... از سينما و

"بمحض برخورد با بزرگترين عشق زندگی ، زمان متوقف می شود - "بيگ فيش

شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۷



"کشتی گیر"

The Wrestler – 2008

دارن آرنوفسکی

http://www.imdb.com/title/tt1125849


بیهوده بر صحنه نمایش


ارزیابی : ***

آرنوفسکی کارگردانی است که از اولین فیلم بلندش "پی" (1998) تا "کشتی گیر" (2008) به موضوع شکنندگی انسان و بیهودگی آرزوهایش علاقه نشان داده است. ریاضیدان بدبین و پارانویید او در "∏" (پی) دچار همان وضعی است که چهار جاه طلب "مرثیه ای برای یک رویا" یش یا عاشق 1000 ساله ی "چشمه" اش و همین رندی (رم) رابینسون "کشتی گیر" ش.

در "کشتی گیر" مستندوار داستان زندگی رندی (رم) رابینسون (میکی رورکه) ، کشتی گیر حرفه ای کج را دنبال می کنیم. در تیتراژ با عبور از نوشته های روزنامه ها و مجلات درباره ی شهرت ، محبوبیت ، رقیب اصلی و ... او بسرعت اطلاعات کسب می کنیم و بساط نمایش در همان تیتراژ پهن می شود و با تک نقش محوری هم آشنا می شویم : رندی (رم) رابینسون. بلافاصله پس از تیتراژ به 20 سال بعد منتقل می شویم : پیری رندی (نامی که دوست دارد با آن صدایش کنند) و امروزش ، با دوربین روی دست از پس ِ سر او را تعقیب می کنیم تا با محل سکونت و وضعیت زندگیش آشنا شویم. این سرعت در پیشبرد داستان مثال زدنی است اما ...

تمام طول فیلم حول گذشته و حال او می چرخیم ، به ندرت سکانسی بدون حضور او داریم ، در بیان خشونت و بربریت شوی ورزشی او با اغراق و تکرار مواجه می شویم و ... خلاصه بارها به ساعتمان نگاه می کنیم. در پایان ِ سادیک ترین نمایش های کشتی کج او که دو حریف با ماشین دوخت منگنه بدن یکدیگر را سوراخ می کنند و با سیم خاردار و خرده شیشه از هم پذیرایی می کنند ، رندی دچار سکته ی قلبی می شود و باید از کشتی و نمایش دور شود. او سعی می کند با تنها دو نفر باقیمانده در زندگیش رابطه بگیرد : کسیدی (ماریزا تومی) رقصنده استریپ تیزی که او نیز از سال های جوانی دور شده و دخترش استفانی (ایوان راشل وود) که سالهاست از جانب پدر ترک و نادیده گرفته شده است. زیباترین و پراحساس ترین سکانس های فیلم در جستجو و احیای این دو رابطه شکل می گیرد، هر چند هر دو تلاش (اگر با آرنوفسکی آشنا باشید) محکوم به شکستند. کسیدی که نام اصلی او پم است بخاطر گنگی و ناشناختگی احساسش ناگهان پا پس می کشد و استفانی با کلیشه ای ترین علت دلگیری دختران از پدرانشان (یعنی عدم حضور پدر در جشن تولدها) علیرغم نزدیک شدن به پدر بجهت یک فراموشی دیگر دوباره تصمیم به تنفر از او می گیرد. رندی که بعد از سکته در یک سوپر پروتئینی بعنوان فروشنده مشغول به کار شده ، بیهودگی این کار را در می یابد و دوباره به رینگ (صحنه) باز می گردد ... برای نبرد دیگری با رقیب قدیمی، علیرغم ریسک بالای مرگ و زندگی...

"کشتی گیر" از لحاظ معنایی به "لایم لایت" و از لحاظ فرم و ساختار بیشتر به "راکی" و کمتر به "گاو خشمگین" شبیه است . فیلمنامه برای بیان احوال نقش ِ رندی نوشته شده و فیلم در همین راستا ساخته شده است و رورکه تمام احساسات و ناتوانی ها را در حد اعلا خوب به نمایش می گذارد، برای همین بعلاوه ی جوایز تا به حالش به احتمال زیاد اسکار بهترین بازیگر امسال را نیز خواهد گرفت. او بازیگر نقش اول یک فیلم تک نقش و قابل اعتناست. بازی تومی خوب و راشل وود معمولی است. ترانه ای زیبا و فیلمبرداری ای درخور داریم و موسیقی متنی که متناسب است و به گوش نمی آید و همین علامت خوبی آنست. اما آرنوفسکی ، در توانایی های او شک نکنید ولی کار او در این چهار فیلمش یک شاخصه پیدا کرده گویا دوست دارد برای تحمیل فضای مورد علاقه اش به تماشاگر ، پس ِ گردن او را بگیرد و وادار به احساسی کندش که دوست دارد و الا اینهمه تاکید و اصرار به ترحم و دلسوزی برای رندی از کجا می آید. افسردگی و همذات پنداری ای که آرنوفسکی برای رندی (و حتی کسیدی) می خواهد در کمتر تماشاگری پیش می آید! آیا انتخاب این رشته های کثیف ِ نمایش برای رندی و کسیدی و قربانی کردن تمام زندگیشان در این راه را نباید بر آنها خرده گرفت؟

  [ ۱۱:۵۲ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


سه‌شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۷



"صخره سرخ"

Red Cliff – 2008

جان وو

http://www.imdb.com/title/tt0425637


پایان سلسله هان


ارزیابی : ***


"نبرد رد کلیف" که در چین با عنوان "نبرد چی بی" شناخته می شود نبردی است در پایان دوران حکومت سلسله هان در چین که منجر به روی کارآمدن "دوران سه امپراتوری" در چین می شود. داستان فیلم برگرفته از "عاشقانه سه امپراتوری" است و در سال 208 یا 209 CE روی می دهد. جان وو که به عنوان استاد ساخت فیلم های اکشن و خشن در سینمای خاوردور و هالیوود معروف است به شیوه پیتر جکسون و سه گانه ی ارباب حلقه های او به سراغ افسانه ای حماسی از تاریخ چین رفته و با اسلوموشن های خاص خودش که از سبک ِ سام پکین پا الهام گرفته ، منظومه ای حماسی را تصویر می کند. فیلم برای تکمیل داستان خود قرار بوده قسمت دومی داشته باشد که از هشتم ژانویه سال جاری بر پرده رفته است.

  [ ۷:۳۰ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


چهارشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۷



"میلیونر محله های پست"

Slumdog Millionaire – 2008

دنی بویل

http://www.imdb.com/title/tt1010048

میلیونر میلیونها رنج


ارزیابی : ****

" میلیونر محله های پست" پیش از هر چیز فیلمنامه ء خوبی دارد، بعد کارگردانی خوبی که با استفاده از بازی های خوب و فیملبرداری ویژه و موسیقی متن خوب و تکنیک بالا ، فیلم بسیار خوبی ساخته است. کاربرد این همه وجه وصفی بی علت نیست.

فیلمنامه ء سیمون بوفوی ، رمان چندلایه و تا حدودی دیکنزی ِ ویکاس سواروپ دیپلمات و نویسنده ء هندی را بسیار تصویری و در عین ایجاز پرتفصیل کرده است . در این فیلمنامه هم با تراژدی فقر در زندگی هندی آشنا می شوید ، هم با تحقیر و تبعیض فرهنگی آنجا ، هم با اختلافات عقیدتی ، هم با امروزی شدن و پیشرفت صنعتی ، هم با تلاش برای گریز انسان ها ، هم با عشق ساده و بی غش و هم با خشونت و خبث و خودشیفتگی و جاه طلبی ، در عین حال بدون گسیختگی یا نارسایی تمام شاخه ها با ایجاز تمام تعقیب شده و سرانجام می یابند. در عین اینکه داستانی ساده و در زیربنا هندی را تماشا می کنید ، هند را نیز بسیار روشنفکرانه در بستر خودش و با آدمهای اهلش تحلیل می کنید ، نه دلتان می سوزد نه دلزده می شوید. این یعنی فیلم هندی بدون سانتی مانتالیسم ، واقعگرا و پُر کِشش و روشنگر.

جمال مالیک (دِو پاتل) 18 ساله شکنجه می شود. او در نسخه ء هندی مسابقه – شوی تلویزیونی "کی میخواد میلیونر بشه؟" شرکت کرده و در یک قدمی بُرد ِ جایزه ء بیست میلیون روپیه ای ست . پرم کومار مجری و تهیه کننده ء شو (آنیل کاپور) به او بعنوان متقلب شک کرده و پلیس در حال بازجویی است. کاراگاه پلیس (عرفان خان) با دستور شو ک برقی او را به حرف می آورد ... "جواب سوالاتی به این مشکلی که بسیاری از تحصیلکرده ها و ثروتمندان هندی هم آنها را نمی دانسته اند از کجا آورده ای ؟!" ... و جمال برای پاسخ هر سوال به بخشی از گذشته ء کوتاه ِ زندگی خود رجوع می کند ...

در طول فیلم دوربین ِ آنتونی داد مانتل و تکنیک های فیلمبرداری او غوغا می کند، دوربین دائم در حرکت است ، از بالا و پایین و نمای هم ارتفاع شانه و حتی روبرو با اسنوری کم. این دوربین به دنی بویل کمک می کند تا شما را بجای ناظر از بیرون بودن فیلم ، به داخل آن بکشد و شما را در درون ِ فیلم با اتفاقات پیش آمده سهیم کند. تدوین اغلب سریع کریس دیکنز هم عملکرد مانتل را تقویت کرده و تاثیر آن را چند برابر می کند. بازی نجیب و در عین حال خشمگین از درون دِو پاتل ، سَبُک و بی اغراق ِ فریدا پینتو و حتی کودکان هندی دوران خردسالی آنها (که بخاطر سختی کار لاولین تاندان – دستیار بویل در هند، باعث شده تا نام ِ او در کنار وی بعنوان کارگردان درج شود) ، خودپسند و خشن و تحقیرگر آنیل کاپور و ... در متن موسیقی ِ تلفیقی آ. آر. رحمان که از آهنگسازان بنام سینمای هند است ، چنان فضاسازی کاملی را موجب شده که تماشاگر جز حل شدن در این فضا چاره ای نمی یابد. بویل در فصل های اولیه بخصوص دوران خردسالی جمال و سلیم و لاتیکا بخاطر عدم امکان استفاده از زبان انگلیسی برای آنها به تمهید زیبایی در کاربرد زیرنویس دست زده که این تمهید در نوع خود دیدنی است. از توانایی های دیگر کارگردانی بویل در " میلیونر ..." شروع تراژیک و فرود در آرامش و عشق است . او حتی رقص های مخصوص سینمای هند را در پایان بندی فیلم خود به تمهید زیبای دیگری گنجانده که آنهم دیدنی است. دویل در این فیلم ثابت کرده که به درستی همان کارگردانی است که هیچگاه در یک منزل نمی ماند، او از 1995 که کار سینمایی خود را با "Shallow Grave" آغاز کرد تا کنون هیچگاه کاری تکراری نساخته است. "میلیونر محله های پست" را از دست ندهید.

  [ ۷:۰۳ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


سه‌شنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۷



سرگذشت غریب بنجامین باتن


The Curious Case of Benjamin Button - 2008

دیوید فینچر

http://www.imdb.com/title/tt0421715


افسانه مبهم زندگی


ارزیابی : ***

"سرگذشت غریب ..." چرخش غریبی است از فینچر ِ "سون"، "گیم"، "فایت کلاب" و"پنیک روم" به "زودیاک" (بدون فیلم های ویدیویی او در این بین) و نهایتا" به این فیلم. چهار تای اول با فرم تاریک و نزدیک به هم و این آخری با شکلی روشن و متفاوت پرداخت شده بودند ، با "سرگذشت غریب ..." دوباره به فضاهای تیره باز می گردیم ولی نه قالب های قبلی، این یکی دیگر نه جنایی ست ، نه تریلر و نه ژورنالیستی، تعلیق و دلهره ای در کار نیست، بیشتر با درام - رومنسی لطیف مواجهیم که سابقه ی قبلی در آثار فینچر نداشته است. درامی که مفهومی فلسفی و گنگ در بر دارد، شاید همین ابهام باعث می شود که بعد از فیلم مدتی درباره ی آن فکر کنید و ... البته به چیز خاص و مشخصی نرسید! اریک روث بر اساس هسته ی اصلی داستان کوتاه اف . اسکات فیتزجرالد نوشته شده در 1922 [که تحت تاثیر ایده ی "چه حیف است که بهترین بخش زندگی در ابتدا و بدترین بخش آن در پایان پیش می آید" ِ مارک تواین نوشته شده بود] فیلمنامه ای نوشته که با اصل داستان تفاوت کامل دارد. در حقیقت از داستان این فیلم فقط "مردی که از پیری بسوی جوانی عمر می گذراند" به فیتزجرالد متعلق است، بقیه همه پرداخته ی روث است.

در سال 2005 در حالیکه توفان کاترینا از راه می رسد، در بیمارستانی در نیواورلئان پیرزنی در احتضار است. دخترش بالای سر اوست و همه چیز حاکی از قطع امید پزشکان و پرستاران نسبت به بهبود پیرزن است. پیرزن از دخترش می خواهد تا دفتر خاطراتی را برایش باز بخواند...

ساعت ساز کوری که پسرش را در جنگ جهانی اول از دست داده برای بازگشت همه ی کشتگان جنگ ساعتی می سازد که معکوس کارمی کند، پسری با چهره پیرمردان به دنیا می آید و مادرش می میرد و پدرش با وحشت از وضعیت نوزاد او را بر پله های یک خانه ی سالمندان رها می کند. مالک سیاهپوست و با ایمان آنجا زنی است که کودک را می پذیرد. کودک در 7 سالگی چهره و فیزیک بدنی 70 سالگان را دارد و بتدریج جوان می شود، با دختربچه ای که به عیادت مادربزرگش آمده آشنا می شود و مایه ی عشق تمام عمر خود را می یابد... آن دو بطور معکوس با هم عمر می گذرانند و در برهه ای نه چندان طولانی ازدواج می کنند و از کنار هم می گذرند و یکدیگر را از دست می دهند و ...

شاید این داستان آن گونه که باید چندان متفاوت جلوه نکند ولی فینچر با استفاده از ابزارهای سینما ایده و فضایی در آن دمیده که نه به سادگی می توان آن را ندیده گرفت و نه کلا" شیفته و مسحور آن شد. عمر را از هر طرف که طی کنید فرقی نمی کند، هیچ چیز پایدار نیست. زمان همیشه از شما می گریزد و هیچ گاه به شما فرصت لذت بردن نخواهد داد. در داستان روث و فیلم فینچر تنها عایدی بنجامین غیرعادی بودن است، غیرعادی بودنی که بهیچ عنوان دردی از او دوا نمی کند که هیچ، مشکلات او را هم اضافه می نماید.

از بازی براد پیت در این فیلم بسیار تعریف شده ، ولی بازی او با این کامپیوتر گرافیک های بدیع (قراردادن چهره ی پیت بر بدن های ضعیف در ادوار اولیه ی عمر بنجامین و یا بسیار جوان کردن او در بخش های رو به پایانی فیلم) و نداشتن حالت تمایز بین روح جوان درون و چهره ی پیر ِ در آغاز و درون پیر ِ پایان و کالبد ِ جوان او نه تنها نشانی از قدرت ندارد، که همگی عدم کمال در کار ِ پیت به حساب می آیند. برعکس کیت بلانچت عالیست و در صحنه های آموزش و رقص باله ی دیزی ِ جوان و در آن کالبد با نگاه ِ جوان بخوبی می درخشد، همچنین تاراجی پی. هنسون در نقش کوئینی مالک خانه ی سالمندان. درخشان ترین سکانس فیلم نیز سکانسی است که به تحلیل اتفاقات تصادف دیزی و تاثیر سرنوشت در پیش آمدها (که در راستای ایده ی زیربنایی فیلمنامه می آید) می پردازد. "سرگذشت غریب ..." علیرغم بعضی نقص ها، فیلم خوبی است که قدری طولانی شده ، دو ساعت و 47 دقیقه زمان زیادی است، برخی بخش ها قابل حذفند. اریک روث نیز با نوشتن این فیلمنامه و پرداخت شخصیت "فارست گامپ" ی دیگر (او نویسنده ی فیلمنامه ی "فارست گامپ" است) که این بار هوشمند و فهیم تر نیز هست بنظر می رسد که اسکار بهترین فیلمنامه را هدف گرفته باشد، چون "سرگذشت غریب ..." از آن دسته فیلم هایی بنظر می رسد که با نامزدی اسکارهای متعدد به فقط یکی دو اسکار دلجویانه ، بخصوص اسکار بهترین فیلمنامه دست یابد. آکادمی ثابت کرده که برای فیلمنامه های معلولان و انسان های غیرعادی ارزش ویژه ای قائل است!

  [ ۶:۱۷ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


دوشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۷


ویکی کریستینا بارسلونا

Vicky Cristina Barcelona – 2008

وودی آلن

http://www.imdb.com/title/tt0497465


گرم مثل بارسلون ، سرد مثل سخنرانی


ارزیابی : 4/3** (!)

هرچند فیلم جدید ِ آلن از صمیمیت و سادگی همیشگی آثار او برخوردار است و محال است که با احساس بدی از تماشای آن برخیزید ولی از مجموع داستان و فیلم راه به جایی نخواهید برد. وودی آلن حالا دیگر سالهاست که بیشتر با گفتار مضامین خود را به مخاطبانش منتقل می کند. در "ویکی کریستینا بارسلونا" گویا آلن کلا" اصل " حرف نزن ، تصویر کن " در سینما را کنار گذاشته و با روایت غالب بخش های فیلم توسط کریستوفر ایوان ولش منظور خود را مطرح می کند، منظوری که به گفته خود او بیشتر در باره روابط انسانهاست تا کمدی. در این فیلم بیشتر با بازی های گرم بخصوص از جانب زوج اسپانول (کروز/ باردم) مواجهیم ، بویژه کروز که یادآور بازیگران زن بزرگ سینمای ایتالیا در فیلم هایی مثل فیلم های فللینی است. موضوع ِ مثلث ِعشقی فیلم همچنان مضمون قدیمی و مورد علاقه ء آلن است که خوشبختانه به یُمن ِ فیلمبرداری خوب و فضای گرم لوکیشن و بازی های کاملا" روان و یکدست (حتی از جانب ربکا هال) علیرغم ِ پایان بندی خنثی! چندان به فیلم آسیب نمی زند. باردم چنان عالی است که انگار نه انگار که از اسکار "جایی برای پیرمردها نیست" و "عشق سال های وبایی" بدین وادی گام گذارده است!

هرچند مدتهاست که دیگر از کمدی های بکری مثل : "پول را بردار و فرار کن" یا "عشق و مرگ" و ... یا "آنی هال" در کارهای آلن خبری نیست و در آثار او بیشتر حرف بر تصویر مسلط است ، ولی باید پذیرفت که روشنفکری و هنر و دیالوگ های آلن صمیمانه و دوست داشتنی هستند. بی اغراق از زیر پوست و پس ِ سر ِ تحصیلکردگان و هنرمندان و روشنفکران (بیشتر نیویورکی و اغلب منهتنی) می گوید و نه کسی را تقبیح می کند و نه کسی را تحقیر. معمولا" هم موضوعاتی هرچند کوچک (یا بزرگ) را چنان می شکافد که در پایان از پای صحبت ِ او دست خالی برنمی خیزید.

این فیلم آلن در حد کارهای قبلی او بخصوص "مچ پوینت" در 2005 نیست ولی از دو کار قبلی او "اسکوپ" و "رویای کاساندرا" بهتر است. باز هم تکرار می کنم بازی ها بخصوص بازی پنه لوپه کروز در سطح بسیار بالایی هستند و هر نوع ضعف بخصوص از نوع روایی ! فیلم را جبران می کنند. دیدن "ویکی کریستینا بارسلونا" خالی از لطف نیست و اصلا" شما را خسته نمی کند.

  [ ۱۲:۰۲ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۷


کوری

Blindness – 2008

فرناندو میرلس

http://www.imdb.com/title/tt0861689

آن که کور نمی شود کیست؟!

ارزیابی : ****

"کوری" یکی از بهترین اقتباس های سینمایی از روی یک داستان بلند است، آن هم داستانی که جایزه ء ادبی نوبل را گرفته باشد و بخصوص که این اقتباس مورد تایید نویسنده هم قرار گرفته باشد. میرلس ِ برزیلی با سابقه کارگردانی "شهر خدا" و "شهر مردان" اینک توانایی خود در کار با مفاهیم پیچیده و به تصویرکشیدن آنها را بخوبی اثبات می کند. تکنیک بدیع او در نمایش کوری سفید، تغییر فضا و جهت های متوالی در این اثر اخلاقی– انسانی ساراماگو مثال زدنی اند. بازی های فیلم کامل و پخته و برخی سکانس ها فوق العاده و تکان دهنده اند. تماشای "کوری" بر خلاف بسیاری از اقتباس های سینمایی می تواند مکملی بر خواندن کتاب باشد، آن را از دست ندهید.

  [ ۲:۵۲ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب