«دار و دسته های نيويورکی»
Gangs of New York - 2002
مارتين اسکورسيسی
امريکا در خيابان ها متولد شد
درام جنايی-گنگستری ۲ ساعت و ۴۴ دقيقه ای مارتين اسکورسيسی قرار شد بالاخره در ۲۰ دسامبر ۲۰۰۲ (حدود يک ماه ديگر) ابتدا در امريکا روی پرده برود . اکران فيلم که قرار بود در ۲۱ دسامبر سال ۲۰۰۱ انجام شود بدليل تاخير در ساخت ، ابتدا به ۱۲ جولای ۲۰۰۲ (همزمان با «راهی به نابودی» دريم ورکز) و اکنون به تاريخ فعلی موکول شده است . به نظر «وال استريت ژورنال» ، ميراماکس که به اين فيلم بعنوان يک اثر «اسکاری» قدرتمند سال ۲۰۰۲ نگاه میکند ، بهترست تا تاريخ اکران خود را باز هم تغيير دهد ، زيرا اکران ۲۰ دسامبر فقط ۵ روز جلوتر از «اگه ميتونی منو بگير» اسپيلبرگ (با بازی دکاپريو) و ۲ روز بعد از به نمايش درآمدن «ارباب حلقه ها - دو برج» است . به نظر «ورايتی» ميراماکس بجای محدود کردن دامنه ء رقابت چهار فيلم اکرانی اين برهه (چهارمين رقيب «پينو کيو»ی روبرتو بنينی است) ، سعی در تشديد رقابت دارد چه فيلم خود را برترين به حساب می آورد . بر اساس گزارش «ورايتی» زمان نمايش فيلم بر اساس شايعات قرار بود حدود ۳ ساعت باشد ، ميراماکس اميدوار بود تا اين زمان را به ۱۵۰ دقيقه کاهش دهد ، و نشريه ء «تريد» آنرا ۱۶۰ دقيقه اعلام کرده بود . حالا خود «تريد» به نقل از خود اسکورسيسی در جشنواره ء کان اين زمان را دقيقا ۱۶۴ دقيقه (۲ ساعت و ۴۴ دقيقه) عنوان نموده است . ضمنا ممکنست تاچستون پيکچرز هم در توزيع فيلم به کمک ميراماکس بشتابد . هر اتفاقی بيفتد ، سابقه و زحمات و صرف وقت مفصل کارگردانی چون اسکورسيسی خبر از اثری قابل تامل و بياد ماندنی در سينمای گنگستری امريکا می دهد .
داستان فيلم در نيويورک سالهای ۱۸۴۰ تا ۱۸۶۳ اتفاق می افتد . مرد جوانی به نام آمستردام والون (لئوناردو دی کاپريو) قصد گرفتن انتقام از بيل پوله ء«قصاب» (دانيل دی لوئيس) ، قاتل پدرش دارد . عليرغم کمک جنی اوردين جيب بر (کامرون دياز) ، آمستردام در می يابد که کار ممکنست خطرناکتر از آن باشد که او می پنداشته ، زيرا پدرش در نبرد گروه های قدرتمند گنگستری منهتن کشته شده است . در ميان پليس های نادرست و سياستمداران فاسد دوران تامانی هال ، بيل پوله که از نفوذ سياسی نيز برخوردارست بعنوان تنها قدرت تبهکار ۵ منطقه ء طاعون زده از تبهکاری بخش جنوبی منهتن در آغاز دهه ء ۱۸۶۰ مطرح می باشد .
درجه بندی MPAA برای اين فيلم بخاطر خشونت زياد ، صحنه های سکسی و برهنگی ، و الفاظ رکيک R در نظر گرفته شده است .
بازيگران مهم آن عبارتند از : لئوناردو دی کاپريو ، کامرون دياز ، دانيل دی لوئيس ، ليام نيسون ، و هنری توماس ، تهيه کنندگان آلبرتو گريمالدی و مارتين اسکورسيسی ، نويسندگان استيون زاليان ، جی کاکس ، مارتين اسکورسيسی ، و کنت لونرگان ، و پخش کننده ء فيلم شرکت ميراماکس است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سينمای بهرام بيضايی
از آغاز تا "سگ کشی"
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گردآوري و نگارش : نادر خوانساری
قسمت دوم
(قسمت اول)
مروری بر مضمون آثار سينمايی بيضايی سبک و مولفه ء کاری اين استاد را روشن می سازد :
در "رگبار" ...
آقاي "حكمتي "ي معلم ، به محله اي درجنوب شهر مي رود ، عاشق خواهر يكي از شاگردانش مي شود كه عهده دار معاش مادر و برادرش مي باشد ، خواهر عليرغم عشق به حكمتي ، به جهت مناسبات اقتصادي و معاش ناچار به دلبستگي اي اجباري به قصاب محل ميباشد. سرانجام پس از كشاكش معلم و قصاب كه عاشق همان دخترست ، معلم "غريبه " داروندارش را در يك گاري دستي كوچك بار مي كند و با عشقي بي سرانجام آنجا را ترك مي كند.
در "سفر" دو كودك بازيگر فيلمند. يكي گمان مي كند كه پدر و مادري دارد و ديگري را براي يافتن آنها ، از دخمه ي كفشدوز كور و سنگدل صاحبكارش بيرون مي كشد، براي پيداكردن چيزي كه در گذشته بارها به دنبالش رفته و به نتيجه نرسيده اند. رفيق راه
اينبار هم اطمينان دارد كه به نتيجه نمي رسند ، اما همراهي ميكند و فداكاري ، و در دعواي با رفيق و خواهش يكي كه "روي زخم هاي ديروزم نزن "، "،مواظب زخم هايم باش " . پايداري او در ادامه ي راهي كه مي داند بي سرانجام است ، اشاره ايست معني دار به واقعيت زندگي يك نسل ، نسل بيضايي .
در "غريبه و مه " ، آيت بي نام و نشان و بكلي "غريبه " ، از مه ابهام و درياي ناشناخته ، در قايقي رها بدست امواج ، زخمي و مجروح ، به ساحل زندگي مي رسد. رعنا ، مهمترين شخصيت فيلم ، او را مي يابد ، اهالي ده از او دوري مي جويند و مسافران خوفناكي همچون خود آيت غريبه ، از مه بيرون آمده و به او حمله مي كنند ، فقط رعنا به كمك او مي آيد و ... ، پس از پيروزي و عليرغم غرق قايق آيت بوسيله ي رعنا ، آيت با عشقي بي سرانجام دوباره به مه بازمي گردد.
در "كلاغ" ابهام غريبه و دنياي ناشناخته اش واقع گرايانه تر از "غريبه و مه " است ، زن : دختر باغبان و معلم مدرسه ي کرولالهاست . شوهرش گوينده ي تلويزيون است ، اما به شب نشيني "خبرنگاران بيخبر" مي رود. نامش "اصالت " است ، اما وقتي كه انگشتري در مجلس گم مي شود ، او نيز مانند ديگران شرمي ندارد كه جيبش را بگردند. با خبرنگاري آشناست كه نمي داند "چي بايد بپرسد" و مي گويد"مهم نيست هرچه ميخواهي بپرس " ، خودش در پاسخ مامور پليس كه مي پرسد : نام خانوادگي گمشده ؟ مي گويد : نمي دانم ، نشاني خانوادگي ؟ - نمي دانيم ، يعني نداريم ، مرداني دور و برش هستند كه "براي نظام خلق شده اند."اما "احتي يك تير هم در نكرده اند" ، پيرزني كه خاطره مي گويد اما "مال اين شهر نيست " و محله اش سالهاست كه "گم شده " ، و پليسي كه مي گويد "وظيفه ي مانيست دنبال چيزي كه نميدانيم چيست ، بگرديم ." و ... سرانجام آن چيز! در پستوي همان خانه اي پيدا مي شود كه بيشتر ساكنان آن دنبالش مي گشتند.
در "
چريكه ي تارا" ...
"چريكه ي تارا" جز هفته اي از هفته هاي سال 58 در سينما شهرقصه ي آن زمان تهران ، هيچگاه به نمايش عمومي در نيامد .
در "چريكه ي تارا" دوباره زن معهود را مي بينيم كه با بچه هايش از ييلاق مي آيد و درمي يابد كه پدربزرگش مرده است . زن عجيبي است ، در پاسخ آورنده ي خبر مرگ مي گويد : "لال بميري ، اين چه خبر آوردني است ." و در جواب ديگري : "فردا ميام شروع كنيم ." ، بدون آه و ناله و شيون و زاري مرسوم !!! بمحض به خانه رسيدن بيشتر به فكر زندگي است تا مرگ : "گاو كي از حياط من رد شده . چپرهاي منو كي خراب كرده "؟ و... پس از دريافت بقچه ي پدربزرگ بدون هيچ درنگي آنرا باز كرده و ميراث پدربزرگ را تقسيم مي كند ، ارسي به يك پيرمرد و پيراهن به پيرمردي ديگر ... كلاه ، آينه ، رحل و كتاب ، يك ني ، و يك ردا ... مي ماند يك شمشير ، تارا مي گويد : " اگه خودشم بود نمي دونست چيكارش كنه . " و شمشير را به مردي مي دهد كه نامش جهاد است . او شمشير را مي برد كه به تيغه ي گاوآهن ببندد، ولي وحشت زده باز مي آوردش . شمشير نه به كار درو مي آيد ، نه خردكردن هيزم ، و نه بستن كلون در ، بيهوده مي نمايد به فروش نيز نمي رسد و تارا آنرا در آب دريا مي اندازد تا از شرش خلاص شود. دراينجا ، جنگجويي باستاني كه در آغاز فيلم چون شبحي بر تارا ظاهر شده بود ، پيدايش مي شود و به تارا مي گويد كه فقط
پي شمشير آمده . تارا مي پرسد : " مال تو بود " ؟ و جنگجو مي گويد:
مال من ؟ نه فقط مال من ، مال تبار من . من مردي ام از
يك تبار تاريخي . همه ي زندگي تبار من به جنگ گذشت .
كدام جنگ ؟ در هيچ جا نامي از ما برده نشده . همه چيز
اندك اندك از ميان رفت . همه ي نشانه ها گم شد ، از ما روي
زمين هيچ نشاني نمانده است ، بجز يك شمشير .
تارا مي گويد : "من شمشير را دورانداخته ام ."
و جنگجو اعتراض مي كند كه : "همه ي قوم من چشم انتظارست ، چگونه برگردم " ؟
تارا مي گويد : "خب بگو پيدا نشد" .
جنگجو ناپديد مي شود. صحنه اي بعد تارا را مي بينيم كه حيرت زده در كنار دريا ايستاده ، آب فروكش كرده و شمشير دوباره ظاهر شده ! ميراث عجيبي است . تارا در كنار دريا با فرزندانش . حيواني به آنها حمله مي كند و تارا با شمشير آن حيوان را دوپاره مي كند و تيغه ي شمشير را در آب دريا مي شويد. جنگجو دوباره ظاهر ميشود : چشم انتظار شمشير قبيله اش . تارا شمشير را پيش او مي اندازد ، جنگجو مي گويد :
اين همان شمشير است ، همان ، از ملامتيان باشم اگر ترا
نشناسم ... ولي من نمي توانم برگردم . هنوز نه !
تارا مي پرسد : چرا ، و جنگجو پاسخ مي دهد :
به تو عاشقم ... تمام تبار من در اين لحظه به من
مي نگرند و من نمي توانم برگردم . شرم بر من .
زني عجيب و مردي عجيب تر . مردي كه دنبال شمشير تبارش بود ، و حالا كه شمشير را يافته نمي تواند برگردد، چرا؟ چون عاشق زنيست كه عاشق زندگيست . ولي آن زن زنده عاشق و خواستگار زنده اي دارد : قليچ . قليچ زندگي دارد و جنگجوي تاريخي افتخار . تارا در انتخاب اين دو سرگردانست . تارا انتخاب مي كند : جنگجو ولي شرط آن مردن و تنهايي بچه هاست ، قليچ نگهداري بچه ها را مي پذيرد . تبار جنگجو از دريا بيرون مي آيند ، تارا مي رود كه بچه ها را به قليچ بسپارد و بيايد براي مردن و مرد (جنگجوي ) تاريخي مي گويد : امتحان . تارا دور مي شود و مرد تاريخي با خود مي گويد :
حالا رفتن من معناي ديگري دارد. حالا همه چيز آسانترشد.
پس از اطمينان به فداكاري تارا و عشق او سوار براسب و نعره زنان به سوي دريا مي تازد و در كام دريا فرو مي رود. تارا خشمگين با شمشير به دريا ضربه مي زند و به قليچ مي گويد :
تمام شد. راحت شدم . كي عروسي مي كنيم ؟ اما ، شمشير ؟ : شمشير همچنان پهلوي ما مي ماند.
ادامه دارد ...
همه چيز در مرز بين کره ء شمالی و جنوبی با تعقيب هيجان انگيز هاورکرافت ها در يک ميدان مين آغاز شده و ماجرا از هنگ کنگ تا کوبا و از آنجا تا لندن ادامه می يابد . باند دنيا را برای افشای چهره ء يک خائن که قصد راه انداختن جنگی عظيم و مصيبت بار را دارد ، دور می زند . در اين راه او با جينکس (هالی بری) و ميرندا فراست (روزاموند پايک) که نقشی مرگبار بر عهده دارد مواجه می شود . باند در گرماگرم تعقيب گوستاو گريوز (توبی استفنز) خود بزرگ بين و دست راست بيرحمش ژائو (ريک يون) ، به محل اقامت اين تبهکار در ايسلند سفر میکند : به قصری که تماما" از يخ ساخته شده است ... و در آنجا با اسلحه ای مدرن آشنا میشود : يک سلاح «های - تک» . همه چيز به مواجهه ای پرهيجان می کشد ، و جمع بندی فراموش نشدنی پايانی در کره اتفاق می افتد ... جايی که همه چيز از آنجا شروع شده بود .
سه روز ديگر مصادف است با ۴۰ مين سالگرد پيدايش پديده ء جذاب و سينمايی جيمزباند . قرار است بيستمين فيلم از اين سری در همين روز در امريکا اکران شود . در باره ء اين پديده قبلا مطلبی نوشته ام . اميدوارم بتوانم بزودی اين فيلم روز را به شيوه ء امروز تماشا کنم .
دل واژه ها
برای نوشتن ، خلق کردن ، آفرينش ، و حتی تصميم گيری های بشری به چه ابزاری نياز داريم ؟ عقل ؟ هوش ؟ ذکاوت ؟ اندوخته های معنوی ؟ سواد ؟ ... ؟ چه چيزهای ديگری به ذهن تان میرسد ؟ از آن چيزهای ديگر که من می شناسم : دل است . حس است . تهور است . حتما" چيزهای ديگر بسيار هم هست . حالا يک سوال : دل مثل چی ؟
۱ - دل مثل دوايی :
[ ازمن خواسته اند در باره " سرگيجه " چيزی بنويسم . اول بگويم آنچه من در اينجا مينويسم به قطع ويقين " قضاوت " من نيست. هرکس آزاد است هراسمی که ميخواهد روی اين سلسله گفتار، روی اين حرفهای گسسته عجولانه درهم بگذارد : برداشت ، استنباط ، تلقی ، تعبير و تفسير و تحليل شخصی که کمابيش همه يک مفهوم را دارد ... من چطور ميتوانم چيزی را که می پرستم و محو آن هستم قضاوت کنم ... " سرگيجه " مرا زنده ميکند ، " سرگيجه " هستی مرا برای من محسوس ميکند ، " سرگيجه " مرا به پشت درهای بسته خاطرات گذشته ام برميگرداند ، و من زمزمه پشت اين در را ميشنوم و خودم را به در می چسبانم ، يکی دو کلمه جسته و گريخته بگوشم می خورد ، می لرزم ، محو می شوم ... من در مقابل جوشش اين احوال و اوهام لال می مانم ..... ( پرويز دوايی ، فيلم ، نشريه ماهانه صبح امروز ، پائيز1341 ) ]
۲- دل مثل گلمکانی :
... خيلی فيلمها را ميشود از دور ديد و گذشت و فراموش کرد . يا ميشود از دور ديد و نگذشت و چند و چونش کرد . نقدش کرد . کالبد شکافی اش کرد . " فرم " و " محتوايش " را بررسی و زير و بالايش را سفره کرد . اما گاهی بندرت ، پيش می آيد که احساس ميکنی آرام آرام ، يا ناگهانی ، داری در يکی از اين دنياها فرو ميروی و در آن غرق ميشوی . گاهی مقاومت می کنی و موفق می شوی ، اما چند بار در طول زندگی رخ ميدهد که مقاومت هم بی فايده است . و خود را رها می کنی و در می يابی که چه مقاومت احمقانه ای ! می بينی که غوطه ور شدن در اين دنيا ، چقدر شيرين است . حالا انگار در دو دنيا زندگی ميکنی و بعد دنياهای ديگر را می شناسی . فقط شيفتگان سينما ميتوانند همزمان در چند دنيا زندگی کنند . يک دنيا آوای موسيقی ، يک دنيا موشت ، يک دنيا دزد دوچرخه ، يک دنيا جاده ، يک دنيا پاريس تگزاس ، يک دنيا برخورد نزديک از نوع سوم ،.... دنياهای کوچک ، دنياهای بزرگ ، اما مهيا برای زندگی ، از چند ماه و چند سال ، تا يک عمر.... و يک دنيا تنگنا .
دوايی در دوردست های وطنش می نويسد و
گلمکانی همينجاست . حالا ديگر بسيار نزديکتر و زمينی تر (!) ، جايی بسيار نزديکتر از صفحات مجلات و روزنامه هايی که براحتی نمی توان خريد يا با کسی معاوضه کرد . در وبلاگی که عطر زيبايی دارد . هبوط هوشنگ خان گلمکانی را در اين «تنگنا» گرامی میداريم . پنجگانه ء «
يادت هست ... ؟» او را در وبلاگش از دست ندهيد .
گروپ تياتر* ، اکتورز استوديو* ، و متد اکتينگ *
بازيگری متد
«بازيگری متد» را رنسانس بازيگری می دانند . رنسانسی که در شيوه ء بازيگری اغراق شده و بی روح قديم تئاتر و سينما ، ابتدا از شوروی سابق آغاز شد و بعدها در دهه ۱۹۳۰ در امريکا تکميل گرديد . آغازگر اين تحول در شوروی «کنستانتين استانيسلاوسکی» و «اوژن واختانکوف» بودند و تکامل تدريجی آن در امريکا به «هارولد کلرمن» و «لی استراسبرگ» و «شريل کرافورد» مديون است .
ابتدا هارولد کلرمن در جمعه شب هايی از سال ۱۹۲۸ در محل سکونت خود جلسات سخنرانی ای ترتيب داد که ورود به آن برای همه ء آشنايان و علاقمندان آزاد بود . تنگی جا و استقبال دوستان باعث شد تا محل تشکيل جلسات به آپارتمان شريل کرافورد منتقل شود . جمعيت هفته به هفته بيشتر می شد . سرانجام سخنرانی ها به «اشتينوی هال» که مکانی عمومی بود منتقل شد و ساعت برگزاری از جمعه شب ها به ساعت ۵/۱۱صبح جمعه تغيير يافت . کلرمن شيفته ء تئاتر بود و عقايد و نظرات جذابی در اين مورد داشت و با اطلاعات کافی و قدرت و عشق بر شنوندگانش تاثير می گذارد. او از تئاتری که نمايشنامه های عميق و ارزنده ء امريکايی را به تماشاگران عرضه دارد ، صحبت می کرد . نمايشنامه هايی حاکی از زندگی روز ... با بازيهای قوی و بازيگران آزموده و هماهنگ . او نياز به تشکيلاتی منظم و منسجم در تئاتر که حائز درک مشترکی از قواعد بازيگری و زبان واحد گفتگو باشد ، را گوشزد می کرد . افکار کلرمن درباره ء امکان ايجاد تئاتری پرقدرت و تاثيرگذار از «تئاتر هنر مسکو» می آمد . او نيز چون بسياری اجراهای درخشان «تئاتر هنر مسکو» را ديده بود و برای آشنايی بيشتر با اين تئاتر و شيوه ء کار آن کلاسهای ريچارد بولسلاوسکی را گذرانده بود . کلرمن در نهايت ثابت کرد که فقط مردی اهل حرفهای پرشور نيست ... او سرانجام «گروپ تياتر»* يا «تياتر گروپ»* («تئاتر گروه») را پايه گذاری کرد و از آنجا که ذهنی روشن در باب مسائل اقتصادی و سياسی و ... داشت ، آرمان پردازی متفکر با توانايی های نمايشی بود ، و به واسطه ء سفرهای متعدد پيش از سی سالگی فرهنگ پاريس و نيويورک را به خوبی می شناخت ، اين تشکيلات را بر پايه هايی محکم و استوار از تفکر و عمل بنا نهاد . در اين راه شريل کرافورد و لی استراسبرگ او را همراهی کردند .
لی استراسبرگ و استلا آدلر هم که از قبل با کارهای «تئاتر هنر مسکو» و شيوه ء کار استانيسلاوسکی آشنا شده و دوره کلاسهای «بولسلاوسکی» را در نيويورک گذرانده بودند ، بهمراه جمعی از اعضای «گروپ تياتر» در سال ۱۹۳۸ در شوروی سابق با نحوه ء کار «واختانکوف» آشنا شدند . واختانکوف ديدی شاعرانه و توام با تخيلی قوی نسبت به تئاتر داشت و برداشتش از «واقع گرايی» در تئاتر با برداشت استانيسلاوسکی متفاوت بود . او ديدگاه خود را «واقع گرايی خيال انگيز» (Fantastic Realism) می ناميد و سبک کارش در دو اجرای «دای بوک» (Daybbuk) و «توراندخت» (Turandot) استراسبرگ را بشدت دگرگون کرد . استراسبرگ بعدها می نويسد : «... آنچه من اکنون انجام می دهم بازيگری متد ناميده می شود . اين شيوه ء بازيگری نه تنها بر پايه ء کار استانيسلاوسکی بنا شده ، بلکه از انگيزه هايی که بعد از او ، واختانکوف ارائه کرد نيز الهام گرفته و به وضوح بيشتری رسيده است و سرانجام تفسير و تاويل و روش کار فردی خود را نيز به آن افزوده ام » .
ارکان اصلی «بازيگری متد» بر روند تمرکز و رهايی از تنش های عضلانی و ذهنی کار با حواس پنجگانه و بالا بردن درجه ء دريافت اين حواس ، بازآفرينی احساساتی که بوسيله ء اين حواس در ما ايجاد می شوند (چه جداگانه و چه جمعی) ، بازآفرينی عواطف و تجربه کردن عينی آنها ، بررسی مشکلات بازيگر در ارائه ء گويا و شفاف هيجان های برخاسته از عواطف ، مسايل مربوط به رفتار بيرونی نقش ، لحظات شخصی ، و ... استوار است .
در ۱۹۴۷ حدود ۱۹ سال بعد از سخنرانی های کلرمن ، شبی در کافی شاپی نزديک مرکز تئاترهای نيويورک شريل کرافورد و اليا کازان که از دوران تشکيل «گروپ تياتر» بصورت دوستانی صميمی باقی مانده بودند گفتگويشان بدانجا رسيد که چرا در نيويورک مکانی برای تمرين بازيگران حرفه ای وجود ندارد تا برای کار بر روی مهارت های خود به آنجا بروند و توانايی های خود را گسترش دهند ؟ آنها در همانجا تصميم گرفتند تا چنين تشکيلاتی را بوجود آورند . موضوع به همين سادگی شروع شد . هر دو نفر در آن زمان شرايط خوبی داشتند : شريل کرافورد به تازگی کارگردانی نمايشنامه ء «بريگادون» را با موفقيت بسيار به پايان رسانده بود و اليا کازان هم کارگردانی «همه ء پسران من» آرتور ميلر را پشت سر گذارده و «اتوبوسی به نام هوس» تنسی ويليامزش تحسين همگان را برانگيخته بود . اين دو به کمک رابرت لوئيس که او هم از اعضای اصلی گروپ تياتر بود ، در همانسال خيلی بی سر و صدا کارگاه «اکتورز استوديو» را برای بازيگران حرفه ای سينما تشکيل دادند . بعضی از بازيگران جوان و مشهور آن دوران مانند : جيمز دين ، مارلون براندو ، و مونتگمری کليفت در فاصله ء کمی از شروع کار اين موسسه به آن پيوستند . در ۱۹۴۹ از لی استراسبرگ درخواست شد تا به عنوان کارگردان هنری اين موسسه به کار مشغول شود که وی پذيرفت و تا زمان درگذشتش يعني سال ۱۹۸۲ اين مقام را حفظ کرد .
در سال ۱۹۵۰ الن برشتاين بعنوان مدير هنری و آل پاچينوی جوان بعنوان معاون کارگردان هنری انتخاب شدند که برشتاين تا ۱۹۸۸ در موسسه کار می کرد . در حال حاضر آرتور پن مسئول هيئت رئيسه ء موششه می باشد . اکتورز استوديو شعبه ای نيز در غرب امريکا و در لوس آنجلس (مقر هاليوود) دائر کرده که مسئول اين بخش سيدنی پولاک بوده است . اکتورز استوديو دانشگاهی برای آموزش بازيگری به مبتديان نيست ، کارگاهی غير انتفاعی است برای بازآموزی و توسعه دانش بازيگران حرفه ای در هر سن و سال که پس از پذيرش میتوانند مهات های خود را در آنجا با تمرين و ممارست گسترش دهند و به شکل های جديدی از خلاقيت هنری دست يابند . واحد نويسندگی اکتورز استوديو از ۱۹۵۲ و واحد کارگردانی آن از ۱۹۶۰ شروع به کار کرد . اعضای اکتورز استوديو در حال حاضر حدود ۸۰۰ نفرند که برخی در همان سال های آغازين توسط کازان به همکاری دعوت شدند و باقی يعنی اعضای جديد پس از گذراندن موفقيت آميز امتحان ورودی به عضويت پذيرفته شده اند . افرادی که به عضويت موسسه پذيرفته می شوند عضويت شان مادام العمر بوده و هيچگونه هزينه ای مانند حق عضويت و امثال آن نمی پردازند . اين افراد از کليه ء امکانات موسسه منجمله اتاق های تمرين برای پروژه های شخصی ، وسايل مربوط به تمرينات بدنی ، کلاسها و سمينارها و غيره بطور رايگان استفاده خواهند کرد .
اکتورز استوديو بالراسه دوره ء تحصيلی خاصی را ارائه نمی دهد ولی از سال ۱۹۹۴ با همکاري دانشگاه «نيو اسکول» (New School University) برای اولين بار برنامه ای را بشکل آموزش دانشگاه ها در سه رشته ء بازيگری ، کارگردانی ، و نويسندگی آغاز کرد که دوره ء آن برای دانشجويان تمام وقت ۳ سال بوده و به فارِغ التحصيلان آن مدرک فوق ليسانس داده می شود . شهريه ء تحصيل در دوره ء فوق ليسانس دانشکده ء هنرهای دراماتيک اکتورز استوديو ساليانه شانزده هزار و چهل دلار است .
عده ء ديگری از بازيگران و کارگردانان آموزش ديده که عضو دايمی اکتورز استوديو بوده و هستند ، عبارتند از :
آل پاچينو ، سيدنی لومت ، شلی وينترز ، رابرت د نيرو ، داستين هافمن ، استيون اسپيلبرگ ، سالی فيلد ، پل نيومن ، آرتور پن ، کارل مالدن ، سيدنی پولاک ، فی داناوی ، الن برشتاين ، جين هاکمن ، مايک نيکولز ، آنتونی کوئين ، شرلی مک لين ، الای والاش ، آنتونی هاپکينز ، جک لمون ، مريل استريپ ، و ...
منابع :
- سايت اينترنتی «گروپ تياتر» و اکتورز استوديو
- کتاب «بازيگری متد» نوشته ء احمد دامود ، نشر مرکز ، چاپ اول ۱۳۸۰
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* - Group Theatre
* - Actors Studio
* - Method Acting