... از سينما و

"بمحض برخورد با بزرگترين عشق زندگی ، زمان متوقف می شود - "بيگ فيش

جمعه، آذر ۰۸، ۱۳۸۱


پرفروش های امريکايی در هفته ای که گذشت




در جدول پرفروش های هفته ء گذشته ء سينمای امريکا (تا ۲۴ نوامبر ۲۰۰۲) رده بندی بقرار زير بود :

۱ - روز ديگری بمير : پيرس بروسنان در نقش جيمزباند در بيستمين قسمت اين سری ظاهر شد و در همين هفته ء اول با فروش ۴۷ ميليون دلاری خود (که اصلا با فروش هفته ء اول هری پاتر برابری نمی کند) بر صدر جدول تکيه زد . گويا اين فيلم از جمله جذاب ترين ها و خوش ساخت ترين های مجموعه ء جيمزباند باشد .
۲ - هری پاتر و حفره ء اسرارآميز : قسمت دوم سری جادويی هری پاتر ساخته ء کريس کلمبوس با ۴۲ ميليون دلار ، توانست در همين هفته ء دوم نمايش مجموع فروش خود را به ۱۴۸ ميليون دلار رسانيده و جذابيت خود را به اثبات رساند . خودمانيم اگر داستانها را خوانده باشيد (هر چند معمولا فيلم بر اساس داستان معمولا به پای خود داستان نمی رسد) و اين فيلم را ببينيد ، غيرممکنست حتی با کيفيت بد کپی موجود تهران (که حتی زيرنويس فارسی هم شده) بتوانيد منکر اعجاز کلمبوس در تصوير کردن چنين روياهايی بشويد .
۳ - اون يکی جمعه : سومين قسمت از سری «جمعه» با بازی آيس کيوب و مايک اپز که در آن هدايای کريسمس و اجاره آپارتمانشان را بواسطه ء سرقت از دست می دهند و سعی می کنند با مامور حفاظت شدن کريسمس بی هديه و بدتر از آن بی اجاره خانه رو روبراه کنند . فيلمنامه رو خود جناب آيس کيوب نوشته و با تهيه کنندگی خودش ، توی فيلم هم بازی کرده است .
۴ - سانتا کلاوس ۲ : اسکات کالوين در ۸ ساله گذشته بهترين سانتا کلاوس (پاپا نوئل) بوده ، ولی امسال با دو مشکل حاد روبرو ميشه : ۱ - پسرش چارلی کارهای شرورانه و شيطانی انجام داده ، ۲ - سانتا بايد سانتاخانمی را به همسری انتخاب کنه چون در قراردادش تعهد ازدواج داشته ! اسکات به کمک دستگاه جديد الاختراع بدلی برای خودش تدارک می بينه تا بتونه سر فرصت مشکلاتش را راست و ريس کنه ... بدل هم خودش با خرابکاريها و شرارتهاش به مصائب اسکات اضافه ميشه . اسکات هم بعد از مصائب کبير بالاخره سانتابانو را می يابد ، ولی اين خانم هم قصد جدايی او از پسرش را دارد ... حالا با اين همه مصيبت بگيد ببينم ، دلتون می خواد بابا نوئل باشيد ؟!!
۵ - ۸ مايل : داستان خواننده ء هيپ-هاپ جوانيست که در ديترويت ۱۹۹۵ سعی می کند تا قدرت و شهامت غلبه بر محدوديتهای زندگی خود را بدست آورد . فيلم عملا وسيله ای است برای روی پرده آوردن «امينم» خواننده ء پرطرفدار هيپ-هاپ اين روزها .

در هفته ء گذشته «عروسی چاق و بزرگ يونانی من» که هفته ء ۳۲ وم نمايش خود را می گذراند با با ۳۶۰۰۰۰۰ دلار فروش در ۱۵۸۵ سالن سينما فروش خود را به ۵/۲۰۴ ميليون دلار رساند که اين دوام و اين حجم فروش ، ذائقه ء تشنه ء تماشاگران امريکايی را برای بلعيدن ملودرام های مفرح نشان می دهد . بخصوص که اين فيلم بهيچ عنوان در حد فيلم هايی چون «زن زيبا» يا «عروسی بهترين دوستم» هم نيست و از عنصر موفق جوليا رابرتز هم خاليست .

«پرنمايش ترين» فيلم هفته ء گذشته «هری پاتر و ...» بوده که ۳۶۸۲ سالن نمايش را بخود اختصاص داده و «پرفروش ترين فيلم روی پرده در مجموع» فيلم «جنگ ستارگان - حمله ء کلونها» بوده که با ۹/۳۰۷ ميليون دلار فروش تابحال همچنان در ۵۸ سالن به نمايش خود ادامه می دهد . «پردوام ترين» فيلم ها در اکران هم دو فيلم از سری IMAX با تکنيک ساخت ۳بعدی با استفاده از تکنولوژی و توانايی های CGI است با نام های به ترتيب «IMAX - T-Rex - Back to the Cretaceous» با ۲۱۴ هفته نمايش و حدود ۴۲ ميليون دلار فروش و «IMAX - Encounter in the Third Dimension» با ۱۹۶ هفته نمايش و حدود ۶/۶ ميليون دلار فروش که به همان ترتيب در ۷ و ۲ سالن سينما همچنان روی پرده اند . فيلم اول در ۲۳ اکتبر ۱۹۹۸ و دومی در ۳۱ مارس ۱۹۹۹ روی پرده رفته هر دو حدود ۴۰ دقيقه طول نمايش داشته و جزو آثار مستند (در نمايش به شيوه ء IMAX) می باشند .


  [ ۱۲:۳۴ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


چهارشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۱



«دار و دسته های نيويورکی»
Gangs of New York - 2002

مارتين اسکورسيسی



امريکا در خيابان ها متولد شد



درام جنايی-گنگستری ۲ ساعت و ۴۴ دقيقه ای مارتين اسکورسيسی قرار شد بالاخره در ۲۰ دسامبر ۲۰۰۲ (حدود يک ماه ديگر) ابتدا در امريکا روی پرده برود . اکران فيلم که قرار بود در ۲۱ دسامبر سال ۲۰۰۱ انجام شود بدليل تاخير در ساخت ، ابتدا به ۱۲ جولای ۲۰۰۲ (همزمان با «راهی به نابودی» دريم ورکز) و اکنون به تاريخ فعلی موکول شده است . به نظر «وال استريت ژورنال» ، ميراماکس که به اين فيلم بعنوان يک اثر «اسکاری» قدرتمند سال ۲۰۰۲ نگاه میکند ، بهترست تا تاريخ اکران خود را باز هم تغيير دهد ، زيرا اکران ۲۰ دسامبر فقط ۵ روز جلوتر از «اگه ميتونی منو بگير» اسپيلبرگ (با بازی دکاپريو) و ۲ روز بعد از به نمايش درآمدن «ارباب حلقه ها - دو برج» است . به نظر «ورايتی» ميراماکس بجای محدود کردن دامنه ء رقابت چهار فيلم اکرانی اين برهه (چهارمين رقيب «پينو کيو»ی روبرتو بنينی است) ، سعی در تشديد رقابت دارد چه فيلم خود را برترين به حساب می آورد . بر اساس گزارش «ورايتی» زمان نمايش فيلم بر اساس شايعات قرار بود حدود ۳ ساعت باشد ، ميراماکس اميدوار بود تا اين زمان را به ۱۵۰ دقيقه کاهش دهد ، و نشريه ء «تريد» آنرا ۱۶۰ دقيقه اعلام کرده بود . حالا خود «تريد» به نقل از خود اسکورسيسی در جشنواره ء کان اين زمان را دقيقا ۱۶۴ دقيقه (۲ ساعت و ۴۴ دقيقه) عنوان نموده است . ضمنا ممکنست تاچستون پيکچرز هم در توزيع فيلم به کمک ميراماکس بشتابد . هر اتفاقی بيفتد ، سابقه و زحمات و صرف وقت مفصل کارگردانی چون اسکورسيسی خبر از اثری قابل تامل و بياد ماندنی در سينمای گنگستری امريکا می دهد .

داستان فيلم در نيويورک سالهای ۱۸۴۰ تا ۱۸۶۳ اتفاق می افتد . مرد جوانی به نام آمستردام والون (لئوناردو دی کاپريو) قصد گرفتن انتقام از بيل پوله ء«قصاب» (دانيل دی لوئيس) ، قاتل پدرش دارد . عليرغم کمک جنی اوردين جيب بر (کامرون دياز) ، آمستردام در می يابد که کار ممکنست خطرناکتر از آن باشد که او می پنداشته ، زيرا پدرش در نبرد گروه های قدرتمند گنگستری منهتن کشته شده است . در ميان پليس های نادرست و سياستمداران فاسد دوران تامانی هال ، بيل پوله که از نفوذ سياسی نيز برخوردارست بعنوان تنها قدرت تبهکار ۵ منطقه ء طاعون زده از تبهکاری بخش جنوبی منهتن در آغاز دهه ء ۱۸۶۰ مطرح می باشد .

درجه بندی MPAA برای اين فيلم بخاطر خشونت زياد ، صحنه های سکسی و برهنگی ، و الفاظ رکيک R در نظر گرفته شده است .


بازيگران مهم آن عبارتند از : لئوناردو دی کاپريو ، کامرون دياز ، دانيل دی لوئيس ، ليام نيسون ، و هنری توماس ، تهيه کنندگان آلبرتو گريمالدی و مارتين اسکورسيسی ، نويسندگان استيون زاليان ، جی کاکس ، مارتين اسکورسيسی ، و کنت لونرگان ، و پخش کننده ء فيلم شرکت ميراماکس است .

  [ ۱:۰۳ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


یکشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۱






ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سينمای بهرام بيضايی
از آغاز تا "سگ کشی"
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




گردآوري و نگارش : نادر خوانساری
قسمت دوم
(قسمت اول)

مروری بر مضمون آثار سينمايی بيضايی سبک و مولفه ء کاری اين استاد را روشن می سازد :

در "رگبار" ...

آقاي "حكمتي "ي معلم ، به محله اي درجنوب شهر مي رود ، عاشق خواهر يكي از شاگردانش مي شود كه عهده دار معاش مادر و برادرش مي باشد ، خواهر عليرغم عشق به حكمتي ، به جهت مناسبات اقتصادي و معاش ناچار به دلبستگي اي اجباري به قصاب محل ميباشد. سرانجام پس از كشاكش معلم و قصاب كه عاشق همان دخترست ، معلم "غريبه " داروندارش را در يك گاري دستي كوچك بار مي كند و با عشقي بي سرانجام آنجا را ترك مي كند.

در "سفر" دو كودك بازيگر فيلمند. يكي گمان مي كند كه پدر و مادري دارد و ديگري را براي يافتن آنها ، از دخمه ي كفشدوز كور و سنگدل صاحبكارش بيرون مي كشد، براي پيداكردن چيزي كه در گذشته بارها به دنبالش رفته و به نتيجه نرسيده اند. رفيق راه
اينبار هم اطمينان دارد كه به نتيجه نمي رسند ، اما همراهي ميكند و فداكاري ، و در دعواي با رفيق و خواهش يكي كه "روي زخم هاي ديروزم نزن "، "،مواظب زخم هايم باش " . پايداري او در ادامه ي راهي كه مي داند بي سرانجام است ، اشاره ايست معني دار به واقعيت زندگي يك نسل ، نسل بيضايي .

در "غريبه و مه " ، آيت بي نام و نشان و بكلي "غريبه " ، از مه ابهام و درياي ناشناخته ، در قايقي رها بدست امواج ، زخمي و مجروح ، به ساحل زندگي مي رسد. رعنا ، مهمترين شخصيت فيلم ، او را مي يابد ، اهالي ده از او دوري مي جويند و مسافران خوفناكي همچون خود آيت غريبه ، از مه بيرون آمده و به او حمله مي كنند ، فقط رعنا به كمك او مي آيد و ... ، پس از پيروزي و عليرغم غرق قايق آيت بوسيله ي رعنا ، آيت با عشقي بي سرانجام دوباره به مه بازمي گردد.

در "كلاغ" ابهام غريبه و دنياي ناشناخته اش واقع گرايانه تر از "غريبه و مه " است ، زن : دختر باغبان و معلم مدرسه ي کرولالهاست . شوهرش گوينده ي تلويزيون است ، اما به شب نشيني "خبرنگاران بيخبر" مي رود. نامش "اصالت " است ، اما وقتي كه انگشتري در مجلس گم مي شود ، او نيز مانند ديگران شرمي ندارد كه جيبش را بگردند. با خبرنگاري آشناست كه نمي داند "چي بايد بپرسد" و مي گويد"مهم نيست هرچه ميخواهي بپرس " ، خودش در پاسخ مامور پليس كه مي پرسد : نام خانوادگي گمشده ؟ مي گويد : نمي دانم ، نشاني خانوادگي ؟ - نمي دانيم ، يعني نداريم ، مرداني دور و برش هستند كه "براي نظام خلق شده اند."اما "احتي يك تير هم در نكرده اند" ، پيرزني كه خاطره مي گويد اما "مال اين شهر نيست " و محله اش سالهاست كه "گم شده " ، و پليسي كه مي گويد "وظيفه ي مانيست دنبال چيزي كه نميدانيم چيست ، بگرديم ." و ... سرانجام آن چيز! در پستوي همان خانه اي پيدا مي شود كه بيشتر ساكنان آن دنبالش مي گشتند.



در "چريكه ي تارا" ...

"چريكه ي تارا" جز هفته اي از هفته هاي سال 58 در سينما شهرقصه ي آن زمان تهران ، هيچگاه به نمايش عمومي در نيامد .
در "چريكه ي تارا" دوباره زن معهود را مي بينيم كه با بچه هايش از ييلاق مي آيد و درمي يابد كه پدربزرگش مرده است . زن عجيبي است ، در پاسخ آورنده ي خبر مرگ مي گويد : "لال بميري ، اين چه خبر آوردني است ." و در جواب ديگري : "فردا ميام شروع كنيم ." ، بدون آه و ناله و شيون و زاري مرسوم !!! بمحض به خانه رسيدن بيشتر به فكر زندگي است تا مرگ : "گاو كي از حياط من رد شده . چپرهاي منو كي خراب كرده "؟ و... پس از دريافت بقچه ي پدربزرگ بدون هيچ درنگي آنرا باز كرده و ميراث پدربزرگ را تقسيم مي كند ، ارسي به يك پيرمرد و پيراهن به پيرمردي ديگر ... كلاه ، آينه ، رحل و كتاب ، يك ني ، و يك ردا ... مي ماند يك شمشير ، تارا مي گويد : " اگه خودشم بود نمي دونست چيكارش كنه . " و شمشير را به مردي مي دهد كه نامش جهاد است . او شمشير را مي برد كه به تيغه ي گاوآهن ببندد، ولي وحشت زده باز مي آوردش . شمشير نه به كار درو مي آيد ، نه خردكردن هيزم ، و نه بستن كلون در ، بيهوده مي نمايد به فروش نيز نمي رسد و تارا آنرا در آب دريا مي اندازد تا از شرش خلاص شود. دراينجا ، جنگجويي باستاني كه در آغاز فيلم چون شبحي بر تارا ظاهر شده بود ، پيدايش مي شود و به تارا مي گويد كه فقط
پي شمشير آمده . تارا مي پرسد : " مال تو بود " ؟ و جنگجو مي گويد:

مال من ؟ نه فقط مال من ، مال تبار من . من مردي ام از
يك تبار تاريخي . همه ي زندگي تبار من به جنگ گذشت .
كدام جنگ ؟ در هيچ جا نامي از ما برده نشده . همه چيز
اندك اندك از ميان رفت . همه ي نشانه ها گم شد ، از ما روي
زمين هيچ نشاني نمانده است ، بجز يك شمشير .

تارا مي گويد : "من شمشير را دورانداخته ام ."
و جنگجو اعتراض مي كند كه : "همه ي قوم من چشم انتظارست ، چگونه برگردم " ؟
تارا مي گويد : "خب بگو پيدا نشد" .

جنگجو ناپديد مي شود. صحنه اي بعد تارا را مي بينيم كه حيرت زده در كنار دريا ايستاده ، آب فروكش كرده و شمشير دوباره ظاهر شده ! ميراث عجيبي است . تارا در كنار دريا با فرزندانش . حيواني به آنها حمله مي كند و تارا با شمشير آن حيوان را دوپاره مي كند و تيغه ي شمشير را در آب دريا مي شويد. جنگجو دوباره ظاهر ميشود : چشم انتظار شمشير قبيله اش . تارا شمشير را پيش او مي اندازد ، جنگجو مي گويد :

اين همان شمشير است ، همان ، از ملامتيان باشم اگر ترا
نشناسم ... ولي من نمي توانم برگردم . هنوز نه !

تارا مي پرسد : چرا ، و جنگجو پاسخ مي دهد :

به تو عاشقم ... تمام تبار من در اين لحظه به من
مي نگرند و من نمي توانم برگردم . شرم بر من .

زني عجيب و مردي عجيب تر . مردي كه دنبال شمشير تبارش بود ، و حالا كه شمشير را يافته نمي تواند برگردد، چرا؟ چون عاشق زنيست كه عاشق زندگيست . ولي آن زن زنده عاشق و خواستگار زنده اي دارد : قليچ . قليچ زندگي دارد و جنگجوي تاريخي افتخار . تارا در انتخاب اين دو سرگردانست . تارا انتخاب مي كند : جنگجو ولي شرط آن مردن و تنهايي بچه هاست ، قليچ نگهداري بچه ها را مي پذيرد . تبار جنگجو از دريا بيرون مي آيند ، تارا مي رود كه بچه ها را به قليچ بسپارد و بيايد براي مردن و مرد (جنگجوي ) تاريخي مي گويد : امتحان . تارا دور مي شود و مرد تاريخي با خود مي گويد :

حالا رفتن من معناي ديگري دارد. حالا همه چيز آسانترشد.

پس از اطمينان به فداكاري تارا و عشق او سوار براسب و نعره زنان به سوي دريا مي تازد و در كام دريا فرو مي رود. تارا خشمگين با شمشير به دريا ضربه مي زند و به قليچ مي گويد :

تمام شد. راحت شدم . كي عروسي مي كنيم ؟ اما ، شمشير ؟ : شمشير همچنان پهلوي ما مي ماند.

ادامه دارد ...

  [ ۱:۲۴ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


پنجشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۱

در تاريخ ۳۰/۰۸/۱۳۸۱


  [ ۱۲:۴۹ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


سه‌شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۱


روز ديگری بمير

 Die Another Day

 



همه چيز در مرز بين کره ء شمالی و جنوبی با تعقيب هيجان انگيز هاورکرافت ها در يک ميدان مين آغاز شده و ماجرا از هنگ کنگ تا کوبا و از آنجا تا لندن ادامه می يابد . باند دنيا را برای افشای چهره ء يک خائن که قصد راه انداختن جنگی عظيم و مصيبت بار را دارد ، دور می زند . در اين راه او با جينکس (هالی بری) و ميرندا فراست (روزاموند پايک) که نقشی مرگبار بر عهده دارد مواجه می شود . باند در گرماگرم تعقيب گوستاو گريوز (توبی استفنز) خود بزرگ بين و دست راست بيرحمش ژائو (ريک يون) ، به محل اقامت اين تبهکار در ايسلند سفر میکند : به قصری که تماما" از يخ ساخته شده است ... و در آنجا با اسلحه ای مدرن آشنا میشود : يک سلاح «های - تک» . همه چيز به مواجهه ای پرهيجان می کشد ، و جمع بندی فراموش نشدنی پايانی در کره اتفاق می افتد ... جايی که همه چيز از آنجا شروع شده بود .

سه روز ديگر مصادف است با ۴۰ مين سالگرد پيدايش پديده ء جذاب و سينمايی جيمزباند . قرار است بيستمين فيلم از اين سری در همين روز در امريکا اکران شود . در باره ء اين پديده قبلا مطلبی نوشته ام . اميدوارم بتوانم بزودی اين فيلم روز را به شيوه ء امروز تماشا کنم .

  [ ۱۰:۵۰ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


دوشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۱


دل واژه ها


برای نوشتن ، خلق کردن ، آفرينش ، و حتی تصميم گيری های بشری به چه ابزاری نياز داريم ؟ عقل ؟ هوش ؟ ذکاوت ؟ اندوخته های معنوی ؟ سواد ؟ ... ؟ چه چيزهای ديگری به ذهن تان میرسد ؟ از آن چيزهای ديگر که من می شناسم : دل است . حس است . تهور است . حتما" چيزهای ديگر بسيار هم هست . حالا يک سوال : دل مثل چی ؟

۱ - دل مثل دوايی :

[ ازمن خواسته اند در باره " سرگيجه " چيزی بنويسم . اول بگويم آنچه من در اينجا مينويسم به قطع ويقين " قضاوت " من نيست. هرکس آزاد است هراسمی که ميخواهد روی اين سلسله گفتار، روی اين حرفهای گسسته عجولانه درهم بگذارد : برداشت ، استنباط ، تلقی ، تعبير و تفسير و تحليل شخصی که کمابيش همه يک مفهوم را دارد ... من چطور ميتوانم چيزی را که می پرستم و محو آن هستم قضاوت کنم ... " سرگيجه " مرا زنده ميکند ، " سرگيجه " هستی مرا برای من محسوس ميکند ، " سرگيجه " مرا به پشت درهای بسته خاطرات گذشته ام برميگرداند ، و من زمزمه پشت اين در را ميشنوم و خودم را به در می چسبانم ، يکی دو کلمه جسته و گريخته بگوشم می خورد ، می لرزم ، محو می شوم ... من در مقابل جوشش اين احوال و اوهام لال می مانم ..... ( پرويز دوايی ، فيلم ، نشريه ماهانه صبح امروز ، پائيز1341 ) ]



۲- دل مثل گلمکانی :

... خيلی فيلمها را ميشود از دور ديد و گذشت و فراموش کرد . يا ميشود از دور ديد و نگذشت و چند و چونش کرد . نقدش کرد . کالبد شکافی اش کرد . " فرم " و " محتوايش " را بررسی و زير و بالايش را سفره کرد . اما گاهی بندرت ، پيش می آيد که احساس ميکنی آرام آرام ، يا ناگهانی ، داری در يکی از اين دنياها فرو ميروی و در آن غرق ميشوی . گاهی مقاومت می کنی و موفق می شوی ، اما چند بار در طول زندگی رخ ميدهد که مقاومت هم بی فايده است . و خود را رها می کنی و در می يابی که چه مقاومت احمقانه ای ! می بينی که غوطه ور شدن در اين دنيا ، چقدر شيرين است . حالا انگار در دو دنيا زندگی ميکنی و بعد دنياهای ديگر را می شناسی . فقط شيفتگان سينما ميتوانند همزمان در چند دنيا زندگی کنند . يک دنيا آوای موسيقی ، يک دنيا موشت ، يک دنيا دزد دوچرخه ، يک دنيا جاده ، يک دنيا پاريس تگزاس ، يک دنيا برخورد نزديک از نوع سوم ،.... دنياهای کوچک ، دنياهای بزرگ ، اما مهيا برای زندگی ، از چند ماه و چند سال ، تا يک عمر.... و يک دنيا تنگنا .

دوايی در دوردست های وطنش می نويسد و گلمکانی همينجاست . حالا ديگر بسيار نزديکتر و زمينی تر (!) ، جايی بسيار نزديکتر از صفحات مجلات و روزنامه هايی که براحتی نمی توان خريد يا با کسی معاوضه کرد . در وبلاگی که عطر زيبايی دارد . هبوط هوشنگ خان گلمکانی را در اين «تنگنا» گرامی میداريم . پنجگانه ء «يادت هست ... ؟» او را در وبلاگش از دست ندهيد .

  [ ۶:۰۴ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


یکشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۱


تشکر از شما بابت گزينش اين وبلاگ
در مرحله ء اول مسابقه ء
انتخاب بهترين وبلاگ‌های فارسی


ماهنامه دنيای كامپيوتر و ارتباطات در سالگرد تولد پديده وبلاگ در ايران، نخستين دوره انتخاب بهترين وبلاگ‌های فارسی را برگزار می‌کند. از ميان وبلاگ‌های انتخاب شده برای موضوعات مختلف از سوی کاربران، تعدادی كه به طور نسبی بيشترين رای را به خود اختصاص دهند، نهايتاً به عنوان وبلاگ‌های برتر در هر موضوع برگزيده می‌شوند.

حضور اين وبلاگ بعنوان يکی از پنج وبلاگ منتخب شما در بخش «ادبی-فرهنگی-هنریِ» مرحله ء اول اين مسابقه مايه ء افتخار و شعف نگارنده آن است ، شعف و افتخاری بيشتر ناشی از پذيرش و تاييد مطالب آن توسط شما . با سپاس از ابراز اينگونه ء تاييد شما ، نتيجه ء مرحله نهايی اين مسابقه هرچه باشد ، يک نکته برای من محرز است : می توانيم منبعد با آسودگی بيشتر و به اتفاق هم بنويسيم و بخوانيم ، نظرات و علايق و سلايق يکديگر را . پس لطفا در ابراز نظر نسبت به نوشته های اين وبلاگ دريغ نفرماييد .

شايان ذکر است که نخستين وبلاگ های فارسی در آبان ماه 1381 به وجود آمدند . نخستين وبلاگ فارسی در 16 شهريور 1380 متولد شد. سلمان جريری صاحب اين وبلاگ که طی يک‌سال گذشته خود را خيلی آفتابی نمی‌کرده، در گفت‌وگويی با ماهنامه دنيای كامپيوتر و ارتباطات ، از خود و وبلاگش گفته است.

موضوعات مورد نظر در مسابقه عبارتند از:

- وبلاگ‌های خبری-روزنامه‌نگاری
- وبلاگ‌های کامپيوتری-اينترنتی
- وبلاگ‌های علمی-آموزشی
- وبلاگ‌های مذهبی
- وبلاگ‌های عمومی
- وبلاگ‌های ادبی-فرهنگی-هنری
- وبلاگ‌های شخصی
- وبلاگ‌های اجتماعی
- وبلاگ‌های گروهی
- وبلاگ‌های زنان
- زيباترين قالب وبلاگ

اخبار مسابقه را هم می توانيد در اين پيوند ملاحظه کنيد .

شاد و پيروز باشيد .

  [ ۹:۳۴ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۱



گروپ تياتر* ، اکتورز استوديو* ، و متد اکتينگ *


بازيگری متد




«بازيگری متد» را رنسانس بازيگری می دانند . رنسانسی که در شيوه ء بازيگری اغراق شده و بی روح قديم تئاتر و سينما ، ابتدا از شوروی سابق آغاز شد و بعدها در دهه ۱۹۳۰ در امريکا تکميل گرديد . آغازگر اين تحول در شوروی «کنستانتين استانيسلاوسکی» و «اوژن واختانکوف» بودند و تکامل تدريجی آن در امريکا به «هارولد کلرمن» و «لی استراسبرگ» و «شريل کرافورد» مديون است .

ابتدا هارولد کلرمن در جمعه شب هايی از سال ۱۹۲۸ در محل سکونت خود جلسات سخنرانی ای ترتيب داد که ورود به آن برای همه ء آشنايان و علاقمندان آزاد بود . تنگی جا و استقبال دوستان باعث شد تا محل تشکيل جلسات به آپارتمان شريل کرافورد منتقل شود . جمعيت هفته به هفته بيشتر می شد . سرانجام سخنرانی ها به «اشتينوی هال» که مکانی عمومی بود منتقل شد و ساعت برگزاری از جمعه شب ها به ساعت ۵/۱۱صبح جمعه تغيير يافت . کلرمن شيفته ء تئاتر بود و عقايد و نظرات جذابی در اين مورد داشت و با اطلاعات کافی و قدرت و عشق بر شنوندگانش تاثير می گذارد. او از تئاتری که نمايشنامه های عميق و ارزنده ء امريکايی را به تماشاگران عرضه دارد ، صحبت می کرد . نمايشنامه هايی حاکی از زندگی روز ... با بازيهای قوی و بازيگران آزموده و هماهنگ . او نياز به تشکيلاتی منظم و منسجم در تئاتر که حائز درک مشترکی از قواعد بازيگری و زبان واحد گفتگو باشد ، را گوشزد می کرد . افکار کلرمن درباره ء امکان ايجاد تئاتری پرقدرت و تاثيرگذار از «تئاتر هنر مسکو» می آمد . او نيز چون بسياری اجراهای درخشان «تئاتر هنر مسکو» را ديده بود و برای آشنايی بيشتر با اين تئاتر و شيوه ء کار آن کلاسهای ريچارد بولسلاوسکی را گذرانده بود . کلرمن در نهايت ثابت کرد که فقط مردی اهل حرفهای پرشور نيست ... او سرانجام «گروپ تياتر»* يا «تياتر گروپ»* («تئاتر گروه») را پايه گذاری کرد و از آنجا که ذهنی روشن در باب مسائل اقتصادی و سياسی و ... داشت ، آرمان پردازی متفکر با توانايی های نمايشی بود ، و به واسطه ء سفرهای متعدد پيش از سی سالگی فرهنگ پاريس و نيويورک را به خوبی می شناخت ، اين تشکيلات را بر پايه هايی محکم و استوار از تفکر و عمل بنا نهاد . در اين راه شريل کرافورد و لی استراسبرگ او را همراهی کردند .

لی استراسبرگ و استلا آدلر هم که از قبل با کارهای «تئاتر هنر مسکو» و شيوه ء کار استانيسلاوسکی آشنا شده و دوره کلاسهای «بولسلاوسکی» را در نيويورک گذرانده بودند ، بهمراه جمعی از اعضای «گروپ تياتر» در سال ۱۹۳۸ در شوروی سابق با نحوه ء کار «واختانکوف» آشنا شدند . واختانکوف ديدی شاعرانه و توام با تخيلی قوی نسبت به تئاتر داشت و برداشتش از «واقع گرايی» در تئاتر با برداشت استانيسلاوسکی متفاوت بود . او ديدگاه خود را «واقع گرايی خيال انگيز» (Fantastic Realism) می ناميد و سبک کارش در دو اجرای «دای بوک» (Daybbuk) و «توراندخت» (Turandot) استراسبرگ را بشدت دگرگون کرد . استراسبرگ بعدها می نويسد : «... آنچه من اکنون انجام می دهم بازيگری متد ناميده می شود . اين شيوه ء بازيگری نه تنها بر پايه ء کار استانيسلاوسکی بنا شده ، بلکه از انگيزه هايی که بعد از او ، واختانکوف ارائه کرد نيز الهام گرفته و به وضوح بيشتری رسيده است و سرانجام تفسير و تاويل و روش کار فردی خود را نيز به آن افزوده ام » .

ارکان اصلی «بازيگری متد» بر روند تمرکز و رهايی از تنش های عضلانی و ذهنی کار با حواس پنجگانه و بالا بردن درجه ء دريافت اين حواس ، بازآفرينی احساساتی که بوسيله ء اين حواس در ما ايجاد می شوند (چه جداگانه و چه جمعی) ، بازآفرينی عواطف و تجربه کردن عينی آنها ، بررسی مشکلات بازيگر در ارائه ء گويا و شفاف هيجان های برخاسته از عواطف ، مسايل مربوط به رفتار بيرونی نقش ، لحظات شخصی ، و ... استوار است .

 

شريل کرافورد

بانيان بازيگری متد

هارولد کلرمن

 

لی استراسبرگ



در ۱۹۴۷ حدود ۱۹ سال بعد از سخنرانی های کلرمن ، شبی در کافی شاپی نزديک مرکز تئاترهای نيويورک شريل کرافورد و اليا کازان که از دوران تشکيل «گروپ تياتر» بصورت دوستانی صميمی باقی مانده بودند گفتگويشان بدانجا رسيد که چرا در نيويورک مکانی برای تمرين بازيگران حرفه ای وجود ندارد تا برای کار بر روی مهارت های خود به آنجا بروند و توانايی های خود را گسترش دهند ؟ آنها در همانجا تصميم گرفتند تا چنين تشکيلاتی را بوجود آورند . موضوع به همين سادگی شروع شد . هر دو نفر در آن زمان شرايط خوبی داشتند : شريل کرافورد به تازگی کارگردانی نمايشنامه ء «بريگادون» را با موفقيت بسيار به پايان رسانده بود و اليا کازان هم کارگردانی «همه ء پسران من» آرتور ميلر را پشت سر گذارده و «اتوبوسی به نام هوس» تنسی ويليامزش تحسين همگان را برانگيخته بود . اين دو به کمک رابرت لوئيس که او هم از اعضای اصلی گروپ تياتر بود ، در همانسال خيلی بی سر و صدا کارگاه «اکتورز استوديو» را برای بازيگران حرفه ای سينما تشکيل دادند . بعضی از بازيگران جوان و مشهور آن دوران مانند : جيمز دين ، مارلون براندو ، و مونتگمری کليفت در فاصله ء کمی از شروع کار اين موسسه به آن پيوستند . در ۱۹۴۹ از لی استراسبرگ درخواست شد تا به عنوان کارگردان هنری اين موسسه به کار مشغول شود که وی پذيرفت و تا زمان درگذشتش يعني سال ۱۹۸۲ اين مقام را حفظ کرد .



در سال ۱۹۵۰ الن برشتاين بعنوان مدير هنری و آل پاچينوی جوان بعنوان معاون کارگردان هنری انتخاب شدند که برشتاين تا ۱۹۸۸ در موسسه کار می کرد . در حال حاضر آرتور پن مسئول هيئت رئيسه ء موششه می باشد . اکتورز استوديو شعبه ای نيز در غرب امريکا و در لوس آنجلس (مقر هاليوود) دائر کرده که مسئول اين بخش سيدنی پولاک بوده است . اکتورز استوديو دانشگاهی برای آموزش بازيگری به مبتديان نيست ، کارگاهی غير انتفاعی است برای بازآموزی و توسعه دانش بازيگران حرفه ای در هر سن و سال که پس از پذيرش میتوانند مهات های خود را در آنجا با تمرين و ممارست گسترش دهند و به شکل های جديدی از خلاقيت هنری دست يابند . واحد نويسندگی اکتورز استوديو از ۱۹۵۲ و واحد کارگردانی آن از ۱۹۶۰ شروع به کار کرد . اعضای اکتورز استوديو در حال حاضر حدود ۸۰۰ نفرند که برخی در همان سال های آغازين توسط کازان به همکاری دعوت شدند و باقی يعنی اعضای جديد پس از گذراندن موفقيت آميز امتحان ورودی به عضويت پذيرفته شده اند . افرادی که به عضويت موسسه پذيرفته می شوند عضويت شان مادام العمر بوده و هيچگونه هزينه ای مانند حق عضويت و امثال آن نمی پردازند . اين افراد از کليه ء امکانات موسسه منجمله اتاق های تمرين برای پروژه های شخصی ، وسايل مربوط به تمرينات بدنی ، کلاسها و سمينارها و غيره بطور رايگان استفاده خواهند کرد .

اکتورز استوديو بالراسه دوره ء تحصيلی خاصی را ارائه نمی دهد ولی از سال ۱۹۹۴ با همکاري دانشگاه «نيو اسکول» (New School University) برای اولين بار برنامه ای را بشکل آموزش دانشگاه ها در سه رشته ء بازيگری ، کارگردانی ، و نويسندگی آغاز کرد که دوره ء آن برای دانشجويان تمام وقت ۳ سال بوده و به فارِغ التحصيلان آن مدرک فوق ليسانس داده می شود . شهريه ء تحصيل در دوره ء فوق ليسانس دانشکده ء هنرهای دراماتيک اکتورز استوديو ساليانه شانزده هزار و چهل دلار است .

عده ء ديگری از بازيگران و کارگردانان آموزش ديده که عضو دايمی اکتورز استوديو بوده و هستند ، عبارتند از :
آل پاچينو ، سيدنی لومت ، شلی وينترز ، رابرت د نيرو ، داستين هافمن ، استيون اسپيلبرگ ، سالی فيلد ، پل نيومن ، آرتور پن ، کارل مالدن ، سيدنی پولاک ، فی داناوی ، الن برشتاين ، جين هاکمن ، مايک نيکولز ، آنتونی کوئين ، شرلی مک لين ، الای والاش ، آنتونی هاپکينز ، جک لمون ، مريل استريپ ، و ...


منابع :
- سايت اينترنتی «گروپ تياتر» و اکتورز استوديو
- کتاب «بازيگری متد» نوشته ء احمد دامود ، نشر مرکز ، چاپ اول ۱۳۸۰

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* - Group Theatre
* - Actors Studio
* - Method Acting

  [ ۹:۴۹ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


چهارشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۱



کارگردانان بزرگ تاريخ سينما


سرجيو لئونه
Sergio Leone

___________________________________

شغل : كارگردان ، سناريست ، تهيه کننده
متولد : 1921 رم در ايتاليا
وفات : 30 آوريل 1989
___________________________________

سرجيو لئونه فرزند وينچنزو لئونه کارگردان سينمای صامت ايتاليا ، در سال ۱۹۲۱ در رم متولد شد . در اواخر دهه 1940 و اوايل دهه 1950 دستياركارگردان بسياري از فيلم های ايتاليايی بود. او در تاريخ سينما بيشتر به خاطر خلق ژانر (گونه) وسترن اسپاگتی (اصطلاحی برای وسترن های ايتاليايی ساز) معروف است . او عقيده داشت : "فيلمهای وسترن در روانشناسي غرق شده اند ، غرب بوسيله مردان خشن و ساده بنا شده و همين قدرت و سادگی است كه من سعی در بازسازي آن در فيلم هايم دارم" . اپراهای "اسلحه و خورشيد" لئونه هنرپيشگان امريكايی متعددی رابه سينمای وسترن اسپاگتی كشاند كه شاخص ترين شان كلينت ايستوود بود. وی پس از ساخت چند فيلم حماسی مربوط به روم باستان («آخرين روزهای پمپی» ۱۹۵۹ - «کولوسوس اهل رودوس» ۱۹۶۱ - و «سودوم و گومورا» ۱۹۶۲) ، تصميم به ساخت نسخه ء وسترنی از روی فيلم «يوجيمبو» سامورايی افسانه ای آکيرا کوروساوا گرفت و در سال ۱۹۶۴ آنرا با بازيگری ستاره ء ناشناس آن زمان «کلينت ايستوود» و با عنوان «مشتی پر از دلار» (A Fistful of Dollars) (در ايران : «بخاطر يک مشت دلار») روی پرده فرستاد . لئونه در اين فيلم بخش اعظم سبک خود ، هم در چيدن ميزانسن هاي پيچيده و هم در کاربرد موسيقی يوجيمبو وار انيو موريکونه (که در عين حال هيچ تشابهی با موسيقی فيلم کوروساوا نداشت) را پيدا کرد . «مشتی پر از دلار» ژانر وسترن اسپاگتی را پديد آورد که بعدها بيش از ۲۰۰ فيلم را در خود جای داد . وجوه اشتراک فيلم های اين گونه عبارتند از :

۱ - با سرمايه و توسط سينمای ايتاليا ساخته می شدند .
۲ - اغلب در اسپانيا فيلمبرداری می گرديدند .
۳ - قهرمانان اين فيلم ها قاتلينی گمنام و با اعتماد به نفس فوق العاده بودند .
۴ - موسيقی متن اين فيلم ها يا توسط انيو موريکونه يا به سبک وی و توام با صدای شليک گلوله ساخته می شد .

«سبک لئونه» خيلی زود از «سبک کوروساوا» به سبک شخصی خودش تبديل شد . در سبک لئونه ترکيب تدوين و موسيقی موريکونه اوج های حسی باورنکردنی ای را خلق می کنند . حرکات دراماتيک دوربين ، و کلوزآپ های متعدد از چشمان کارآکترها در حکم علامت تجارتی کارهای او بحساب می آيند . بعد از «مشتی پر از دلار» لئونه «به خاطر چند دلار بيشتر» را در سال ۱۹۶۵ ساخت و «خوب ، بد ، و زشتِ» فوق کلاسيک وی در سال ۱۹۶۶ دو فيلم قبلی او را به عنوان يک سه گانه (تريلوژی) تکميل کرد . تريلوژی بخاطر وجه اشتراک موضوعی ، بازی کلينت ايستوود در نقش اصلی ، و بی نام و نشان بودنش در هر سه فيلم .

فيلم بعدی لئونه در ۱۹۶۸ ساخته شد : «روزی روزگاری در غرب» . اين فيلم که در ايران با عنوان «داستان بزرگ غرب» نشان داده شد ، جدايی پروازگونه ای باشکوه از سطح قبلی وسترن های لئونه است . فيلم در عين اينکه از لحاظ سبک يک وسترن اسپاگتی تمام عيار است ، با دقت و زيبايی بی نظيری کارگردانی شده است ، ظرافتی که فقط موسيقی موريکونه می توانست آنرا به کمال برساند . «روزی روزگاری در غرب» گامی به جلو در فيلمسازی برای لئونه بود . لئونه در ساخت اين فيلم از داستان داريو آرجنتو و برناردو برتولوچی استفاده کرد .

صحنه ها و سکانس ها آرام ، زيبا ، و در عين حال پر قدرت اند . فيلم ادای احترامی است به صداقت و سادگی غرب قديم که از همان آغاز فيلم بواسطه ء «پيشرفت» محکوم به فناست . اين فيلم بيش از ساير فيلم های لئونه بايد در کادر «وايد اسکرين» ديده شود ، زيرا پن های طولانی دوربين و قطع های تند در لحظات بسيار حساس اگر بدرستی و کمال ديده نشوند ، حس تماشاگر را مختل می کنند . فيلم از کمال ساختاری برخوردارست و لذا بايد با فورمت کامل ديده شود .

لئونه پس از «روزی روزگاری در غرب» فيلم متفاوتی از نوع وسترن اسپاگتی ساخت . فيلمی که به مزدوران و انقلاب می پرداخت : «مشتی پر از ديناميت» (داک ، ای بی معرفت) . ژانر اين فيلم را «وسترن زاپاتايی» نام نهاده بودند که اگرچه لئونه مبدع آن نبود ولی «مشتی پر از ديناميت» از به يادماندنی ترين فيلم های اين ژانر است . از ديگر فيلم های بزرگ وسترن زاپاتايی فيلم «! Burn» با بازی مارلون براندو است .

فيلم های «نام من هيچکس» در ۱۹۷۳ با داستانی از داميانو داميانی و ارنستو گاستالدی بطور مشترک با تونينو والری و «نابغه ، دو رفيق ، و يک احمق» در ۱۹۷۵ با مشارکت وی در کارگردانی و بر اساس طرح هايی از او ساخته شد ، ولی اوج کار لئونه عملا" سيزده سال پس از آخرين کار رسمی او يعنی «مشتی پر از ديناميت» ارائه شد :

«روزی روزگاری در امريکا» - Once Upon a Time in America

لئونه در ۱۹۸۴ پس از سيزده سال کار مداوم دومين شاهکار خود را با بازی رابرت د نيرو و جيمز وودز خلق کرد . اين فيلم تقريبا چهار ساعته (دقيقا" ۲۳۸ دقيقه) است و برای پخش در امريکا بنحو بيرحمانه ای قصابی شد ! نسخه ء آمريکايی بدليلی عجيب و مبهم همچنان و هر از گاهی در A&E به نمايش در می آيد . عجيب و مبهم چون زمان شکسته ء تدوين لئونه سرراست گرديده و فيلم با توالی مرتب زمانی از کودکی تا انتها بدون رفت و برگشت های زمانی کارگردان به نمايش در می آيد و با اين ترتيب ديگر اين نسخه نه هنريست نه سرگرم کننده ! بهرحال نسخه ء مورد تاييد و علاقه ء كارگردان كه در جشنواره كان به نمايش درآمده بود بعدا" پخش شد و درحال حاضر حتی در امريكا نيز اين نسخه بصورت ويديويی و DVD در دسترس عموم ميباشد . فيلم "روزي روزگاري درامريكا" در جشنواره كن 1984 بسيار بحث انگيز بود . لئونه برای اين فيلم جوايز اول بهترين کارگردان سال ۱۹۸۵ جشنواره ء جيفونی ، دوناتللو ، و سنديکای ملی سينمايی نويسان ايتاليا را از آن خود نمود و در همان سال کانديد دريافت جايزه ء گلدن گلوب و بافتا بهمين خاطر نيز بود .

فيلم برای لئونه پروازی ديگر بود و به گنگسترهای يهودی حاشيه ء جنوب شرقی نيويورک می پرداخت . ساخت فيلم کند و آرام ، با زمان شکسته و سيال در جريان زمان ، درخشان ، بی عيب ، و کوبنده است . اين فيلم بهترين داستان را در بين فيلم های لئونه داشته و يک عمر نبرد گنگستری را با محيط تبهکارساز خود به نمايش می گذارد .

...

در فيلمهای از "خوب ، بد ، و زشت " به بعد او ، نوعی سراميک چينی داستانی بسيار درخشان كه تعبير كامل دراماتيزه كردن فيلم در سينما تلقی ميشود بكار رفته و تماشاچی با دريافت حلقه های متعدد از يك زنجير ، در پايان فيلم حلقه ء گمشده را پيدا نموده و داستان را جمع بندی ميكند (گره ء دراماتيك گشوده ميشود) . نگاه كنيد به فلاش بكهای جيمزكابرن در"مشتی پر از ديناميت ". جالب آنكه تكرار تماشای فيلم های اين استاد سينما عليرغم رمزآميز بودن داستان آنها اصلا" از جذابيت و لذت آن كم نميكند، حتی درمورد فيلم های مقدم تر وی مثل "بخاطر چند دلار بيشتر".

فيلم شناسی اين استاد كمتر تقدير شده ، بشرح زيرست :

1957 - تاكسي ... آقا ؟
۱۹۶۰ - The Colossus of Rhodos
1964- بخاطر يك مشت دلار
۱۹۶۵- بخاطر چند دلار بيشتر
1966- خوب ، بد ، و زشت
1968- روزی روزگاری درغرب (درايران - داستان بزرگ غرب )
۱972- مشتی پرازديناميت (يا)داك ،ای بی معرفت (درايران - سرتوبدزدرفيق)
1984- روزی روزگاری در امريكا

سرجيو لئونه در ۳۰ آوريل ۱۹۸۹ درگذشت ، يادش گرامي و روحش شادباد .

  [ ۳:۰۰ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


جمعه، آبان ۱۷، ۱۳۸۱


«اونو تحليل کن»


در پنجم مارس ۱۹۹۹ يک فيلم جنايی- گنگستریِ کمدی با نام «اينو تحليل کن» (Analyze This) به کارگردانی هارولد راميس و با بازی رابرت د نيرو ی کبير و بيلی کريستال ، روی پرده ء سينماهای امريکا رفت . در اين فيلم رهبر مافيای نيويورک پل ويتی (رابرت د نيرو) با مشکل عجيبی روبرو شده بود : او مرتبا" دچار حملات عصبی ناشی از ترس می شد . پل ويتی برای علاج فوری به بن سوبول (بيلی کريستال) روانپزشک مراجعه کرد و... فيلم سرشار از طنزی بی نظير و تماشايی در باره ء درک متقابل اين پزشک و بيمار از زندگی شخصی و حرفه ای يکديگر در عين مبارزه با ماموران اف . بی . آی از يک طرف و سران خانواده های مافيايی از طرف ديگر ، شد . کنش ها و واکنش های نامزد مشتاق ازدواج ويتی (ليزا کودروف) نسبت به وقايع متاثر از اين معالجه نيز از طرف ديگر بر بامزگی ماجرا می افزود . به يکی از جملات فراموش نشدنی فيلم ، زمانی که سوبول سعی در بررسی وجود عقده ء اوديپ در ويتی دارد ، توجه کنيد :

- سوبول : به قول فرويد هيچوقت احساس علاقه به مادرت می کردی ؟
- ويتی (با عصبانيت جاهلانه ء خاص يک گنگستر) : اين فرويد کیه ؟ مرض جنسی داره ؟ فکر می کنی میخواستم مادرم را [...] (به رختخواب ببرم) ؟ مادر منو ديدی ؟ ميدونی چند سالشه ؟!! قيافشو ديدی ؟!!! اَ ... اَ .

بهرحال فيلم با نظر خوب منتقدان مواجه شد . فيلم که با بودجه ای حدود ۳۰ ميليون دلار ساخته شده بود موفق شد فقط در امريکا تا هجدهم جولای ۱۹۹۹ معادل حدودا" ۱۰۶ ميليون دلار فروش داشته باشد . جذابيت و فروش اين فيلم کمپاني برادران وارنر و سازنده اش هارولد راميس را واداشت تا دنباله ای بر آن با همان بازيگران تدارک ببينند . فيلم جديد با عنوان «اونو تحليل کن» (Analyze That) از ششم دسامبر امسال (۲۰۰۲) بر روی پرده خواهد رفت .

  [ ۱۱:۲۲ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب



پاره ای از قلبهامان

آقای «الف» مردی است بذله گو و خوش ذوق ، درگير مسائل روز و روزمررگي ، هم سياسی و هم معمولی و خانم «شين» ... زنی است رمانتيک ، و دل و قلمی هم به شعر دارد ... هر دو "دل به يار" و "سر به کار" . زوجند و دل بسته ء هم . دو خصلت مشترک شان تو همين چند وقت اخير که مینويسند به شدت جلب توجه میکند : اول اينکه همديگر را خيلی دوست دارند و دوم آنکه ... همديگر را خيلی دوست دارند . گويا هر جا که باشند و هر وقت که باشد هر جور شده دل هايشان رو به هم می رسانند ، يکی از جديدترين وسايل ارتباطی شان هم «وبلاگ» است . از درگيری ذهن هاشان و قلب هاشان مینويسند ، که اغلب درگيری مشترک شان ست . ذهن هايمان را که شريکيم ، بياييد ما هم در «پاره ای از قلبهامان» با آنها شريک شويم . میپرسيد چطور ؟ بايد رازش رو از قورباغه ء شمال غربی وبلاگشان پرسيد (;

  [ ۱۲:۱۴ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


چهارشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۱


تدوين با ... بدبينی ؟!



راش اول - عباس کيارستمی در «کلوزآپ : نمای نزديک» ضمن پرداختن به ماجرای عباس سبزيان خبرنگاری را نشان داد که صادقانه به اصطلاح خودش دنبال خبرهای «اوريانی» («اوريانا فالاچی»وار) می گشت ، بايد فيلم را ديده باشيد تا حاصل کار او را دريابيد .

راش دوم - فريدون جيراني سينماگر و سردبير هفته نامه ء «سينما» با طرح عنوان «سينماي بدنه» فضای دو قطبی سينمای ايران را که به دو بخش «سينمای متفاوت» (هنری) و «سينمای معمولی» (بعضی اوقات مصداق «سينمای مبتذل») تقسيم می شد ، سامانی جديد داد . حالا اين سينما بخشی ميانه پيداکرده بود ، سينمای تجاری ولی خوش ساخت و خوش پرداخت . سينمای تجاری خوب که برای عام و خاص جذاب بود . نمونه های اينگونه سينماگری پيش از انقلاب هم در ايران وجود داشت ، فيلم هايی چون «قيصر» ، «تنگنا» ، «گوزنها» ، «کندو» ، «صادق کرده» ، و ... مبداء نسبی اوج گيری «سينماي متفاوت» محسوب می شوند . اين نوع فيلمسازی بعدها با خاص تر و انديشمندانه تر و شخصی تر شدن مضامين شان در کار گروهي از فيلمسازان مثل : بيضايی ، مهرجويی ، تقوايی ، و گلستان مرزبندی شاخص تر و محدودتری پيدا کرد و بخش «متفاوت» سينمای ايران را رقم زد . بهرحال «سينمای بدنه» بيشتر با «سينمای متفاوت» نزديکی دارد تا «سينمای معمولی» .

راش سوم - در سال ۱۳۷۹ شايعه ای در محافل سينمايی رواج يافت . گفته شد که سعيد امامی (اسلامی) از سران امنيتی سابق کشور با جمع کردن عده ای از کارگردانان سينمای متفاوت و بدنه از ايشان برای ساخت آثار مروج طرزتفکر خود و همفکرانش دعوت کرده است . او که تئوريسين و باني ساخت مجموعه ء «هويت» در تلويزيون بود ، قطعا" می بايست تلاش های ديگری هم در نشر افکار و مقاصدش کرده باشد .

راش چهارم - درج نامه ء سرگشاده ء يکی از کارگردانان صاحب نام سينمای متفاوت و سازنده ء آثار سرژانر سينمايی که بعدها «سينمای بدنه» نام گرفت در رورنامه های اواسط سال ۱۳۷۹ در رفع ابهام نسبت به ساخت چند فيلم و انتشار چند فيلمنامه و تحولات اقتصادی پيش آمده ء ناگهانی اش و حضور صاحب امتياز يک مجله ء سينمايی عضو کميسيونهای تصويب فيلمنامه و اکران سابق بعنوان ناظر کيفی توليد بر سر يکی از کارهايش و اعلام اطمينان و واگذاری کيفيت به خود وی ، نه تنها مايه‌ئ رفع ابهام نگرديد بلکه حرکت سازمان يافته ء سعيد امامی ها را در جهت ايجاد تحولات ارزشی - فرهنگی در راستاي مطامع گروهي ايشان و هم سلکانشان ، و اصطلاحا" زدن پنبه ء نامداران عرصه‌ئ سياست و فرهنگ اين بوم را قوت بخشيد .

راش پنجم - عده ای پرچم مخالفت با «سينما و سينماگران متفاوت» افراشته اند . آنان که با ادعای کسالت آور بودن (احتمالا به صرف ثقيل الفهم بودن آثار يا تنبلی ذهنشان) ، جشنواره پسندی (و متظاهرانه و خائنانه تلقی کردن ضمنی آن) ، و ... سعي در نفی و پس راندن اين سينما و هنرمندانی چون : کيارستمی ، بيضايی ، مهرجويی ، و ... دارند . عده ای قطعا" خواسته و دانسته و برخي ناخواسته و نادانسته زير لوای اين تفکر گرد آمده اند ، غافل از آنکه هنر در تمامي انواع هفت گانه اش سه سطح بارز دارد : عالي ، متوسط ، و نازل . ارزيابی و درجه بندی های جهانی منتقدان و هنرمندان معتبر صاحب سبک و قلم شاهد مستند و معتبری بر اين ادعايند . موسيقی کلاسيک و باخ و بتهوون تفاوتهايی ديگر نه هنری که علمی با موسيقی فرضا" پاپ (صرفا" بعنوان تمثيلی از عامه پسند بودن) و مشاهير هيپ هاپ و ... دارند . صرف پذيرش و لذت بردن عامه ء مردم و «خود» به تبع عوام يا اقتصادی بودن اثر نمی تواند مايه ء نفی خواص و ارزش ها و سلايق و سطوح و معيارهای متفاوت ايشان باشد . ترويج و تشويق و واداشتن مخاطب به تفکر و ارائه ء درد و مشکلات انسانی و اجتماعی ممکنست باب طبع عامه ء ساده پسند نباشد ، ولی يکی از اصلی ترين وظايف هنر و هنرمند است . اگر سينما هنر باشد و سينماگر هنرمند ، نمی توان از اين دو فقط سرگرم کردن مخاطب را توقع داشت .

پايان بندی :

چه در قلم چرخاندن و چه در نوشتن و چه در اظهارنظر و چه در انتقاد ، خواسته و ناخواسته يا دانسته و نادانسته انگشت دستی منحرف بر تيغه ای از قيچی بزرگی که به قطع ريسمان فرهنگ اين بوم دهان گشاده نباشيم . نادانستن و ناخواستن عذر موجهی نيست . عمل صالح پرهيز از تنزل سطح سليقه ء مخاطبان عام اين سينما و ممانعت از فرهنگ زدايی عامدانه ء برخی خطوط فکری انحرافی است که خود هرگز با لذت بردن از سينمای تجاری خوب و هر محصول و فرآورده ء فرهنگی منطبق بر قواعد و اصول منافاتی ندارد . اگر کسل می شويم يا نمی پسنديم يا نمی فهميم يا هر چه ... از تخريب شخصيت افرادی که جزو بزرگانند يا می توانند در زمره‌ء بزرگان و مفاخر اين مرز و بوم باشند ، بپرهيزيم . در قلم زدن و روزنامه نگاری صادقانه مان فقط بدنبال خبرهای «اوريانی» نرويم ، اطلاع رسان و خدمتگذار به مخاطبانمان و عامه باشيم نه «پاپاراتزی»* و تشويشگر و فرهنگ زدا . اگر عامدانه و دانسته چنين می کنيم ، به اصل پاک گوهرمان و دامان فرهنگ اصيل بوم مان بازگرديم و اگر نادانسته ، آب به آسياب دشمن فرهنگ ايرانی نريزيم . به ياد داشته باشيم که ممکنست «ايرانی» در ضميرش خصلت نخبه کشی داشته باشد ولی قدرشناسی و حافظه ء تاريخی اش نيز قويست . اميرکبيرها ، قائم مقام فراهانی ها ، ... ، سعدی و حافظ و مولوی ها را هرگز فراموش نخواهد کرد ، همانگونه که ميرزا آقاخان ها ، حاج ميرزا آقاسي ها ، و سيد ضياءالدين طباطبايی ها را فراموش نکرده است .

پايان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - پاپاراتزی (Paparazzi) : خبرنگار - عکاسی که خبر يا عکس خود را به قصد سود اقتصادی تهيه و به خود سوژه يا مجلات و نشريات میفروشد .

  [ ۱۲:۱۳ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۱

پرفروش ترين ۳۰ فيلم تاريخ سينمای امريکا


چندی پيش برايتان جدول ۳۰ فيلم پرفروش تاريخ سينمای جهان را نقل ، و به اهميت صنعتی آن اشاره کردم . حالا جدول ۳۰ فيلم پرفروش تاريخ سينمای امريکا را ببينيد . جابجايی/تفاوت عناوين فيلم ها وسيله ای مناسب برای تشخيص تفاوت سليقه ء سينما روهای امريکايی با سينماروهای ساير نقاط دنيا (اکثرا" اروپايی و بعضا" اهالی آسياپاسيفيک) است . شايد معيار خوبی برای تشخيص موفقيت ژانرهای مختلف در بازارهای گوناگون پيدا کنيد ، فی المثل فيلم رتبه دوم دو جدول را مقايسه کنيد .

رتبه نام فيلم کل فروش به دلارامريکا
1 Titanic -1997 $600,743,440
2 Star Wars -1977 $460,935,655
3 E.T. the Extra-Terrestrial -1982 $434,949,459
4 Star Wars: Episode I - The Phantom Menace -1999 $431,065,444
5 Spider-Man -2002 $403,706,375
6 Jurassic Park - 1993 $356,763,175
7 Forrest Gump - 1994 $329,452,287
8 Harry Potter and the Sorcerer's Stone - 2001 $317,557,891
9 Lord of the Rings: The Fellowship of the Ring, The - 2001 $313,364,114
10 Lion King, The - 1994 $312,775,367
11 Star Wars: Episode VI - Return of the Jedi - 1983 $309,064,373
12 Independence Day - 1996 $306,200,000
13 Star Wars: Episode II - Attack of the Clones - 2002 $302,036,236
14 Sixth Sense, The - 1999 $293,501,675
15 Star Wars: Episode V - The Empire Strikes Back - 1980 $290,158,751
16 Home Alone - 1990 $285,761,243
17 Shrek - 2001 $267,652,016
18 How the Grinch Stole Christmas - 2000 $260,031,035
19 Jaws - 1975 $260,000,000
20 Monsters, Inc. - 2001 $255,870,172
21 Batman - 1989 $251,188,924
22 Men in Black - 1997 $250,147,615
23 Toy Story 2 - 1999 $245,823,397
24 Raiders of the Lost Ark - 1981 $242,374,454
25 Twister - 1996 $241,700,000
26 Ghost Busters - 1984 $238,600,000
27 Beverly Hills Cop - 1984 $234,760,478
28 Cast Away - 2000 $233,630,478
29 Lost World: Jurassic Park, The - 1997 $229,074,000
30 Rush Hour 2 - 2001 $226,138,454

  [ ۱۱:۴۳ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب