... از سينما و

"بمحض برخورد با بزرگترين عشق زندگی ، زمان متوقف می شود - "بيگ فيش

سه‌شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۱


اسطوره شناسي - Mythology


از آغاز بايد کـه داني درسـت
سر مايه ء گوهران از نـخـسـت
(فردوسی)


يکي از زيربنايی و اصيل ترين مقولات فرهنگی ، اسطوره شناسی است . «اسطوره» به مفهوم افسانه و داستان (تاريخی) و «حماسه» به معنای دليری و دلاوری و شجاعت رکن رکينی برای ساخت زيربنای فرهنگی اقوام مختلف بشری و راهنمايی برای چگونه زيستن اند . «حماسه» ها خود شاخه و گونه ای از اسطوره ها هستند و «اسطوره» ها حتي اگر کاربرد عملی نداشته باشند ، پيرنگ هايی درخشان و جذاب و منطقی برای ادبيات و شاخه های مرتبط هنری آن منجمله سينما و تئاتر تلقی می شوند . به عنوان وظيفه ای شخصی ، ارائه ء مطلب زير را برای خودم ضروری ديدم و مطمئنم که برای شما هم خالی از لطف نخواهد بود :

شناخت اسطوره
دونا روزنبرگ
ترجمه ء عبدالحسين شريفيان

قسمت اول


اسطوره ها سمبل (نماد) تجربيات انساني هستند و مجسم کننده ء ارزشهاي روحاني يک فرهنگ . هر جامعه اي اسطوره هاي ويژه ء فرهنگ خود را نگه مي دارد و در حفظ آن مي کوشد زيرا معتقدات و دنيا نگري هاي درون آنها عامل قطعي پايندگي و جاودانگي آن فرهنگ است . معمولا" اسطوره ها از يک روايت باستاني زباني يا سينه به سينه سرچشمه و مايه مي گيرند . شماري از آنها از آفرينش و آغاز ، پديده هاي طبيعي ، و مرگ سخن مي گويند و شماري ديگر از ماهيت و طبيعت و نتيجه ء کار و رفتار موجودات ملکوتي و خدايان ، حال آنکه باز هم شمار ديگري هستند که با آوردن روايات گوناگون درباره ء ماجراهاي پهلوانان يا بدبختي ها و نگون بختي هاي انسانهاي خودبين - نمونه و الگوهايي از رفتارها و طرز سلوک بزرگمنشانه ارائه مي دهند . در اسطوره ها اغلب ردپايي از افسانه يا روايات مردمي و فولکلور مي بينيم . در اين افسانه ها انسان به صورت پاره‌ ء جدايي ناپذير يک دنيا و هستي بزرگ و پهناور معرفي مي شود و همچنين بذر حرمت توام با ترس از اشياء مرموز ، ناشناخته ، و شگفت انگيز زندگي را در دل آدميان مي کارند .

با توجه به اين که رفاه هر فرهنگ يا جامعه بر نحوه ء رفتار و کردار فرهنگ هاي ديگر بستگي دارد ، اسطوره شيوه ء مهمي براي خودشناسي و نيز وسيله اي براي درک ارتباط يا پيوند با اقوام و مردم ديگر است. بسياري از اسطوره ها را مردمي آفريده اند که در جوامعي نه چندان غامض و پيچيده مي زيسته اند ، ولي بهرحال اسطوره ها پرسش هاي زيربنايي اي را مطرح مي کنند که ممکنست براي هر انسان متفکري پيش آيد . مثل :

من کي هستم ؟ اين دنيايي که در آن زندگي مي کنم چه طبيعت يا ماهيتي دارد ؟ چه رابطه يا پيوندي با اين دنيا و هستي دارم ؟ تا چه حد مي توانم بر زندگي خودم اختيار و چيرگي داشته باشم ؟ براي زنده ماندن چه مي توانم بکنم ؟ چگونه مي توانم زندگي رضايتبخش و مفيدي را سپري کنم ؟ چگونه مي توانم خواست ها و آرزوهايم را با مسئوليت هايي که در قبال خانواده و جامعه ام دارم متعادل و همساز گردانم ؟ و ... چگونه مي توانم با حتمي بودن مرگ از در سازش درآيم ؟


پاسخ هايي که فرهنگ هاي گوناگون انساني به اين پرسش ها داده اند پيکر اسطوره هايي را به وجود آورده اند که هرچند از نظر وصف و پرورش موضوع در جوامع مختلف يکسان نيستند ، اما شباهت هاي نزديکي به يکديگر دارند . به رغم ديدگاه هاي ويژه اي که هر فرهنگ دارد ، علايق مشترک آنها ، انسانها را در سراسر دنيا و در طول تاريخ به يکديگر پيوند مي دهد .

ادامه دارد ...

  [ ۸:۳۷ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۱

در «گلادياتور»



«ريچارد هريس» درگذشت

(۱۹۳۰ - ۲۰۰۲)





برنده ء نخل طلای بهترين بازيگر مرد جشنواره ء کان سال ۱۹۶۳ و کانديد اسکار بخاطر بازي در «اين زندگی ورزشی» ، در سن ۷۲ سالگي به بيماری سرطان درگذشت .

اين بازيگر ايرلندي که در ۱۹۵۹ با بازی در فيلم «با شيطان دست بده» بر پرده ء سينما شناخته شد ، در دهه ء ۱۹۶۰ با بازي در فيلم هايي چون «کاملوت» ، «توپهای ناوارون» ، «شورش در کشتی بونتی» ، «ميجر دندی» ، «قهرمانان تلمارک» (در ايران : «آتش بر فراز تلمارک») ، و ... «اين زندگي ورزشي» و در دهه ء ۱۹۷۰ «مردي به نام اسب» ، «کرامول» ،
در «مويه کن ، سرزمين محبوب»
در «کنت مونته کريستو»
«جاگرنات» ، «گذرگاه کاساندرا» ، «غازهاي وحشي» ، «ارکا» (در ايران : «نهنگ خشمگين») ، «سفرهاي گاليور» ، «دنياي گمشده» (در ايران : «دني تراويس») ، «قرار طلايي» ، و ... در دهه ء ۱۹۹۰ «بازی های ميهن پرستانه» ، «نابخشوده» ، «کشتي با ارنست همينگوی» ، «مويه کن ، سرزمين محبوب» ، و در سال ۲۰۰۰ «گلادياتور» ، و در ۲۰۰۱ در «هري پاتر و سنگ جادو» و «مرواريد» و در ۲۰۰۲ در «هري پاتر و حفره ء اسرارآميز» و «کنت مونته کريستو» همواره حضوري موثر و جذاب بر پرده ء سينما داشت (فيلم شناسي کامل).

او که قرار بود در سال ۲۰۰۴ در «هری پاتر و زندانی آزکابان» حضور داشته باشد ، از سال ۲۰۰۱ صرفا" به اسرار نوه ء ۱۱ ساله اش که تهديد کرده بود اگر در نقش «آلبوس دامبلدور»
در «هري پاتر و سنگ جادو»
در «هري پاتر و حفره ء اسرارآميز»
ظاهر نشود هرگز با او حرف نخواهد زد ، در سری «هری پاتر» در نقش پروفسور دامبلدور ظاهر شد .

ريچارد هريس يکي از ۹ فرزند کشاورز ايرلندی ايوان هريس بود که در جواني راگبی بازی ماهر شد و همين مهارت موجب موفقيت وی در ايفای نقش کارگر معدنی که راگبی بازی می کرد (در فيلم «اين زندگی ورزشی») گرديد . در اواسط دهه ء ۱۹۸۰ استاد تدريس دروس هنر تئاتر در دانشگاه اسکرانتون بود و در ۱۹۸۷ به دريافت درجه ء دکترای افتخاری از همين دانشگاه نايل گرديد . وی در ۱۹۸۵ نيز در دانمارک به دريافت لقب شواليه مفتخر شده بود .

هريس در ۱۵ اکتبر پس از بهبودی نسبی و در ادامه ء بيماری مربوط به عفونت ريوی خود در بيمارستان «يونيورسيتی کالج» لندن بستری شده بود که معاينات نشان داد وی به بيماری سرطان مبتلاست . ريچارد هريس در ۲۵ ام اکتبر ديده از جهان فروبست و به گفته ء فرزندانش : «او در آرامش درگذشت» .

ياد او و هنرنمايی هايش بر پرده ء نقره ای گرامی باد .

  [ ۸:۱۲ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


پنجشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۱

دو فيلم


۱ - اثيري :


آخرين فيلم محمدعلی سجادی «شيفته» بود که ديدم و ساختار معقولش به تماشای «اثيری» ام کشاند . «اثيری» همان اصطلاحی که تداعيش برايم «بوف کور» هدايت بود . ولي افسوس ... اثيری ادعای هرچه داشت ، ادعايی گزاف بود و بس ! جوهره ء داستان پر رمز و راز و سرشار از تعليق اش کپی عقيمی بود از «What Lies Beneath» و جلوه های ويژه اش ... ! کاربردهای بسيار درخشان اين گونه تروکاژها را (بدون ابزارهاي امروزی و تدوين غيرخطی و چه ... و چه ...) می توانيد در «شايد وقتی ديگر» ببينيد . بازی ها هم که ديگر افسوس : از امين حيايی بگويم که گويا ديگر بر او حرجی نيست يا از شکيبايی که گويا همه ء آن توانايی هايش در حراج است ؟!!

و يک نکته : نمیدانم يک سينماگر چگونه و با چه توجيهي راضي می شود تا زحمات بهرحال کشيده ء طی فيلمش را در پايان بندی (به شبهه ء عاريتی از خيام) چون جامی لطيف بر زمين بزند . چرا اين همه کشش و تعليق (حالا) کارشده در طي فيلم بايد در جايی که محل گشايش گره ء دراماتيک است ناگهان به اکشنی فوری فوتی و بزن و در برو ختم شود ... هنوز از دويدن حيايی بسوی شکيبايی و تيراندازی و «Ghost» و خودکشی و !!! سردرنياورده ام !!!!!!!!!!!!!

۲ - سايه روشن :



به خاطر حضور عزت الله انتظامی ، احمد نجفی ، و هنگامه قاضيانی در کنار هم بديدن «سايه روشن» حسن هدايت که قبلا" «تاريکخانه» نام داشت رفتم . به توقع تماشای فيلمی در حدود «آخرين بندر» («کازابلانکا»ی آداپته شده به فارسی) و سريال های «محاکمه» ی نه چندان خوش ساخت و «کارآگاه علوی» ی درخشان هدايت . و آنچه يافتم ... بسيار گرانبهاتر است . فيلمي شخصی و کاملا" متفاوت با کارهای قبلی هدايت (آنهم پس از ۷ سال دوری از سينما و حضور فرعی در تلويزيون) ، بی نياز به زمان و مکان . فيلمی بلند درباره ء : ... مرگ ، با محملی جنايی (نه چندان گيرا همچون «نام گل سرخ» امبرتو اکو) . هنگامه ء قاضيانی همان صاحب رستوران زن «محاکمه» است ولی باتاويل و منطقی . کارآگاه علوی اين بار فرسوده و است پير ، و نه پيگير مسائل پليسی موجودش . و ... احمد نجفی (که همچنان بخاطر شاه نقش هايش در «دندان مار» و «سگ کشي» تماشای بازی اغراق شده اش برايم جذاب و دلنشين است) ديگر کارآگاه علوی نيست ... بدمنی است دوست ... يک دوست ناباب ... از آنها که شايد دوستش داشته باشيد . البته ساخت و پرداخت فيلم کمال يک شاهکار را ندارد ، هرچند مضمون اين پتانسيل را داشته ، ولي ... توصيه مي کنم «سايه روشن» (تاريکخانه) را ببينيد . در خروج حال بدی نخواهيد داشت !

  [ ۹:۴۳ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


چهارشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۱


۱۰ فيلم برگزيده ء منتقدان سينما در سال ۲۰۰۲

طبق نظرخواهي نشريه ء Sight and Sound

طبق آخرين نظر خو اهي نشريه ء سينمايي معتبر «سايت اند ساوند» انگلستان منتقدان و کارگردانان معتبر سينما ۱۰ فيلم و ۱۰ کارگردان برگزيده ء خود را در سال ۲۰۰۲ ميلادي انتخاب نموده اند . طبيعي است اعلام اين نتايج را در وبلاگي که بخشي از فعاليتش را بر اطلاع رساني بنا نهاده ، واجب مي دانم . پس بعنوان يک خبر مهم سينمايي سال نتايج مزبور را اعلام مي کنم . اميدوارم بتوانم تحليلي هرچند مختصر و درخور اين فيلم ها ، در آتيه تقديم کنم .

رتبه نام فيلم نام کارگردان تصوير
۱ همشهري کين
Citizen Kane
اورسن ولز
(Welles)
2 سرگيجه
Vertigo
 آلفرد هيچکاک
(Hitchcock)
3 قاعده ء بازي
La Règle du jeu
 ژان رنوار
(Renoir)
4 پدرخوانده ۱ و ۲
The Godfather and The Godfather part II
 فرانسيس فورد کاپولا
(Coppola)
5 داستان توکيو
Tokyo Story
 ياسوجيرو ازو
 (Ozu)
6 ۲۰۰۱ - يک اوديسه ء فضايي
2001: A Space Odyssey
استنلي کوبريک
(Kubrick)
7 رزمناو پوتمکين
Battleship Potemkin
 سرگئي ايزنشتاين
(Eisenstein)
8 طلوع آفتاب
Sunrise
فريدريش ويلهلم مورنائو
(Murnau)
9 هشت و نيم
5/8
 فدريکو فلليني
(Fellini)

10

آواز زير باران 
Singin' In the Rain
 استانلي دانن ، جين کلي
(Kelly, Donen)

  [ ۷:۱۷ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


دوشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۱

Grok

يك انيميشن بامزه ء كار شده با فلاش روی وب ، به يك كليك مي ارزد منتها روشن کردن بلندگوها را فراموش نکنيد . حق تاليف معرفي هم متعلق به آقای بهرام داهی (لامپ وبلاگ ها) است .

شاد باشيد

  [ ۹:۳۱ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


یکشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۱


CINEMARCH

وبلاگ «سينه مارچ» که نام آن تلفيقي از عبارات «Cinema» و «Architecture» به نظر مي رسد ، به آقاي يعقوب رشتچيان مهندس آرشيتکت ، ناشر ، و صاحب قلم و مطلع سينمايي خوش ذوق (به شهادت مطالب وبلاگش) تعلق دارد . دلمشغولي برجسته ء CINEMARCH سينماست و معماري ، که صاحب آن به سليقه اي درخور توجه در هر دو زمينه مي نويسد . از محاسن خاص ديگر اين وبلاگ پارسي نگاري سره آقاي رشتچيان است که اگرچه پاره اي اوقات دريافت روان مفاهيم آن را دچار وقفه مي نمايد ولي تلاشي محترم و درخورتقدير است براي اخراج لغات عربي ، انگليسي ، فرانسه ، و ... ۷۲ ملتانه ! از زبان مادري عزيزمان (و مايه ء شرمندگي منه کاربر لغات عربي و بيگانه ء متعدد در مطالبم) . مطالب سينمايي اين وبلاگ بسيار پرمايه و فخيم بوده و از نظر مضامين مورد توجه نويسنده سطحي بالا و درخور تامل و ارجاعاتي بي نظير و معتبر دارد . کشف آنرا مديون آقاي بهزاد دوران هستم . با هم بخشي از يادداشت درخشان آقاي رشتچيان بر «همشهري کين» را مرور مي کنيم :

... همشهری کين، با نمای درشت نوشته‌ای بر روی دروازه کاخ زانادو ، قلمروی شخصی کين، آغاز می‌شود. اين نوشته ، رهگذران را از رفتن به درون کاخ بازمی‌دارد. همين نما، پايان‌بخش فيلم نيز هست، اما جايی که هيچ‌کس را به آن راه نيست، کاخ زانادو نيست. همه آدمها در جهان درون فيلم، به آنجا راه دارند و گستره کاخ را زيرپا می‌گذارند. آن نوشته، اشاره به قلمروی تاريک و نهفته درون کين دارد: جايی که هيچ‌کس به آن راه‌نمی‌يابد، مگر بيننده فيلم، آن‌هم با ميانجيگری دوربينی که در سرتاسر فيلم، در پيش‌روی پيوسته روبه‌جلو، هردم به قلمروی درونی کين نزديکتر می‌شود ...

آدرس URL اين وبلاگ بشرح زير است :

http://yakubr.persianblog.com

با اجازه ء آقاي رشتچيان در مطالب بعدي من هم به گونه اي ديگر به ده فيلم و ده کارگردان برگزيده ء تاريخ سينما - از طريق نظرسنجي نشريه ء معتبر سينمايي Sight & Sound - از نگاه منتقدان و کارگردانان معتبر سينما خواهم پرداخت ، چه خود ايشان درحال حاضر مشغول نگارش در باب ده فيلم برتر برگزيده ء سال ۲۰۰۲ هستند (نمونه اي از يادداشت ايشان درباره ء همشهري کين را در بالا ملاحظه مي کنيد) که مطالعه ء اين يادداشتها را به علاقمندان موکدا" توصيه مي کنم . حضور ايشان در جمع وبلاگ نويسان سينمايي واقعا" غنيمت است ، اين حضور را گرامي مي داريم .

  [ ۸:۰۵ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۱


«پيام آور - داستان ژاندارك»
The Messenger - The Story of Joan of Arc

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كارگردان : لوك بسون
بازيگران : داستين هافمن ، في داناوي ، جان مالكوويچ ،
ميلا جو وو ويچ
محصول ۱۹۹۹ : فرانسه به زبان انگليسي ، مدت زمان : 167 دقيقه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



خوشبختانه برنامه ء «سينما ۴» دوباره آغاز شد و با حضور مسعود اوحدي مي توان اميدوار بود که سهمي از اين برنامه هم به سينماي اروپا و فيلم هاي خوب غيرامريکايي برسد . در بخش هايي از برنامه ء جمعه شب ۲۶/۰۷/۸۱ (۱۸ اکتبر) به فيلم «پيام آور - داستان ژاندارک» اشاره شد . مطلبي که در زير مي خوانيد مربوط به سال نمايش فيلم است ، حضور آن در اينجا و روي وب خالي از لطف نيست .

قديسه يا قهرمان

ژاندارك اسطوره اي ست برآمده از تاريخ قرون وسطاي فرانسه . دختري بيسواد و روستايي و 17 ساله در قرن پانزدهم كه به صرف ظلمي كه بر مردمش مي رفت و چندپارگي اي كه وطنش را تهديد مي كرد ، بر غاصبين كشورش برآشفت و با تاثير بر دربار فرانسه ، قواي انگليس را در اورلئان شكستي چشمگير داد و از كشور بيرون كرد . در سن 18 سالگي اسير دشمن شد و در اندك مدتي به تهمت جادوگري از جانب كليساي انگلستان در آتش سوزانده شد ، 20 سال بعد از او رفع اتهام شد و در 1920 از جانب سردمداران كليسا رسما" بعنوان قديسه معرفي گرديد . ژاندارك همواره خود را برانگيخته ي خداوند و رسول پيام او مي دانست .

لوك بسون در روايتش از داستان ژاندارك ، رويكردي متفاوت نسبت به ساخته هاي قبلي سينما در اين زمينه ارائه داده است . او قضاوت نمي كند ، تصميم در مورد انگيزش اللهي يا توهم فردي ژاندارك را به تماشاگر وا مي گذارد ، به دور از هرگونه جانبداري يا پيش داوري اي ، و جالب آنكه در هر دو زمينه بستري مناسب براي پذيرش مخاطب فراهم مي سازد .

ميلا جو وو ويچ با فيزيك منحصر به فرد اندام و چهره اش ، شايد مناسب ترين بازيگر براي اين نقش خاص پروژه ي پرخرج لوك بسون باشد ، همانگونه كه معصوميت چهره اش ، انساني مستعد گزينش اللهي را مي نمايد ، رفتار عصبي و ميميك مضطربش قابليت توهم پذير ماليخوليايي انساني آنرمال را به تصوير مي كشد ، در عين اينكه ناپختگي نوجواني 17 ساله با تهوري از سر ناآگاهي را نيز بخوبي مي نمايد . بهرحال اين انسان زخم خورده ي مصمم با چنان اعتماد به نفسي وارد دربار فرانسه ي قرن پانزدهم مي شود كه با تسلط تمام و بوسيله ي پيشگويي هاي مجذوب كننده ي خود همچون هماي سعادت بر سر دافين (شارل پانزدهم ) فرود مي آيد و هيچكس را ياراي مقابله با او نيست . تهور ناشي از ايمان او به پيروزي و آنچه آنرا موعود مي پندارد ، به سرعت او را به قهرماني ملي مبدل مي سازد .

اينكه ژاندارك واقعا" قديسه بود يا روان پريش ، هيچ تفاوتي ندارد. او انساني بود سازنده و مفيد به حال جامعه ي پيرامونش . موجودي نخبه كه با آن سن كم تاثيري عميق بر تاريخ كشورش و سرنوشت مردمش بر جا گذاشت . اوج هنر لوك بسون در ساخت فيلم اخيرش ، حفظ تعادل در گام برداري بر لبه ي اين تيغ است . او موفق شده تا آثار پيام اللهي يا توهمات فردي را ممزوج سازد و تماشاگر را در انتخاب و تعبير آزاد بگذارد ، شاهكار او در دراماتيزه كردن و نمايش عذاب وجدان و ترديد در اعتقادات ژاندارك در بخش پاياني فيلم و در زندان انگلستان است ، جايي كه شخصي راهب گونه و خرقه پوش (داستين هافمن ) او را مورد مواخذه و بازجويي قرار مي دهد و با او به بحث مي نشيند ...

آيا شمشيري را كه ژاندارك در كودكي و در روستا يافت از آسمان براي او فرستاده شده بود يا رهگذري خسته از جنگ ، يا جنگجويي اسير ، يا ... بر سر راه او قرار داده بود ؟!! ژاندارك با فاجعه اي كه در كودكي و از جانب دشمنان كشورش بر عزيزترين فرد زندگيش (مادرش ) روا شده بود ، آيا پريشاني ذهني كافي و سبعيت لازم براي اين همه خشونت را به دست نياورده بود و اين پريشاني موجد گونه اي توهم ماموريت از جانب خداوند براي او نشده بود ... اگر او فرستاده ي خدا بود چرا بر بالاي نردبان و بر لبه ي دژ دشمن با تير يك كماندار مجروح شد ؟ ، بهت زدگي مواج چهره ي او در زمان تيرخوردن و ميزانسن و زاويه ي دوربين بسيار درخشان لوك بسون كه گويي نگاهي از آسمان ژاندارك را نظاره مي كند و در نهايت نجات ژاندارك از مرگ ... ابرهايي كه به سرعت (با كمك تكنيك فيلمبرداري ) بر آسمان مي گذرند ... شخصيتي روحاني كه متناوبا" بر ژاندارك ظاهر مي شود ... نوري از آسمان ... آيا همه توهم ژاندارك اند يا ... ؟ انتخاب با شماست .

  [ ۱۱:۰۴ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


جمعه، مهر ۲۶، ۱۳۸۱


گزارش مصرف !

- «لباس رسمي» (The Tuxedo) - جيمي تانگ راننده ء يک مامور مخفي مي شود که لباس رسمي(توکسيدو) اي خارق العاده دارد . با مجروح شدن آن مامورمخفي و پوشيدن لباس رسمي توانايي هاي عجيبي مي يابد و به جنگ سازندگان يک سلاح ميکربي خطرناک مي رود . گويا سينماي هاليوود تصميم گرفته تا تمام بازيگران سرشناس سينماي هنرهاي رزمي رو بسمت خود کشيده و (اگر از آن دسته معتقدين به «تئوري توطئه» باشيد) با شرکت دادن آنها در فيلم هاي بيربط و بي مايه که جلوه هاي ويژه و حرکات رزمي اش بيشتر مربوط به تاثير «ال.اس.دي» و ... مي شود تا هنرهاي رزمي ، از دور رقابت و درخشش خارج کند ! جکي چان هم در اين فيلم به سرنوشت جت لي (در فيلم «The One») دچار شده و با حرکات کاملا مصنوعي عجيب و غريبي که بهيچ عنوان شبيه فيلم هاي قبلي خودش يا فيلم هاي جدي تر اين سينما چون «ببر خيزگرفته و اژدهاي پنهان» نيست ، جذابيت کارهاي خود را از دست داده است .

- «نشانه ها» (The Signs) - پدر گراهام هس صبحگاهي فرزندانش را در خانه نمي يايد ... پس از جستجو در مي يابد که آنها در مزرعه ء ذرت حيرت زده ء نشانه هايي عظيم و مرموزند ... اين نشانه ها از کجا امده اند ؟ ... شيامالان فيلم ديگري از جنس حس ششم ساخته ، فيلم عليرغم ضرب درخشان آغازينش بسختي مي تواند حيرت تماشاگر را حفظ کند . گفتگوهاي کشدار ، تلاش براي بعد فلسفي دادن به داستان (کشيشي که ترک ايمان کرده ! و دوباره ايمانش را بازمي يابد) ، سکانس هاي متجانس به موضوع ولي بي فايده ء متعدد (نقشي در پيشبرد داستان ندارند) ، طرح موضوعات فرعي و رهاشده (مرد هندي ، و بروز نشانه ها در نقاط مختلف کشور هند) ، و دست آخر موجود فضايي از نوع دشمن و نمايش بيهوده ء نهايي که به روال : «اگر فايده اش بازگشت ايمان پدر نبود چه مي شد؟» . فيلم فقط بخاطر بازي خوب مل گيبسن قابل تامل است و بس.

- «تريپل ايکس» (XXX) - گيبون مامور NSA ، زندر کيج ورزشکار کجرو را براي دستگيري گروهي تبهکار روس که در کشور چک در جريان ساخت سلاحي ميکربي هستند انتخاب و مامور مي کند . باقي کار درگيري زندر ملقب و با خالکوبي XXX است و تبهکاران . فيلم الحق اکشن جذابي است که صدالبته از بقول امروزيش : «خالي بندي» هاي کلان سرشارست . ون ديزل کشف جديد هاليوود ست که بعد از «The Fast & The Furious» وارد بازار شده ... موسيقي تراش متال در مقابل هيپ هاپ ، مشت در مقابل مشت ، هيجان بي پايان ، از پرواز با کوروت بر فراز پلي مرتفع به داخل دره و خروج با چترنجات گرفته تا فرار از مقابل يک بهمن عظيم با اسنو بورد (جايي که اسنوموبيل ها شکار بهمن مي شوند) گرفته تا جاسوس بازي و معاشقه هاي جيمزباندي و جوانمردي و عاشقيت! تازه به شکل Non Stop Fast ، همه چيز به وفور در اين فيلم يافت مي شود . نتيجه هم روشن است : کوت کلاني (معادل افغاني مقدار زيادي) دلار براي کمپاني سوني.


- «استاد تغيير چهره» (The Master of Disguise) - يک چرند به تمام معني کپي شده از روي مجموعه ء آستين پاورز (بهترين خط کش سليقه ء سينمايي در امريکا) که حتي بيش از ۱۰٪ هم به سلف خود نزديک نمي شود ... هيچي بابا ولش کنيد .


- «راهي به نابودي» (Road to Perdition ) - فرزند يک قاتل حرفه اي بطور اتفاقي شاهد يکي از کارهاي پدر مي شود . نابرادري پدر که جانشين سرکرده ء يک خانواده ء تبهکارست ، خانواده ء آنها را قتل عام کرده و درصدد کشتن پدر و پسرک شاهدست. يک کار استيليزه و تميز با بازي هاي بسيار بسيار درخشان از تام هنکس ، پل نيومن ، جود لاو ، و پسرکيکه نقش مايکل سوليوان (پسر تام هنکس) را بازي مي کند . سام مندس هم اگرچه فيلم درخشاني ساخته ، ولي شخصا" با اين كار دوم او هم مشكلي حسي (درست نظير «زيبايي امريكايي») داشتم . بنظر من اين تئاتريسين مقتدر انگليسي قادر به خلق «آن» لازم براي فرهنگ و فولكلور امريكايي ها نيست . بقول بهزاد معمار خوبي نيست ، مهندس قابليه ! به همين جهت هم گنگستريزم امريکايي اش مثل زيبايي امريکايي اش از آب درآمده ، خلاصه يک قطره خون «پدرخوانده»ها را هم نمي تونيد توش پيدا کنيد .

- «گزارش اقليت» (Minority Report) - در سالهاي آينده ... رئيس گروه پيشگيري از قتل هاي واقع نشده در مي يابد که در شرف ارتکاب يک قتل و در خطر بازداشت است ، بايد مقتول را شناسايي کرده و پرده از اين معما بردارد . کار استاد کبير اسپيلبرگ و فيلم اصطلاحا" کاملا" اسپيلبرگي است . تام کروز (که هيچوقت به نظرم هنرپيشه ء توانايي نبوده - به استثناي بازي در «چشمان باز بسته») هم به مدد استاد خوب ظاهر شده ... ولي داستان و ظرايف پرداخت و واقع نمايي و ... خصوصا بازي ماکس فون سيدو جاي صحبت بيشتر دارد و بايد در فرصت مناسبي مورد بحث قرار بگيرد .


- «بدام افتاده» (Trapped ) - يک تريلر متوسط و ديگر معمولي امريکايي ست با بازي درخشان کوين بيکن ، استاد نقش هاي منفي زيرپوستي که احتمال ميدهم جزو اعضاي کارگاه «اکتورز استوديو» باشد . تبهکاري فرزند خانواده اي را گروگان مي گيرد و درگيري عصبي و خشونت آميزي پيش مي آيد بقيه ء فيلم چيز قابلي ندارد ، تا سيزدهم اکتبر بعد از ۴ هفته نمايش فقط 6,916,869 $ فروش داشته است .

- «شهري کنار دريا» (City by the Sea) - پسر معتادي يک توزيع کننده ء مواد مخدر را به قتل مي رساند ، مامور پليس مسئول تحقيق رابرت دنيرو ست و ... پسرک فرزند او . فيلم که بخشي از ارزش و اعتبارش را مديون بازي رابرت دنيروست ، از فيلم هايي است که قابل يکبار ديدن بحساب مي آيد . فقط معلوم نيست چرا رابرت دنيرو با کارنامه ء درخشان بازگري اش در اين گونه فيلم ها(«۱۵ دقيقه» و «شوتايم»و ...) بازي مي کند ؟ بقول دوستي شايد چشم کاپولا و اسکورسيسي را دور ديده است .



- «کي ۱۹ - بيوه ساز» (K-19: The Widowmaker) - داستان واقعي پيش آمده اي ست براي ناخدا آلکسي ووستريکوف روس که در زمان جنگ سرد راهبري زيردريايي اتمي «کي ۱۹» را برعهده مي گيرد . مايه غرور نيروي دريايي شوروي که از فرط فرسودگي و پوسيدگي در شرف نابودي است . راکتور اتمي زيردريايي سوراخ مي شود و نشت تشعشعات اتمي آغاز مي گردد . ناخدا يا بايد زندگي افرادش را حفظ کند يا به ماموريتش ادامه دهد . فيلم در تعقيب مجموعه فيلم هاي عظيم از اين دست نظير U-571 ، و ... ساخته شده که به جهت داستان قوي (که بواسطه ء جريان در فضاي بسته ء زيردريايي ناچار به استفاده ء مفصل از ديالوگ بوده) و به جهت محدوديت فضا امکان پرداخت سکانس هاي اکشن بسيار محدود داشته و کاترين بيگلو (کارگردان) نيز بجاي تمهيدات تماشاگر پسند بيشتر وجه حماسي ماجرا را هدف گرفته ، حتي با اتکاء به بازي بزرگاني چون هريسون فورد و ليام نيسون نيز نتوانسته تماشاگران عام را بسوي خود جلب کند و از نظر تجاري با شکست سختي مواجه شده است ، فيلم پس از ۱۳ هفته نمايش فقط توانسته حدود ۳۵ ميليون دلار بفروشد و در هفته ء گذشته فقط در ۱۵ سالن اکران مي شده است . بهرحال خود فيلم هم جزو آثار چشمگير اين گونه هم بحساب نيامده و قادر به رقابت با اسلاف خود نيست .

  [ ۶:۳۶ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


سه‌شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۱


پرفروش ترين ۳۰ فيلم تاريخ سينماي جهان

پرفروش ها هرگز بهترين هاي هنر سينما نيستند ، ولي از نظر آماري نشانگر سليقه ء مخاطب عام بوده و بهترين هاي صنعت سينما را معرفي مي کنند . بهترين عرضه شده ها که داراي بالاترين تقاضاي مصرف بوده اند . با بررسي جدول پرفروش ها مي توان سليقه ء مخاطبين عام صنعت را شناخت و از نظر اقتصادي سلايق و گونه هاي سينمايي بالاي جدول را در ساخت نشانه گرفت . البته بايد زمان و مکان زندگي مصرف کنندگان (سينما رو ها) را نيز در نظر گرفت ، چه ممکنست علاقه و سليقه ء تماشاگران سال ۱۹۷۷ جهان با علاقه و سليقه ء تماشاگران سال ۲۰۰۲ ي جهان (يا فرضا" امريکا يا مثلا" اروپا يا قطعا" ايران) تفاوت داشته باشد . پس بهترست جدول باارزش اقتصادي «پرفروش ها» را براي سينماي نقاط مختلف جهان جداگانه در نظر گرفت . اجالتا" جدول ۳۰ فيلم پرفروش جهان ، امريکا ، و جهان منهاي امريکا (عمدتا" اروپا و آسياپاسيفيک) را تقديم مي کنم تا ضمن بررسي سطحي که خود خالي از جذابيت نيست ، مختصري هم به تفاوت سليقه ء مردم نقاط مختلف دنيا آشنا شويم .

رتبه نام فيلم کل فروش به دلارامريکا
1 Titanic -1997 $1,835,300,000
2 Harry Potter and the Sorcerer's
Stone -2001
$965,700,000
3 Star Wars: Episode I - The
Phantom Menace -1999
$922,300,000
4 Jurassic Park -1993 $919,700,000
5 Lord of the Rings: The Fellowship of the Ring, The -2001 $860,200,000
6 Independence Day -1996 $811,200,000
7 Spider-Man -2002 $806,700,000
8 Star Wars -1977 $797,900,000
9 Lion King, The -1994 $767,700,000
10 E.T. the Extra-Terrestrial -1982 $756,700,000
11 Forrest Gump -1994 $679,400,000
12 Sixth Sense, The -1999 $661,500,000
13 Star Wars: Episode II - Attack of the Clones -2002 $631,600,000
14 Lost World: Jurassic Park, The -1997 $614,300,000
15 Men in Black -1997 $587,200,000
16 Star Wars: Episode VI - Return of
the Jedi -1983
$572,700,000
17 Armageddon -1998 $554,600,000
18 Mission: Impossible II -2000 $545,300,000
19 Star Wars: Episode V - The Empire Strikes Back -1980 $533,800,000
20 Home Alone -1990 $533,700,000
21 Monsters, Inc. -2001 $528,900,000
22 Ghost -1990 $517,600,000
23 Terminator 2: Judgment Day -1991 $516,800,000
24 Aladdin -1992 $501,900,000
25 Indiana Jones and the Last Crusade -1989 $494,700,000
26 Twister -1996 $494,700,000
27 Toy Story 2 -1999 $485,700,000
28 Saving Private Ryan -1998 $479,300,000
29 Jaws -1975 $470,600,000
30 Matrix, The -1999 $456,300,000


  [ ۶:۴۲ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۱




يک نوار ويدئوست



شبيه همه ء نوارهاي ديگه . فقط فرقي جزئي با بقيه داره : بمحض تماشاي آن تلفني به شما ميشه و يک هفته ء بعد ... در وحشت کامل مرده ايد ! راشل کلر هم يک خبرنگار کنجکاوه . شبيه همه ء خبرنگارهاي کنجکاوه ديگه . فقط فرقي جزئي با بقيه ء خبرنگاراي کنجکاو داره ، خواهرزاده اش اين فيلم را ديده و در وحشت کامل مرده ، در پيگيري ماجرا او هم فيلم را ديده ... منتهي بهمراه پسر کوچکش . خواهرزادش از وحشت مرده و او مونده و پسر کوچولوش و جدالي که بايد با زمان بکنه ... کمتر از يک هفته وقت داره تا بفهمه چرا اين فيلم همه ء افرادي را که او را ديده اند ، کشته ! ماجراي مزرعه ء پرورش اسب چيه و چطور ميشه جلوي اين قتل ها را گرفت ؟!

اگر موضوع براتون جذاب بود ، فيلم «حلقه» (The Ring) را ببينيد . «حلقه» را گور وربينسکي بر اساس پرفروش ترين فيلم تاريخ سينماي ژاپن با فيلمنامه ء هيروشي تاکاهاشي و نوول کوجي سوزوکي و با بازي نااومي واتس ، مارتين هندرسون ، ديويد دورفمن ، و برايان کاکس ساخته است . فيلم از ۱۸ اکتبر (چهار روز ديگر) در امريکا روي پرده مي رود .

  [ ۵:۳۲ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


پنجشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۱





ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سينماي بهرام بيضايي
از آغاز تا "سگ کشي"
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



گردآوري و نگارش : نادر خوانساري
قسمت اول

بهرام بيضايي به حق يکي از موثرترين ، فعالترين ، پرکارترين ، باسوادترين ، خوش فکرترين ، و ... ترين هاي هنر و ادبيات نمايشي ايران است . آشنايي والا و تعلقات خاطر او به مضامين ، قالبها ، و سبک هاي مختلف هنرهاي هفت گانه خصوصا" هنرهاي نمايشي و بالاخص تئاتر باعث آفرينش آثار ماندگاري در تاريخ آثار هنري ايران گرديده است . براحتي مي توان او را مقتدرترين و مسلط ترين تئاتريسين و سينماگر ايراني خواند ، آنانکه با دکوپاژ فصل ۴۱ ام فيلم «سگ کشي» او در نشريه ء شماره ء ۱ ماهنامه صنعت سينما برخورد کرده اند ، عمق اين مفهوم را بهتر درک خواهند کرد . براي شناخت هرچه بيشتراين استادهنرهاي نمايشي ، نمايشنامه نويس ، و سينماگر ايراني مقدمتا" بيوگرافي مختصري را تقديم مي كنم :

بهرام بيضايي متولد پنجم ديماه ۱۳۱۷ شمسي تهران است. وي در سالهاي آخر دبيرستان (۱۳۳۴) به مطالعه در ادبيات اساطيري و مردم شناسي پرداخت و همزمان چند فيلم ۸ م م كوتاه آزمايشي ساخت و چندي هم درباره ي سينما نوشت . او كه با ديدن فيلم بر پرده هاي عمومي و سپس پيگيري سينما در سينه كلوپ تازه پاگرفته وارد عالم سينما شده بود ، پس از تلاش ناموفقش براي دسترسي به دوربين فيلمبرداري ، دو نمايشنامه با زبان تاريخي در سالهاي آخر دبيرستان نوشت .(نخستين نمايشنامه هاي او درسال ۱۳۴۱ به چاپ رسيد كه بعضي از آنها به صحنه برده شد، و درسال ۱۳۴۶ با نخستين اجراي نمايشي اش توانست خود را به عنوان كارگردان تئاتر بشناساند.) بعد معافيت از خدمت نظام بود و نگارش نسخه اول نمايشنامه "آرش ". در ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۰ سينما را در كانون فيلم و تئاتر را لابه لاي نمايش هاي تلويزيوني دنبال كرد. در نشريه ي علم و زندگي نوشته هايي درباره ي سينما داشت . بعد مطالعه در نمايش شرقي بود و يك سال پشت در دانشگاه انتظار! ، مطالعه در ادبيات ايران ، جستجو در شاهنامه و فرهنگ پيش از اسلام ، اساطير ، و مردم شناسي ، كنجكاوي در نثر فارسي ، مطالعه ي نقاشي ايراني در جستجوي بيان تصويري يك فرهنگ . نگارش "آژدهاك " ، و ورود به دانشكده ي ادبيات دانشگاه تهران . استخدام در اداره ي كل ثبت اسناد و املاك دماوند. و ...

و كشف شبيه خواني و تقليد (تعزيه ) به عنوان مهم ترين نمايش غيرغربي ايراني . ترك دانشگاه . انتشار نوشته هايي درباره ي فيلم و نمايش و موسيقي ، انتشار اولين نوشته ها در باره ي تعزيه در مجله ي هنر و سينما" و گاهنامه ي "آرش " ، كوششي بيهوده براي ساخت فيلمي كوتاه ، انتقال از دماوند به تهران . از سال ۱۳۳۸ به بعد فعاليت همه جانبه ي اين استاد بي نظير هنرهاي نمايشي و سينما آغاز گرديده كه به جهت حفظ حدود موضوع بحث ذيلا" كارنامه ي عمدتا" سينمايي وي را درج مي نمايم : (با اين وعده كه در صورت علاقه ي دوستان ، كارنامه ي كامل ايشان را نيز تقديم خواهم نمود).

۱۳۳۸ تا ۱۳۴۰ - تعقيب از نزديک نمايشنامه هاي مدرن ايراني که اغلب در تلويزيون يا گاهي اوغاب بر صحنه اجرا مي شدند ، چاپ مقالاتي درباره ء سينما در «هنر و زندگي» ، مطالعه در زمينه ء تئاتر شرق ، يک سال تاخير در ورود به دانشگاه و مطالعه ء ادبيات ايران ، تحقيق در شاهنامه ، متون پيش از اسلام ، اسطوره شناسي ، و جمعيت شناسي و آمارگيري نفوس ، و ... و ... قبولي در رشته ء ادبيات دانشگاه تهران ، چاپ مقالات متعدد در باره ء فيلم ، موسيقي فيلم ، تعزيه (نمايش روايي - مذهبي ايراني) ، و ... در «هنر و سينما» ، فصلنامه «آرش» ، و دوره نامه هاي متعدد آن زمان .
۱۳۴۱ - طرح فيلم كوتاه "خوابگرد"، ساخت و فيلمبرداري يك فيلم 8 چهاردقيقه اي سياه و سفيد با مخارج صفر، كار با دوربين قرضي دوستان (8م م رنگي ) و (16م م سياه وسفيد) و تجربه ي مهم تدوين هنگام گرفتن . ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۹ - توفان كار استاد در هنرهاي نمايشي و اوج گيري وي در زمينه هاي عملي و نظري هنرهاي نمايشي ايران و جهان .
۱۳۴۹ - نخستين كار سينمايي : فيلم كوتاه "عموسيبيلو".
۱۳۵۰ - "رگبار".
۱۳۵۱ - فيلم كوتاه "سفر".
۱۳۵۲ - فيلمي ناتمام درباره ي مرگ براساس نقاشي مانده ازيك اعدامي .
۱۳۵۲َ - "غريبه و مه ".
۱۳۵۵ - "كلاغ".
۱۳۵۷ - "چريكه ي تارا".
۱۳۵۸ - تدوين فيلم "دونده "ي اميرنادري .
۱۳۶۰ - نمايش و فيلم "مرگ يزدگرد".
- و نگارش طرح "پرونده ي قديمي پيرآباد" (ساخته شده بانام "فصل پنجم " توسط رفيع پيتزدر ۱۳۷۵)
۱۳۶۱ - نگارش فيلم نامه ي "روز واقعه "(ساخته ي ۱۳۷۳ شهرام اسدي .)
۱۳۶۳ - نگارش فيلمنامه ي "پرونده ي قديمي پيرآباد" (ساخته شده بانام "فصل پنجم " توسط رفيع پيتزدر ۱۳۷۵)
۱۳۶۴ - "باشو غريبه ي كوچك ".
۱۳۶۶ - "شايدوقتي ديگر".
۱۳۶۹ - "مسافران ".
۱۳۷۳ - تدوين فيلم "بازي هاي پنهان " ي کريم هاتفي نيا .
۱۳۷۴ - تدوين فيلم "برج مينو"ي ابراهيم حاتمي كيا.
- چاپ مقاله ء «هيچکاک درون قاب» (گفتگو با تعدادي از دانشجويان سينما درباره ء هيچکاک) .
- نوشتن طرح براي چند فيلم کوتاه ۱۰۰ ثانيه اي و چند فيلم بلند براي چند کارگردان بمناسبت صدسالگي سينما .
۱۳۷۵ - سفري يکساله به فرانسه ، نگارش فيلمنامه ء «تقدير» ، «اعتراض» (براساس داستان زندگي آذرشيوا بازيگر قديمي سينماي ايران) ، «چشم اندار» ، «افرا» يا «روز مي گذرد» ، «هدايت» (براساس داستان زندگي صادق هدايت) ، نمايشي عروسکي براي بازيگران زنده .
۱۳۷۶ - بازگشت به ايران . روي پرده بردن نمايش «بانو آئويي» اثر ميشيما يوکيو که پايان نامه ء تحصيلي همسرش مژده شمسايي در رشته ء بازيگري نيز محسوب ميشد . اين نمايش ابتدا در سالن تئاتر دانشگاه آزاد به نمايش درآمد و بعد از شرکت در جشنواره ء تئاتر فجر همانسال در سالن قشقايي تئاترشهر تهران بمدت ۵۰ شب و با ۷۱ اجرا به نمايش درآمد ، پس از آن «کارنامه ء بندار بيدخش» را به کمک گروه ليسار در سالن چهارسو ي تئاتر شهر به صحنه برد که تا بهمن ماه ۱۳۷۶ با نمايش در جشنواره فجر جمعا ۵۴ اجرا داشت . تدوين فيلم کوتاه «تصويري بر آب» از مجموعه ء «بچه هاي ايران» به کارگرداني حميدرضا صلاحمند .
۱۳۷۸ - ساخت اپيزود ۱۵ دقيقه اي «گفتگو با باد» از مجموعه ء «قصه هاي کيش» .
۱۳۷۹ - ساخت فيلم «سگ کشي» .

اين كارنامه ي مختصر !!!!! سينمايي باضافه ي طومار (شيخ شرزيني !) چند صفحه اي از كار در تئاتر و نمايشنامه نويسي و شبيه خواني و ... حاصل پربار زندگي هنرمندي به تمام معنا ، و استاد و پيش كسوتيست گرانقدر كه در سال ۱۳۶۰ پس از بيست سال كار رسمي دولتي از دانشگاه تهران اخراج شد .
در سال ۱۳۶۶ خانواده اش ( منير رامين فر همسرش و نيلوفر و نگار فرزندانش ) عليرغم تمايل وي از ايران مهاجرت كردند و او ... در ايران ماند .



بيضايي در سال ۱۳۷۹ با ساخت قسمتي از"قصه هاي كيش " با نام "گفتگو با باد"، و در همين سال با ساخت "سگ كشي " كه پس از جشنواره ي ۱۹م فجر در گزينش اخير منتقدان سينماي ايران نيز مورد تجليل قرار گرفت در عرصه ي سينماي اين مرز و بوم مجددا" ظاهر گرديده كه اين حضور او دوباره علاقمندان آثار متفاوت و انديشمند سينمايي را اميدوار ساخته تا بار ديگر شاهد حضور چنين آثاري در سينماي ايران باشند .

بيضايي در پاسخ خبرنگار مجله ي "Sight & Sound" شماره ي دسامبر ۱۹۷۹ ميلادي درباره ي نوع تاثير فرهنگ ايراني در برداشت هاي سينمايي اش چنين گفته است :

من در جستجوي زباني هستم كه از مينياتورها ، اساطير ، و تمدن ايراني ، تعزيه ، و تماشا(نمايش روحوضي ) الهام گرفته باشد. من حامل اينها در زمانه اي كه خود بسر مي برم هستم ، تمامي كار خلاق من با تاريخ ايران ، با گذشته ي ايران و كاري كه مي توانيم در شرايط جديد پذيرش تاثير فرهنگ و تمدن غربي با اين گذشته بكنيم ، سروكار دارد . اينها مسايلي است كه براي من و كشورم مطرح اند ، و بخاطر همين هاست كه من دلبسته ي ادامه ي زندگي و اقامت در ايرانم .

و در جواب خبرنگار ديگري در شماره ي شهريور ۱۳۵۶ مجله ي "سينما" مي گويد :

... تا سرانجام يك روز تئاتر به شكل تعزيه اي بر من ظاهر شد و مرا افسون كرد ... من تا آن روز نمايشي به اين حد جذاب نديده بودم ، حس كردم بايد بايستم ، حس كردم بايد دلايلي را پيدا كنم كه به اواينهمه فتنه گري و به من اينهمه شيفتگي داده است . او مرا متوجه فقرم كرد . مرا متوجه آن كسي كرد كه من بودم . ناگهان دريافتم كه از چه چيزها پشتم خاليست ، و زمين زيرپايم چقدر بي بنيادست . دريافتم كه با بزك ديگران جراحات تاريخي من زيبا نمي شود، و آنچه را كه ثروت گذشته ي منست چگونه از چشم من پنهان مي كنند . من تاريخ خواندم و خود را وارث وحشتي عظيم يافتم . اما توانستم آرام آرام صداي مردمي را بشنوم كه در تاريخ گفته نشده اند...

به نظر رافائل بسون در يكي از شماره هاي مجله "Sight & Sound" ، در فيلم هاي بيضايي ، سه مايه ي اصلي مي يابيم : غريبه ، كندوكاو در خاطرات شخصي و تاريخي (كلاغ) يا اسطوره اي و فرهنگي (غريبه ومه ، و چريكه ي تارا) ، و عشق بي سرانجام (رگبار، غريبه ومه ، و چريكه ي تارا) ، فيلم هاي "عموسيبيلو" و "باشو..." چون پرانتزي اين فيلمها و مرگ يزدگرد را در برمي گيرند.

باقر پرهام مايه هاي اصلي كارهاي سينمايي بيضايي را : كودك ، زن ، غريبه ، و تقدير تاريخي مي داند. با نگرشي عمومي به فيلم هاي بيضايي صحت اظهارنظرهاي بالا باضافه ي جستجوي هويت ، و تمايل به تعليق را ميتوان عنوان نمود.

او "عموسيبيلو" رابراي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان ساخته و مي گويد :" اول مي خواستم عيار تنها را بسازم . اما شيروانلو دعوتي كرد براي ساختن عموسيبيلو . درآغاز علاقمند نبودم ، ولي ديدم راه ديگري وجود ندارد. كوشيدم يك سناريوي تلخ ، جدي و خشك را تبديل كنم به چيزي كه دوستش دارم ." ، احساس مبهم غريبگي و جداافتادگي عمو سيبيلو شايد از همين روست .

ادامه دارد ...

  [ ۱۱:۵۲ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


سه‌شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۱


من و گلي ترقي



چند روز گذشته را با گلي ترقي بودم ، نه او در تهران بود و نه من در پاريس ... با هم در «جايي ديگر» ملاقات کرديم . مجموعه داستانهاي کوتاه اين بانوي دردآشنا به غربت و تيزبين به آلام دروني انسانها بدجوري مشغولم کرد . آدم هاي او پير و جوان ، زن و مرد ، امي و متعلم ، و ... همه رهسپار «جايي ديگر» اند . براي آرامش ، براي قرار ، براي به ثمر نشستن ، براي معنا کردن گذشته و حال و آينده و ... . اين «جايي ديگر» ه شخصيتهاي او مرا به ياد تئو آنجلوپولوس انداخت و فيلم «گام معلق لک لک» اش ... راستي از چند مرز بايد بگذريم تا به خانه برسيم ؟ خانه ء آرامش و امن ما کجاست‌؟ آيا پايي برخاسته به هوا در قدمي يکپا و آماده براي فرود بر آنسوي مرز ، به درستي بر زمين خواهد نشست ؟ سبک و سنگين کردن اين تصميم تا کي اين گام را معلق نگاه خواهد داشت ؟ شايد هم خانه ء نهايي مقصد «سفر بزرگ امينه» ء گلي ترقي ست !

با هم فرازهايي از داستانهاي مجموعه ء «جايي ديگر» را بخوانيم تا شرح حالي از اين بزرگ بانوي ادبيات ايران را هم تقديمتان کنم :

- از «بازي ناتمام» :

«... عجله . سقلمه . فشار . مسافرها از هم جلو مي زنند . آنهايي که مرتب سفر کرده اند مي دانند کي بدوند ، کي بايستند ، از کجا ميان بر بزنند و ... اين «فقط من» از آنجايي که نيرويي قوي در رگهايش دويده و تمام هوش و حواسش براي رسيدن به هدف متمرکز شده ، نفر اول در صف گمرک است . عجله دارد . در چمدانش را مي بندد . خوشحال و موفق سوار اولين تاکسي مي شود و سريع به خانه اش مي رسد . زود مي خوابد و کله ء سحر بيدار مي شود . زودتر از ساير همکارانش به سر کار مي رود ، ترقي ميکند ، ارتقاي مقام مي گيرد . برنده است . قهرمان اول در مسابقه ء زندگي و مرگ است . زودتر از فلاني و فلاني و فلاني بازنشسته مي شود . شب را سريعتر به صبح و هفته را به ماه و ماه را به سال و سال را به پايان قرن ميرساند و ... زودتر از همه ء آنهايي که در صف گمرک پشت سر مانده اند و پا به پا مي کنند از روي آخرين پله ئ زندگي مي پرد و نفر اول در صف انتظار ، جلو پل صراط مي ايستد» .

- از «سفر بزرگ امينه» :

«... مي بايست هلش مي داديم ، سيخش مي زديم ، ته مويش را مي کشيديم تا به خودش بيايد و تکان بخورد ... بالاخره با زور و تهديد ، از خانه بيرونش کشيدم . راه مدرسه ء بچه ها را نشانش دادم و صبح ها ، همراه بچه ها ، روانه ء کوچه اش کردم . روز اول نرفته برگشت . روز دوم خودش را به مريضي زد و از جايش پا نشد . روز سوم گفت که نمي رود و خواهش و التماس و گريه کرد . روز پنجم دعوايمان شد و بگومگو کرديم . روز ششم ناگزير پذيرفت ، رفت . روزهاي بعد هم رفت و راه بيرون را ياد گرفت . زود و زيادي ياد گرفت . ابتدا همان دور و بر مي گشت . تا انتهاي خيابان اصلي مي رفت و از ترس گم شدن ، برمي گشت . يواش يواش ، دو خيابان آن طرف تر را شناخت و ميدان پشت پارک و سينماي محله را کشف کرد . همينطور مغازه هاي ارزان قيمت را . فهميد که اتوبوس خط هشتاد و هفت تا پاي برج ايفل مي رود و برمي گردد و کارش درآمد . کار ما هم درآمد ... ترسش ريخته بود و مثل گربه اي که راه بيرون را شناخته باشد ، نگه داشتنش در خانه مشکل شده بود ... با چندتا خدمتکار زن تونسي و مراکشي هم آشنا شده بود . زنهايي هم سن و سال خودش ، اما باخبر از اتفاقهاي روز ، با ذهني نيمه شرقي - نيمه غربي ، مطيع ولي هشيار و معترض ، زن خانه و زن کارگر ، آگاه از حد و حدود و حق و حقوق خود . معلم هاي جديد امينه ».

- از «درخت گلابي» :
«...
* مي پرسند : استاد گرامي ، غرب زدگي بدتر است يا شرق زدگي؟ عقل زدگي يا جهل زدگي؟ شاه زدگي يا ماهزدگي؟
* مي گويند : شما در کتاب اولتان از عشق گفته ايد - عشقي ابدي - و از اصالت حس و تخيل و هنر . در کتاب هاي بعدي - سالهاي سال - از زيربناي اقتصاد و حقانيت تاريخ و آزادي انسان و حقوق کارگران و زحمتکشان دفاع کرديد . سپس ، خاموش شديد . گفتند که دچار بيماري اعصاب شده ايد . حتي شايع شد که شما را گرفته اند و حرف هاي ديگر . هرچه بود باعث شد که تغيير جهت و فکر دهيد. دوباره سر و کله تان پيدا شد و مافهميديم که شما رو به عرفان و اشراق آورده ايد و نوعي پيچيدگي در گفتارتان پديدار شده (نوعي گه گيجه) .
* مي گويند : آقا (عصباني و دلخور هستند) ، يا شما نمي دانيد چه مي خواهيد و تکليفتان با خودتان و دنيا روشن نيست ، يا ما را دست انداخته ايد.
و من مغموم و سرافکنده اما با ظاهري فيلسوفانه به آخرين کتابي که در دست نوشتن دارم (کتابي که مي دانم هرگز نوشته نخواهد شد) اشاره مي کنم و سر و ته قضيه را با سکوتي مبهم و معني دار ، هم مي آورم» .

گلي ترقي يکي از بزرگ نويسندگان در غربت ايراني است

گلي ترقي نووليست و داستان کوتاه نويس ايراني با حدود ۶۰ سال سن ، در سال ۱۳۵۹ (۱۹۸۰) پس از تعطيلي دانشگاه هاي ايران و جدايي از همسرش هژير داريوش ايران را ترک گفته و بهمراه دو فرزندش در پاريس مقيم شد . او پيش از مهاجرت به تدريس فلسفه در دانشگاه تهران اشتغال داشت و فيلمنامه ء دو فيلم درخشان سينماي ايران : «بيتا» اثر هژير داريوش و «درخت گلابي» اثر داريوش مهرجويي از آثار اوست . «من هم چه گوارا هستم» ، «خواب زمستاني» ، «بزرگ بانوي روح من» ، «خاطره هاي پراکنده» ، «پيشخدمت»‌، «جايي ديگر» ، و «دريا پري ، کاکل زري» از آثار او هستند .

«عادتهاي غريب آقاي الف در غربت» سال ۱۳۷۰ ، آخرين اثر چاپ شده ء او تاکنون است . بسياري از آثار او به فرانسه و انگليسي ترجمه شده است . زهره (گلي) ترقي دختر ناشر و ويراستار و نماينده ء مجلس شوراي ملي سابق ايران است . او در تهران زاده و بزرگ شد و در امريکا به تحصيل فلسفه پرداخت و در سال ۱۳۴۰(۱۹۶۱) به ايران بازگشت و در سال ۱۳۴۶ (۱۹۶۷) به درجه ء استادي دانشگاه تهران نايل گرديد . وي از سال ۱۳۴۴ (۱۹۶۵) آغاز به نگارش داستانهاي کوتاه در انديشه و هنر نموده است . مجموعه داستانهاي کوتاه «من هم چه گوارا هستم» را در سال ۱۳۴۸ ، «خواب زمستاني» را در سال ۱۳۵۲ منتشر کرد که مجموعه ء اخير توسط فرانسين. تي. ماهاک تحت عنوان «خواب زمستاني گلي ترقي : ترجمه و تحليل» در انتشارات دانشگاه يوتا به زبان انگليسي برگردانده شد ، همين مجموعه در ۱۳۶۵ به زبان فرانسه و باعنوان «Sommeil d'hiver» در پاريس ترجمه شد . او در دهه ء ۱۳۶۰ چند بار به ايران سفر کرد . داستان «بزرگ بانوي روح من» او حدود سالهاي ۵۸ - ۵۹ در کتاب جمعه به چاپ رسيد ، و برخي داستانهاي کوتاهش منجمله «دندان طلايي عزيز آقا» در نشريات روزانه نظير اميد۳ منتشره در کاليفرنياي سال ۱۳۶۷.

نمونه ء برخي از داستانهاي او : مادام گرکه ، پيشخدمت ، پدر مي باشند و آثار او را مي توانيد از طريق ايران بوک شاپ "Iranbookshop" در سراسر جهان تهيه کنيد .

  [ ۴:۱۸ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب