... از سينما و

"بمحض برخورد با بزرگترين عشق زندگی ، زمان متوقف می شود - "بيگ فيش

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۴

 فيلم های تاريخ سينمای ايران

۶ - فردوسی

كارگردان : عبدالحسين سپنتا


۱۳۱۳


فيلمنامه نويس : ؟؟

فيلمبردار : اردشير دلاور ايرانی

تدوينگر : ؟؟

تهيه كننده : خان بهادر اردشير ايرانی

محصول كمپانی امپريال فيلم

مدت زمان نمايش : ۶۰ دقيقه ، سياه و سفيد

بازيگران : عبدالحسين سپنتا ، نصرت اله محتشم ، سهراب پوری


خلاصه داستان :

روزی حكيم ابوالقاسم فردوسی ﴿عبدالحسين سپنتا﴾ از پنجره اتاقش به پل نيمه ويران توس می نگرد و خطاب به دوستش ماهك ﴿سهراب پوري﴾ می گويد كه بايد وسايلی فراهم كند تا پل برای رفاه مردم آباد شود. ماهك فردوسی را با يادداشتی روانه مخفيگاه موبدان می كند. موبد موبدان تعدادی كتاب مقدس در اختيار فردوسی قرار می دهد. فردوسی عازم غزنين می شود و با وساطت ماهك به دربار سلطان محمود غزنوی ﴿نصرت اله محتشم﴾ بار می يابد و در آنجا اشعاری از حماسه نبرد رستم و سهراب را می خواند. سلطان وعده می دهد كه برای سرودن هر بيت يك دينار طلا به شاعر پاداش خواهد داد. سلطان پس از آماده شدن هزار بيت اول به عهد خود وفا می كند، اما پس از سرودن حدود شصت هزار بيت به پيشنهاد يكی از وزرا به جای سكه طلا، سكه نقره برای فردوسی می فرستد. شاعر دلگير به توس می رود. سلطان گروهی را برای دلجويی از فردوسی به خانه او می فرستد. شاعر در لحظات واپسين عمر است و صدای دو پسربچه را می شنود كه اشعاری از شاهنامه را می خوانند.

  [ ۸:۵۱ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۴


"دهكده"

The Village - 2004

كارگردان : ام. نايت شيامالان


اين "دهكده" كجاست؟



شيامالان از ۱۹۹۹ و با سومين فيلمش : "حس ششم" ﴿The Sixth Sense﴾ علاقه و گرايش خود به سينمای مرموز ﴿Mystery﴾ را نشان داد. هرچند در "مقاوم" (Unbreakable) و "علائم" ﴿Signs﴾ به قدرت "حس ششم" نبود، ولی ذهن پيچيده و پويای او در اين ژانر انكار ناشدنی است.

در "دهكده" بازهم شيامالانِ اسرارآميز و صاحب گرايش به ماوراءالطبيعه را می بينيم، منتهی متفاوت. "دهكده" به وضوح يك سر و گردن بالاتر از بقيه كارهای تاكنون شيامالان می ايستد. اين بار ديگر با وهم و روح و موجودات فضايی و امثالهم سر و كار نداريم. پيچيدگی ذهن شيامالان در اين فيلم بغايت متفاوت و بكلی دگرگون است. او با "آنها كه اسمشان را نمى بريم" وهم و وحشتی خزنده در وجودمان مى پراكند، كمى بعدتر با نمايش اين موجودات موهوم به خنده وامی دارد! ، و كمی بعدتر ...!

فيلمنامه را تا دقيقه ۲۶ درست مثل اغلب الگوهای تجاری موفق پيش می برد و عطف اول را به عبور از مرز ممنوعه و شكستن "آتش بس" اختصاص می دهد ... در تلاطم روابط پرسوناژها عشق می آفريند و ... ناگهان در حوالی دقيقه ۶۰ دشنه اى شكم "لوسيوس" قهرمان داستان را مى دِرَد! ... حالا ديگر از الگوی مرسوم فاصله گرفته ايم، براحتی می توان دريافت كه با كاری متفاوت مواجهيم. شايد بهمين واسطه است كه منتقدينی چون راجر ابرت چندان از فيلم استقبال نمی كنند.

در دهكده ای واقع در دره ای سرسبز و محصور به جنگلی عميق، گروهی سكنا دارند. دور تا دور دهكده را مرزی ممنوع از جنگل جدا می كند. در جنگل "آنها كه اسمشان را نمى برند" زندگی می كنند، موجوداتی تنومند و درنده با زوزه هايی شبانه، وهم آور، و ترسناك. "آنها ..." خصوصيات ديگری نيز دارند : از رنگ قرمز متنفرند و رنگ زرد بازدارنده آنهاست، بهمين جهت اهالی گل های قرمز را دفن می كنند و برای حفاظت شولاهايی زرد بر تن می كنند. شهرها در آنسوی جنگل قرار دارند."لوسيوس" ﴿يواكين فونيكس﴾ جوان قصد دارد به بهانه آوردن دارو برای دوست بيمارش به شهرهای آنسوی جنگل برود. لوسيوس به "آيوى" نابينا ﴿برايس دالاس هاوارد﴾ دل بسته است و آن دو قصد ازدواج دارند. "نوح" ﴿آدرين برادى﴾ برادر معلول و عقب مانده آيوى كه بشدت به او دل بسته است در وحشت از دست دادن آيوی قصد كشتن لوسيوس را می كندولی لوسيوس جان به سلامت می برد، فقط عفونت زخم او ممكنست باعث مرگش شود ... يك نفر بايد از جنگل گذشته و از شهر دارو بياورد ... اين فرد شجاع كه بايد از ميان "آنها..." بگذرد، كيست؟

"دهكده" توسط شورايی با عنوان "بزرگتران" اداره می شود، بزرگتران صواب و صلاح اهالی را تشخيص می دهند و تصميم می گيرند. ادوارد والكر ﴿ويليام هارت﴾ پدر آيوی و آليس هانت ﴿زيگورنى ويور﴾ مادر لوسيوس از اعضای اين شورايند. مناسب ترين فرد براى گذشتن از جنگل كيست؟


برخلاف تصور بسياری ، تمام رمز و راز فيلم در عطف زودرس ِ دوم فيلم از بين نمی رود. صندوقچه های سياه و دربسته موجود در خانه ء بزرگتران ، سوگند بزرگتران برای نرفتن به شهر ، و ... از ديگر اركان سازنده گره ء نيمهءدوم فيلمند. تصوير شيامالان در نيمه دوم فيلم در نمايی زودگذر در شيشه ء در داروخانه ء گارد حومه شهر شايد به سياق هيچكاك بعنوان نمايی نمادين برای امضای فيلم و شايد به استعاره تغيير گره دراماتيك به سبك آثار استاد ... آثاری مثل "سرگيجه" ﴿هرچند از اين مثل اصلا" قصد مناقشه ندارم!﴾ باشد. بهرحال فيلم عليرغم تغيير معمای اصلی در نيمه دوم بهيچ وجه از ارزش و اعتبار نمی افتد. ذهن پيچيده شيامالان اين بار از دل رمز و توهم ، انتقادی اجتماعی بيرون می كشد كه از نظر حاصل كار ، ارزشی بمراتب بالاتر از آثار قبليش دارد.

در "دهكده" با بازی های خوب و فيلمبرداری بسيار زيبايی از راجر ديكينز روبروييم. رنگ پردازی و اصطلاحا" اتالوناژ كار نيز استحكام و چشم نوازی نمايشی و جذابيت های بصری فيلم را بالا برده است. موسيقی متن جيمز نيوتون هاوارد در وفاداری به كليت مضمون و ايده فيلمساز بدون فضاسازی كليشه ای و بر خلاف رسم سنتی اين ژانر بخوبی تفاوت اثر را در سراسر فيلم گوشزد می كند. كارگردانی خوب و روان و پردازش خوش ريتم فيلمنامه ء نسبتا" بديع نيز از ديگر محاسن فيلم و ... شهامت شيامالان در كاربرد چنين ساختاری مثال زدنی است. "دهكده" عملا فيلمی است باب طبع آنان كه به فيلم های ترسناك و مرموز و معمايی تواما" علاقمندند. آنها كه حل كردن معمای فيلم برايشان جذاب است. گروهی كه فقط علاقمند به ترس از طريق صحنه های خونين و خشونت بارند اين "دهكده" را نخواهند پسنديد. يا "دهكده" را می پسنديد يا از آن متنفر خواهيد شد.

  [ ۷:۳۰ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۴

 فيلم های تاريخ سينمای ايران

۵ -  بوالهوس

كارگردان : ابراهيم مرادى


۱۳۱۳


فيلمنامه نويس : ابراهيم مرادی

فيلمبردار : احمد مرادی

تدوينگر : ابراهيم مرادی

تهيه كننده : احمد دهقان ، محمدعلی قطبی

محصول شركت محدود فيلم ايران ﴿صامت﴾

مدت زمان نمايش : ۱۱۴ دقيقه ، سياه و سفيد

بازيگران : محمدعلی قطبی - احمد دهقان - احمد گرجی - احمد مرادی - قدسی پرتوی - بانو آسيه - توران ويسی - بانو م۰ - جوادی پور - ابوالقاسم آشتی - حسن پرتوی

خلاصه داستان :

خان زاده ای به نام خسرو ﴿احمد گرجى﴾ پس از آشنايی با دختری روستايی به نام نزهت ﴿قدسى پرتوى﴾ كه جوانی از همولايتی هايش ﴿احمد دهقان﴾ به او عشق می ورزد با او. بر سر سفره عقد می نشيند ، اما روز عروسی خسرو از اسب می افتد و مجروح می شود و برای معالجه از لنگرود به تهران می رود و در خانه دايی اش بستری می شود. خسرو پس از مدتی دل به رويا دختر دايی اش می بندد. خبر اين دلبستگی به نزهت می رسد و او به قصد خودكشی خود را به رودخانه می اندازد. عاشق قديمی او را از رودخانه می گيرد و مدتی بعد با هم ازدواج می كنند. خسرو در دام دختردايی بوالهوس خود همه چيزش را از دست می دهد و در كُنج خرابه ای به مرض سل می ميرد. رويا مرد جوان ديگری را فريفته و با اعتياد به مشروب او را نيز به فنا می كشاند و خود نيز كه بی سرپناه مانده كارش به رختشويی و كلفتی می كشد.

  [ ۵:۳۳ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب