... از سينما و

"بمحض برخورد با بزرگترين عشق زندگی ، زمان متوقف می شود - "بيگ فيش

جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۵



كافه ستاره


سامان مقدم - ۱۳۸۴


مشخصات كامل فيلم


از كوچه پس كوچه های خودمان


كافه ستاره خبر خوشی است از سامان مقدم ، پس از "سياوش" ﴿۱۳۷۸﴾ ، "پارتى" ﴿۱۳۷۹﴾ ، و "مكس" ﴿۱۳۸۲﴾. مقدم كار در سينما را در كنار مسعود كيميايی در ۱۳۷۲ با دستياری در كارگردانی "رد پاى گرگ" آغاز كرد و در "تجارت" ﴿۱۳۷۵﴾ و "ضيافت" ﴿۱۳۷۶﴾ نيز دستيار كارگردان بود.

تهران قديم ، سنت ، محله ها ، آدم های سرراست و در اينجا غير تيپ و كليشه و واقعی و در عين حال بدون پيچيدگی های عجيب و غريب فلسفی ، عمق موضوع ، بها دادن به مشكلات و مسائل انسانی و اجتماعی و در عين حال پرهيز از احساسات گرايی و سانتی مانتاليسم و ملودرام سازی : اينها سرمايه های قابل اعتنای "كافه ستاره" هستند.



مقدم و معادی ﴿فيلمنامه نويس﴾ با استفاده بجا از فرم های خوب سينمای معاصر و روايت تقاطعی ﴿Intersection﴾ ، با شكستن خط روايی داستان و تبديل آن به سه فصل ﴿اپيزود﴾ و در هم آميختن وجوه سه گانه ﴿هر فصل بعنوان يك زاويه ديد و پنجره ای به زندگى يك شخصيت محورى﴾ كاربرد صحيح الگوی سينمای جهان برای مضامين ايرانی را عينيت بخشيده اند. روايت های تقطيعی را با نمونه های جذابی در كارهای "كيسلوفسكى" و "گاس ون سانت" ﴿بخصوص در فيلم "فيل" وى﴾ ديده ايم.

مقدم در "كافه ستاره" مسعود كيميايی ای را نشان می دهد كه ديگر سالهاست از او خبری نيست. خسرو ، اِبی ، فريدون ، پدر سالومه ، ... ، ملوك ، سالومه ، ... و فريبا : آيا اينان آدم هايی از گذشته ء نه ايران كه تهران را بيادتان نمی آورند؟ محله ، اهالی ِ پشتيبان ِهم ، رفيق ، معرفت ، سايه ء بالا سر ، و ... همگی عناصر شاخص و نوستالژيكی هستند كه اين بار در "كافه ستاره" گِردِ هم جمع شده اند. همان عناصری كه ناخودآگاه مخاطب اهلش را با خود به درون می برند و شيرين كامی دلپذيری در عين تلخی سرنوشت آدم های روی پرده را به او ارزانی می دارند. آری ، حالا ديگر اكثرا" دلتنگ ِ رفيقی مثل اِبی هستيم و زنی مثل فريبا را تحسين و درك می كنيم ، سرخوشی و سادگی ِملوك را دوست داريم و ناگزيریِ مرگ خسرو را می پذيريم. براستی اگر دلخوشی باشد و تنهايی نباشد ، يا ... ملوك ماهواره می خواهد چه كار ؟!

"كافه ستاره" محك خوبی است چون تقريبا" تمامی تماشاگران سانس ۹ تا ۱۱ آن پنجشنبه شب را قلقلك داد! عده ای لذت برده بودند و عده ای در فكر فررفته و ... عده ای هم عصبانی بودند. عصبانی ها قصه ء خطی نداشتند ، لقمه جويده شده نبود ، نخنديده بودند! ... ذهن و حس مجبور شده بودند با هم كار كنند!! ... چه اشكالی دارد؟ بعضی ماشين ها برای روشن شدن به استارت زياد احتياج دارند ، مگر ماشين فريبا چنين نبود؟!!


"كافه ستاره" با شيوه روايی انتخابی اش از انسجام كافی برخوردار است. شخصيت ها بسيار موجز ولی كافی پرداخت شده اند ، نه خوبِ مطلقند نه بدِ مطلق ، هويتشان مشخص است و علت وجودی دارند ، و از همه مهمتر اينكه همگی به سرانجام می رسند ، حتی آن فروشنده ء ميز ِبيليارد با بازی ايرج نوذری. فقط برخی جزئيات ناهمخوان است مثل پايان اپيزود دوم : شخصيت محوری با پرداخت و پيرنگ مطرح شده برای او تطبيق ندارد ﴿تصور راجع به امامزاده و به امامزاده رفتن و درخواست وام ازدواج پيش از موعد براى ابى اعتقادات و قدرت مديريت و قوت شخصيت اين پرسوناژ را مى رساند﴾ ، حتی اگر با ماجرای پيش آمده برای فريبا ، تسليم در برابر تقدير را بهانه كنيم. [علت طفره رفتن از بيان صريح جزئيات ، پرهيز از روايت صريح داستان براى خوانندگانى است كه احيانا" فيلم را نديده اند] . كاربردِ پليدی تيپيكِ "تلويزيونى - سينمايى" خلق شده ء اين سالها برای ايرج نوذری به نظر من تا حدودی باعث اُفت ارزش كار "كافه ستاره" شده ، شايد بكارگيری بازيگز ديگری ﴿بدون تيپِ كليشه اى﴾ پسنديده تر می بود. مقدم قطعا" می توانست همين برآيند را از هر بازيگر ديگری بگيرد ، نيازی به چهره ء از پيش ساخته نداشت!

بهرحال و در هر صورت "كافه ستاره" بلندترين پرواز ارتفاع سامان مقدم تاكنون است ، از "سياوش" تا بحال. اميدوارم در پرش های بعدی موفق تر باشد ... و دائما" ركوردهای قبليش را بهبود بخشد. "كافه ستاره" بسيار اميدواركننده و توقع برانگيز است.


  [ ۱۱:۲۰ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب