقای مجد بيگدلی رئيس انجمن سينماداران در سفر خارج است و فواد نور معاون ايشان نيز در بيمارستان بستری است".


چند دقيقه مراسم افتتاحيه صرفا" با سخنان كوتاه دماوندی برگزار می شود . پيش از مراسم از او شنيديم كه اين سينما ۷۰۰ متر زيربنا ، و ۵۷۰ صندلی و پرده ای در قطع ۱۵ در ۸ متر دارد . او درباره فقدان پاركينگ برای سينما آنهم در اين خيابان و منطقه شلوغ به ما گفت : "زمانی كه پدرم سينما را می ساخت ، محدوده هفت تير خالی از سكنه بود و اطراف آن زمين خالی بود . شايد آن روز كسی به اين همه اتومبيل فكر نمی كرده است" .


 بعد از آنكه دماوندی پشت تريبون چند كلمه ای از عشق و علاقه اش به سينما می گويد ، از پله ها پايين می آيد و فيلم "سيزدهمين مبارز" بر روی پرده نقره ای جان می گيرد . چقدر جذاب است كه به جای صفحه كوچك تلويزيون آنتونی باندراس را روی پرده می بينيم آنهم در حالی كه فارسی حرف می زند .


پايان


 

  [ ۹:۵۳ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


قابل توجه وبلاگ نويسان فارسی زبان


مطلب زير به جهت اهميت عينا" از وبلاگ حسين درخشان در اينجا نقل شده ، برای هرگونه پيگيری روی پيوند "عنوان" آن كليك كنيد :




Blogger كم‌كم دارد تمام وب‌لاگ های قديمی را هم می‌برد روی سيستم جديدش. اين كار باعث شده كه برای متن‌های فارسی قديمی ملت مشكلاتی پيش بيايد. برای رفع اين مشكل بايد به قسمت تنظيمات (Settings>Formating) برويد و encoding وب‌لاگ را روی يونيكد بگذاريد و دوباره صفحات را پابليش كنيد. سيستم جديد بلاگر هنوز درحال آزمايش است و اشكال زياد دارد. مثلا زبان فارسی را هنوز جزو زبان‌های فهرست شده‌اش نياورده. برای اينكه شبيه اين اشكال‌ها را به مسوولين بلاگر بگوييد بهترين راه اين است كه وارد بخش كنترل شويد و اشكال را آنجا برايشان بنويسيد. (فكر نكنيد هميشه كسان ديگری هستند كه اين كار را می‌كنند. چون اين‌طوری آخرسر هيچ‌كس اين ايرادها را به بلاگر منتقل نمی‌كند و همه همينطور باقی می‌ماند.) ‌همن هم بزودی بايد تغييرات كوچكی در راهنما و قالب‌ها بدهم.

  [ ۹:۴۵ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


دوشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۲

يك سكانس افتتاحيه تمام عيار


نوشته : ماريو پوزو ، فرانسيس فورد كاپولا
نسخه سوم نوشته شده برای كمپانی پارامونت - ۲۹ مارس ۱۹۷۱


* داخلی ، روز ، دفتر "دُن" ﴿تابستان ۱۹۴۵﴾ -


آرم كمپانى پارامونت بر زمينه ای سياه نمايش می بايد . لحظه ای مكث ، زمزمه ء كلماتی كوتاه به گوش می رسد و در همين حين با حروف سفيد كلمه زير بر پرده ظاهر می شود :


  پدر خوانده  


همانطور كه اين حروف بر پرده باقی هستند ، می شنويم : "من به امريكا اعتقاد دارم " . ناگهان تصوير نزديكی از " آمِريگو بوناسِرا " را می بينيم ، مردی ۶۰ ساله ، بسيار مضطرب .


بوناسرا : امريكا مايه خوشبختی من شده .


همينطور كه به سخنانش ادامه می دهد ، كادر شروع می كند به وسيعتر شدن .

بوناسرا : دخترم را به سبك امريكايی بزرگ كردم ؛ بهش آزادی دادم ، ولی يادش دادم كه هيچوقت خانوادش رو بی آبرو نكنه . يه دوست پسر پيدا كرد ، ايتاليايی نبود . باهاش رفت سينما ، و بعضی شبها تا ديروقت بيرون موند . دو ماه پيش با ماشين رفتن بيرون با يه پسره ديگه . وادارش كردن ويسكی بخوره و سعی كردن ازش سوء استفاده بكنن . اون مقاومت كرد ، آبروش رو حفظ كرد . برای همين زدنش ، دماغش شكست ، آروارش خرد شد و با سيم استخوانهای آروارش رو بهم وصل كردن ، اون از درد حتی نمی تونست گريه كنه .


... او بسختی می تواند حرفهايش را ادامه دهد ، گريه می كند .


بوناسرا : مثل يه امريكايی خوب رفتم پيش ِپليس . دو تا پسر جلب شدن و به دادگاه رفتن . قاضی به سه سال حبس محكومشون كرد ، و حكم را بحالت تعليق درآورد . همون روز آزاد شدن . مثل يه احمق تو دادگاه ايستاده بودم ، و اون حرومزاده ها به من خنديدن . همون موقع به زنم گفتم برای عدالت بايد بريم پيشِ پدرخوانده .


... در اين لحظه ، تصوير كامل شده و ما دفتر " دُن كورلئونه " در منزلش را می بينيم . آفتاب گير پنجره ها بسته اند ، و بهمين خاطر اتاق تاريك است و همراه با سايه های وسيع . بوناسرا را از خم شده تا روی شانه ء دُن كورلئونه می بينيم . "تام هاگن" كنار ميز كوچكی نشسته و با مقداری كاغذ ور ميرود ، و "سانی كورلئونه" كم حوصله در حاليكه گيلاسی شراب می نوشد ، كنار پنجره ايستاده است . صدای جمعيتی زياد ، توأم با خنده و موسيقی را از بيرون می شنويم .


دُن كورلئونه : بوناسرا ، سالهاست همديگر رو می شناسيم ، ولی اين اولين باره كه برای كمك به سراغ ِ من آمدی . آخرين باری رو كه مرا برای قهوه به خانه ات دعوت كردی يادم نمياد ... حتی با وجودی كه زنهايمان با هم دوستند .

بوناسرا : از من چه ميخواهی ؟ هرچه بخواهی ميدم ، ولی كاری رو كه می خوام انجام بده !
دُن كورلئونه : و اون چيه بوناسرا ؟

... بوناسرا در گوش دُن نجوا می كند .


دُن كورلئونه : نه . اين زياده خواهيه .

بوناسرا : من عدالت می خوام .
 دُن كورلئونه : دادگاه عدالتِ تو رو داد .
بوناسرا : چشم در برابر  ِ چشم .
 دُن كورلئونه : ولی دخترت هنوز زنده است .
بوناسرا : پس همون طوری كه زجرش دادن زجرشون بده . چقدر بايد پول بدم .

... هاگن و سانی هر دو جا می خورند .


دُن كورلئونه : هيچوقت به حفاظت خودت بوسيله ء دوستان واقعی فكر نكردی . فكر كردی امريكايی بودن كافيه . بسيار خوب ، پليس ازت حمايت ميكنه ، دادگاه و قانون هست ، پس به دوستی مثل من احتياجی نداری . اما حالا آمدی پيش من و می گويی دُن كورلئونه بايد عدالت را برايم اجرا كنی . و محترمانه و دوستانه هم اين را نمی خواهی . حتی پدرخوانده هم خطابم نميكنی ؛ بجای همه ء اينها روز عروسی دخترم آمدی خانه ء من و از من می خواهی برای پول مرتكب جنايت بشوم .

بوناسرا : امريكا برای من خوب بوده ...
دُن كورلئونه : پس عدالت قاضی را قبول كن ، شيرينی و تلخی با همه بوناسرا . اما اگر با دوستی و صداقت بسراغم بيايی ، آنوقت دشمنانت دشمنان من هستند ، و بهمين واسطه ، به من اعتماد داشته باش ، از تو وحشت خواهند كرد ...

... به آهستگی ، بوناسرا سرش را خم كرده و زمزمه می كند


بوناسرا : دوست من باش .

دُن كورلئونه : خوب شد . از طريق من عدالت رو به چنگ مياری .
بوناسرا : پدر خوانده .

... و دست دُن كورلئونه را می بوسد .


دُن كورلئونه : يك روز ، كه ممكنه هرگز نياد ، خبرت می كنم تا در مقابل خدمتی را برايم انجام بدهی .


... بوناسرا از اتاق خارج می شود . دُن رو به هاگن وكيل خانواده كرده و آرام با او سخن می گويد .


دُن كورلئونه : دنبال كار اين آدم رو بگير ، افرادی را ببر كه زياد احساساتی نشن ، نمی خواهم بكشند . می خواهم همانطور كه خودش خواست يه كم عذابشون بدن .

<... پايان سكانس .>


در اين سكانس كه شايد چند دقيقه بيشتر طول نمی كشد ، اطلاعات و فضای مفصلی از فيلم بعنوان افتتاحيه در اختيار تماشاگر قرار می گيرد :


۱ - مكان امريكاست .
۲ - با ايتاليايی های مهاجر به امريكا مواجهيم .
۳ - دُن كورلئونه متنفذی قدرتمند و قلدر مآبی ايتاليايی است ، پدرخوانده . با پيش زمينه های ذهنی تماشاگر : با رهبر قدرتمند يك خانواده ء مافيايی روبروييم .
۴ - عدالت و قانون امريكا هرچند در دست متنفذين است ، ولی با مهاجرين نيست .
۵ - مافيا صاحب قدرتی متفاوت و مجزاست .
۶ - دُن كورلئونه قدر و قيمت قدرت خود را می داند ، او قدرت را برای پول خرج نمی كند . معوض می گيرد .
۷ - بوناسرا با پليس نزديك است و متنفذ ... دُن كورلئونه بايد مثل او زياد داشته باشد .
۸ - روز عروسی دختر دُن ويتو است .

و فضای فيلم ...


۹ - به شهادت كركره های چوبی بسته ء پنجره ها و نور داخل اتاق ،فضای فيلم سنگين و سياه است .
۱۰- زور و قانون ﴿به شهادت اعمال پرسوناژهايی چون سانی و تام﴾ در اختيار خانواده ء كورلئونه است .
۱۱- و ...

دقت كنيد تمام اين معانی و حال و هوا و پيش زمينه ها و معرفی ۳ شخصيت اصلی فيلم ﴿دُن ويتو كورلئونه "مارلون براندو" ، سانی كورلئونه " جيمز كان" ، تام هاگن" رابرت دوال"﴾ فقط ظرف چند دقيقه از شروع فيلم و با ۲۰ قطعه ديالوگ . آيا اين معنايی غير از شاهكار دارد ؟



  [ ۱:۴۱ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


جمعه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۲

و اما حكايتهای جدول فروش آخر هفته
 گذشته سينمای امريكا
﴿۳۰ می تا ۱ ژوئن﴾

۱ - پنج فيلم صدر جدول پرفروش های هفته :

رتبهرتبه قبلینام فيلمشركت پخش كنندهفروش آخرهفته فروش كلهفته  نمايشتعداد سالن
1-Finding NemoDISNEY/ PIXAR$70,251,710$70,251,71013374
21Bruce AlmightyUNIV$37,329,480$137,396,07023492
3-The Italian JobPARA$19,457,944$19,457,94412633
42The Matrix: ReloadedWB$15,687,241$232,701,04633453
53Daddy Day CareSONY$6,744,438$81,901,12743128


2 - هفته اولی ها : از بين ۵ فيلم روی پرده آمده در روز جمعه "يافتن نيمو" و "حرفه ايتاليايی" و "پيچ اشتباه" كه به ترتيب با حضور بر ۳۳۷۴ و ۲۶۳۳ و ۱۶۱۵ پرده سينما ، رتبه های اول و سوم و ششم جدول پرفروشها با فروش بترتيب حدود ۷۰ ميليون و ۵/۱۹ ميليون و ۵ ميليون دلار را احراز نموده اند موفق بوده و دو فيلم "باهم" و "دستگيری فريدمن ها" كه بصورت محدود و فقط در ۶ و ۳ سالن سينما اكران شده اند با فروش های حدود ۷۰ هزار و ۶۵ هزار دلاری رتبه های ۳۳ و ۳۴ جدول را احراز كردند .


3 - ركورد داران مجموع فروش بالای ۱۰۰ ميليون دلار سال ۲۰۰۳ : هم  توسط ۲ فيلم جديد تغيير كرده اند . "ارباب حلقه ها : دو برج" با حدود ۳۴۰ ميليون دلار فروش بعد از ۲۴ هفته نمايش در صدر ، "ماتريكس : ريلود شده" با ۲۳۳ ميليون دلار پس از ۳ هفته نمايش در رده دوم ، "X2 - انسانهای X متحد" با حدود ۲۰۰ ميليون دلار فروش بعد از ۵ هفته در رده سوم ، "شيكاگو" با حدود ۱۷۰ ميليون دلار فروش پس از ۲۳ هفته در رده چهارم و "بروس قادر مطلق" با حدود ۱۴۰ ميليون دلار فروش در هفته دوم در رده پنجم قرار گرفته اند . فيلمهای "مديريت خشم" و "پايين آوردن سقف خانه" هريك با حدود ۱۳۰ ميليون دلار فروش و "چگونه يك نفر را در ۱۰ روز از دست بدهيد" ، و "Daredevil" هريك با حدود ۱۰۰ ميليون دلار فروش پس از بترتيب ۸ ، ۱۳ ، ۱۷ ، و ۱۶ هفته اكران در رديف ششم تا نهم قرار دارند .


۴ - فيلم "كوروساوا و ميفونه"  هم با نمايش در فقط ۱ سالن با فروش فقط ۲۳۶ دلار در قعر جدول فروش و در رديف ۱۰۳ قرار دارد .


  [ ۲:۵۵ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


چهارشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۲



«زن مرگبار»

Femme Fatal - 2002


کارگردان : برايان دی پالما
Brian De Palma


کمال در پرداخت جزئيات



سينمای تعليق (Suspence) از جذابترين گونه های سينمايی است و استاد آن آلفرد هيچکاک ، کارگردانی با مؤلفه ء تعليق و دلهره که بارها به شيوه های گوناگون با تغيير و تحولِ سبک ، همچنان آثار خود را در اوج جذابيت نگاه داشت . از ميان پيروان هيچکاک تنها يک نفر بود که در دهه ء ۱۹۷۰ به "هيچکاک جوان" معروف شد . او کسی نيست جز برايان دی پالما .

دی پالما تعليق و پيچش گره های دراماتيک را بسيار سنجيده و زيبا در آثار خود به کار می گيرد . او از سال ۱۹۶۰ شروع به کارگردانی در سينما کرد ، ولی نخستين بار در ۱۹۶۸ با فيلم «جنايت به شيوه ء روز» (Murder a la mode) مورد توجه قرار گرفت و در ۱۹۷۳ با «خواهران» (Sisters) به شهرت رسيد ، در ۱۹۷۶ با «اضطراب» (Obsession) و «کری» (Carrie) سينمای تعليق و دلهره را بعنوان شاخه ء اصلی کار خود معرفی کرد و در ۱۹۷۸ با فيلم «خشم» (The Fury) ديگر ترديدی در استادی او در اين گونه ء سينمايی برای کسی باقی نماند . از بين آثار بعدی او که همگی قابل تامل اند فيلمهای «Dressed to kill» در سال ۱۹۸۰ ، «Boddy Double» در سال ۱۹۸۴ ، «Raising Cain» در سال ۱۹۹۲ ، و «زن مرگبار» (Femme Fatal) در سال ۲۰۰۲ از آثار شاخص اين ژانر بوده و ساير آثار وی نيز همچون «Blow Out» ، «صورت زخمی» ، «تسخيرناپذيران» ، «راهِ کارليتو» ، «چشمان مار» ، و «ماموريت : غيرممکن» نيز با استفاده ء کامل از عنصر تعليق و جذابيتهای خاص آن ساخته شده اند .

و اما «Femme Fatal» ...

يکی از بحث انگيزترين آثار دی پالما تاکنون «Femme Fatal» بوده است . فيلمی که از جانب عده ای از منتقدان نامی حالِ حاضر سينما صفت «بسيار خوب» و از جانب برخی ديگر صفت «متوسط» و حتی از جانب برخی وصفِ «بی ارزش» دريافت کرده است . چنين وضعيتی به مفهوم وجود يک اثر بهرحال ديدنی است و بهمين علت به تماشايش نشستم .

داستان زيبای نوشته ء دی پالما و جزئيات آن باضافه ء باضافه ء پرداختِ به کمالِ نماها و سکانس ها ، نحوه ء چيدن بخش ها ، اشارات و پيش آگهی ها ، دادن فرصتِ حدس زدن های مکرر به تماشاگر ، تعليق و تعليق و تعليق ، و سرانجام رودست زدنِ مليح و دوستانه به حدس زنندگانی که درگير موضوع شده اند ، ... و امکان تماشای پُر حظِ مکرر ِفيلم و دريافت جزئيات و نکات ظريف تر در هر مرتبه ، همه و همه امکان چشم پوشی از بازيهای متوسط بازيگران اصلی زن و مرد فيلم را فراهم می سازد . هر چند دی پالما در اين اثر نيازی به بازيگری «مِتُد» نداشته و فقط قصد تصوير کردن يک زن اغواگر و يک عکاس پاپاراتزی را داشته است .

شخصيت اين پرسوناژها نيازی به شکافته شدن ندارند چون گره ء داستان در وقايعی است که اتفاق می افتد نه در شخصيت بد يا خوب پرسوناژها يا در تحول احوال آنها . شايد بهمين دليل دی پالما افتتاحيه ء فيلم خود را مستقيما از «غرامت مضاعف» بيلی وايلدر با بازی زن بدطينتِ سينمای امريکا "باربارا استانويک" وام می گيرد ، در حاليکه "لور اَش" (ربکا راميجن استاموس) ِ فريبنده مسحور فيلم است و در سکانس متعاقب آن ضمن برخورد با همدستش به شغل و نيتِ پليد آنها پی مبريم . دی پالما به اين شيوه با حذف نماها و سکانس های متعدد مربوط به شخصيت پردازی با صرف چند گام کوتاه وارد داستان اصل می شود ... پهن کردن بساط نمايش او خيلی موجز و سريع است . در ادامه ماجرای ربودن پوشش جواهرنشان ۱۰ ميليون دلاری بازيگر فيلمی (در مراسم افتتاحيه ء نمايش آن در جشنواره ء کن سال ۲۰۰۱) را داريم و فصلی طولانی و بدون کلام با همراهی موسيقی "بولرو" ی راول در تشريح تصويری جزء جزء نحوه ء سرقت و سرانجام ، نارو زدنِ "لور" به همدستانش و فرار او با جواهرات . از اينجا به بعد دی پالما داستان فرار "لور" از چنگ همدستانش و حوادث پيش آمده برای او را تصوير می کند و حتی در جاهايی از فيلم عليرغم عدم وجود گفتگو و حتی جنبيدن لب پرسوناژها ديالوگهايی را بصورت زيرنويس (چنانکه گويی شخصيت ها در دلشان سخن می گويند) ارائه می دهد . او قصد دارد تا تماشاگر را به تماشا و ديدن وادارد . لحظه لحظه حرکت دوربين حساب دارد . نماهای تقسيم بر دو (Split Screen shot) يا نماهای دو تکه ء او يادگاری از «سرگيجه» ء هيچکاک ، دوربين عکاسی نيکولاس باردو و نماهای از نمظر ويزورآن بازآفرين خاطره ء «پنجره ء عقبی» ، و گمشدنِ همسر سفير امريکا (پيتر کايوت) بياد آورنده ء «Frantic» پولانسکی است ... هنگامی که همدستان "لور" ... (حيف است که به همين خواندن ، گره ء جذاب داستان را دريابيد . اميدوارم شرايطی فراهم شود تا بتوانيد فيلم را ببينيد . خوش آمدن ِ يا نيامدنِ پس از تماشا با خودتان) آنقدر حدس زده ايد و از درستی حدس هايتان سرمستيد (يا از اشتباهتان دلخور!) که چرخش داستان به شوق تان می آورد (يا عصبانی ترتان می کند!) و بعد مقايسه ء پايان بندی را داريد با آنچه ديده ايد (يا نديده ايد!) و نتيجه گيری هايتان . اگر حتی درست هم حدس زده باشيد ، مسلما حداقل يکبار ديگر به قسمتهای مختلف فيلم رجوع می کنيد و اين برای تماشاگران ويديويی بسيار راحت است ... سينما را تصور کنيد .

دی پالما پس از «ماموريت : غيرممکن» ، دو تجربه ء ناموفق داشت : «چشمان مار» در سال ۱۹۹۸ فيلمی سرشار از جزئيات تعليقی ولی بی بنيه از لحاظ جذابيت عناصر بصری و ريتم ، و «ماموريت به مريخ» در سال ۲۰۰۰ . او پس از عدم موفقيت تجاری در «ماموريت به مريخ» که با سرمايه ء شخصی آنرا ساخته بود ، از لحاظ مالی نياز به گيشه‌ء موفقی داشت . با پيش آمدن شرايط ساخت در اروپا با سرمايه ء اروپايی و آسيايی (بخش عمده ء سرمايه‌ ء فيلم از جانب فاروق بن طارق ِ عرب تامين شد) و فراهم شدنِ امکان تنفس در اين هوای تازه ، دي پالما عنصر "سکس" را نيز که عنصر بيگانه ای در آثارش نبود بعنوان چاشنی ای زيرکانه (موذيانه!) برای تضمين فروش هرچه بيشتر فيلم در کنار مضمون موفق کاريش برگزيد و با تدوين فيلمنامه ای درخشان اثری ساخت که بسياری از منتقدان قبلی آثارش را به وادار تحسين کرد .

دی پالما در پرداخت جزئيات اين داستان به کوچکترين و ظريف ترين نکات توجه داشته است : سرقت در مراسم افتتاحيه ء فيلم در جشنواره کن سال ۲۰۰۱ اتفاق می افتد و ۷ سال بعد پوستری با تاريخ سال ۲۰۰۸ از خيابانها جمع می شود . تاکيد بر نصب پوستر ، پيش آگهی ِ شروع مجدد داستان پس از ۷ سال از طريق پوستری است که با عکس «لی لی» بر ديوارهای شهر می چسبد . در مواجهه ء "کراوات سياه"و"راسين" با دوست "لور" در مرتبه ء اول لباس باردو دارای رنگ ِ تيره و در مرتبه ء دوم دارای رنگِ روشن است ، پيش آگهی برای مجموع اتفاقات . گوی شيشه ای گردن بند "لی لی" ، کامیونت رنو و راننده ء آن ، و ... و ... همه و همه بیانگر کمال در پرداخت جزئیات هستند . همچنین است سرقت کلید از جیب باردو توسط لور و ماجراهایی که در طی و پس از خرید اسلحه توسط "لی لی" برای او و باردو و پلیس پیش می آید . از توضیح جزئیات بیشتر بمنظور پیشگیری از لو رفتن داستان برای علاقمندانی که فیلم را ندیده اند معذورم ، خودتان فیلم را ببینید . فيلم در جشنواره ء بين المللی فيلم کاتالونيا کانديد بهترين فيلم شد و جايزه ء ويژه ء منتقدان فيلم سياتل را برای بهترين تدوين (بيل پانکو) بدست آورد . در خاتمه آراء و نظر متفاوت برخی منتقدان سينمايی در نشريات معتبر را می يابيد :

* نظر راجر ابرت (شيکاگو سان تايمز)
* نظر آاِرون لازنبی(فيلم کريتيک)
* نظر مانوئلا دارگيس (لس آنجلس تايمز)
* نظر جوديت پريسکات (هاليوود ريپورتر)

  [ ۱۱:۵۷ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


یکشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۲



«از کنار هم می گذريم»


اثر : ايرج کريمی



مشخصات کامل فيلم


اپيزودهايی که از کنار هم می گذرند


«از کنار هم می گذريم» سومين فيلم بلند ايرج کريمی منتقد باسواد سينما و مهندس مکانيک فارغ التحصيل از دانشگاه اميرکبير است . او پس از ساخت فيلمهای کوتاه متعدد منجمله کچل کفترباز (۱۳۶۰) ، من و پهلوان (۱۳۶۷) ، کتيبه (۱۳۷۵) ، و ... فيلمهای بلند آهنگ پنهان (۱۳۷۰ برای تلويزيون) ، دو روز باهم (۱۳۷۸ برای تلويزيون) اين فيلم را در سال ۱۳۷۹ و بصورت فيلم بلند سينمايی ساخته است . فيلمهای شب لطيف است (۱۳۸۰ برای تلويزيون) و چند تار مو (۱۳۸۱) ساخته های بعدی اوست .

«از کنار هم ...» فيلمی است قابل اعتنا از جهت الفبای فيلمسازی ولی نه چندان معتبر از نظر خصوصيات يک اثر هنری سينمايی !

قابل اعتناست از آن جهت که فيلمنامه ای با مضامين ظاهرا متفاوت ولی در معنا واحد را بعنوان مجموعه ای همنوا و همسنگ و صاحب مؤلفه در طرح موقعيتهای انسانها در کنار هم برگزيده ، قابل اعتنا از آن جهت که فرمی نو در بيان اين قصه ها برگزيده و مجموعه ای عملا اپيزوديک را با شکلی ممزوج و با برش هايی متعدد و مکرر در لابه لای هم به تصوير کشيده و پيوند کردن آنها را نيز بسادگی ِخود زندگی (با اشاره ء مکرر به «اين خود زندگیست») رقم زده است . قابل اعتنا به جهت تمهيدات بکر ِ فرماليستی نظير لانگ شاتهای زيبا از طبيعت و تاکيد بر جاده به عنوان تاثير ضعيف بشر بر آن و نمايش انسانهای داستان که همگی با درد و رنج خاص خود (و در زمينه های مختلف زندگی) به نوبت بر آن سرگردانند و ... دست آخر يک نتيجه که «بدون عشق همه مرده ايم» .

ولی نه چندان معتبر ... چرا که هسته های اصلی داستانی (موقعيت مسافران هر اتومبيل) آنچنان پرقدرت و کوبنده نيستند که کشش و جذبه در مخاطب ايجاد کنند ، طرح پر تفصيل واقعيتهای ساده چيزی جز اطناب و پرگويی تلقی نمی شود و از همين روست که گاه داستانهای آقا اسداله تکراری می شوند و پرحرفی تلقی می گردند (هر چند حضور اين پرسوناژ و ديالوگهای او خود از عناصر قابل اعتنايی فيلمست چه فرصت تنفس و فرود دراماتيک و پرهيز از ملال را برای تماشاگر ميسر می سازد) . برخی تعليقات بيشتر فرماليستی است تا محتوايی (و نتيجتا ناکارآمد) مثل عدم نمايش صورت زن ديگر مهران در اتومبيل پرايد تا توقف همه ء مسافران در قهوه خانه ء بين راه (تلاقی اپيزودها) که نتيجه گيری خاصی از آن نمی شود . جمع بندی پايانی و تبيين سرانجام برای سرنشينان هر اتومبيل ، خود انحرافی است ۱۸۰ درجه ای نسبت به مضمون «عادی بودن زندگی» و سرايت و روان بودن آن که اين امر نوعی تصنع به کالبد «داستان موقعيت» ی طرح سناريو تحميل کرده است . شايد به سرانجام رسانی پرسوناژها بعنوان اصلی برای فيلمنامه نويسی اصول گرا همسر مهران را در آن شب بازگشت بر نعش کش سوار می کند ، والا رفتن او با تکرار مکررات آقا اسداله برای هر مسافر ديگری کافی می نمود . همچنين است صداکردن «ارس» توسط مرد لنگرودی و صدای تصادفی که بر زمينه شنيده می شود ، آيا رها شدن آنها تا سرانجام متصورشان کافی نمی نمود ؟ مثل مرد پياده ای که تاير ماشينش را بر کنار جاده راند و راند و راند ؟ اپيزودها چند اتفاق را که ساده ترين و موثرترينشان در اتومبيل لندکروز (پدر و دو پسرش) اتفاق می افتاد روايت می کردند ، از ديدگاه هنری و با عنايت به مصالح عام انسانی کداميک به نظر شما مفيدتر بودند ؟ برای معتبر بودن فيلمهای اپيزوديک کافيست به «دودسکادن» کوروساوا توجه کنيد ... هرچند می دانم که اين مقايسه با توجه به امکانات و بضاعتها بی انصافی است .

  [ ۸:۰۲ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب