"يادگار" (خاطره)
Memento
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كارگردان و نويسنده ي فيلمنامه : كريستوفر نولان
فيلمبردار : والي فيستر
تدوينگر : دادي دورن
موسيقي متن : ديويد جوليان
بازيگران : گاي پيرس (لئونارد شلبي )، كري آن موس (ناتالي )، جو پانتاليانو(تدي )، جورجا فاكس (كاترين همسرلئونارد)، استيفن توبولفسكي (سامي جنكيس )، هاريت سنسام هاريس (خانم جنكيس )
تهيه كنندگان : كريستوفر بال ، الن ديسينگر، آارون ايدر، اما توماس ، جنيفر تاد، سوزان تاد، ويليام تايرر
محصول سال ۲۰۰۰ امريكا - مدت نمايش : ۱۱۳ دقيقه
درجه بندي نمايش : R
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اين يادداشت را اوايل سال ۱۳۸۰ براي درج در مهتابگردان نوشتم که بدليل تعطيل ، هيچگاه روي وب نرفت . نمي دانم آيا در شبکه هاي داخلي ايران آنرا قرار دادم يا نه ؟! بهرحال به مناسبت اکران Insomnia فيلم جديد نولان از ۲۴ مي (ديروز) ، اينجا قرارش مي دهم ... حالا ديگر روي وب است .
شناوري در زمان : ساختاري بديع در سينماي روايي
مردي از پشت سر به مرد ديگري شليك مي كند ... با بازگشت گلوله به داخل اسلحه و جمع شدن وارونه ي پوكه ها به سفري در گذشته مي رويم .
لئونارد شلبي در جستجوي قاتل همسر خود و با عارضه اي عجيب نمي تواند بيش از 15 دقيقه وقايع ، محيط ، و آدم هاي اطراف خود را به خاطر بسپارد ! قاتل همسرش با ضربه اي كه به سر او وارد كرده بخش حافظه ي مغز او را دچار اختلالي عجيب نموده ، او تمامي خاطرات خود تا لحظه ي ضربه را به خاطر دارد و پس از آن ...
لئونارد براي انتقام ناچارست با گرفتن عكس و يادداشت هاي متعدد كه برجسته ترين آنها را به صورت خالكوبي روي بدنش با خود حمل مي كند ماجرا را تعقيب كند . در پي گفتگوي تلفني لئونارد با فردي مرموز و ناشناس (حتي براي خود او) به بازبيني قطعات خاطره ي او كه هريك بعد از ديگري ما را به قطعه اي پيشتر هدايت مي كند سفر مي كنيم ، قطعات پازلي كه بتدريج ما را به حقيقت ماجرا هدايت مي كنند .
... شايد ساليان سالست كه چنين تعليقي را تجربه نكرده ام . روشي استقرايي (از جزئ به كل رسيدن ) و معكوس در كالبدشكافي علت و چگونگي يك جنايت با پاياني تحويلي به خود تماشاگر ! به راستي در انتها به كدام روايت اعتماد خواهيد كرد؟ قاتلي بي حافظه يا واسطه ي فروش موادمخدري زيرك ؟ يا ... ؟!!
"ممنتو" فيلمي ست جنايي و مرموز كه ارزش و اهميت خود را بيشتر مديون فيلمنامه و سبك روايي كريستوفر نولان است . يك فيلم خوب ملهم از يك داستان خوب و بديع . كارگردان با استفاده از عناصر جزئي صحنه (حتي نظير زخم روي گونه ي لئونارد و درجه ي بهبود آن يا شيشه ي شكسته ي اتومبيل او) و با كاربرد تكنيك فيلمبرداري سياه و سفيد ، فيلم خود را فصل بندي مي كند و حركت در زمان را نقطه گذاري نموده و با حركت از سكانس سياه وسفيد گفتگوي تلفني لئونارد بعنوان زمان مبدائ (چه زمان در فيلم به تبع حافظه ي لئونارد گم شده است ) به فصل هاي رنگي فلاش بك (مرور گذشته ) و بازگشت به آن ، تماشاگر را در زمان هاي حال ، گذشته ، وماضي نقلي و بعيد شناور مي سازد . هر خاطره ي جديد رجعتي ست به گذشته ي دورتر .
بازي ها همه قابل قبول و منطقي و واقع نما هستند ولي بازي كري آن موس از همه چشمگيرترست (بخصوص در خاطره ي مربوط به چگونگي مضروب شدن صورت او) . فيلمبرداري والي فيستر در خدمت داستان فيلم ست و گزينش فيلم سياه وسفيد از نوع هاردكرين (دانه درشت ) براي قسمتهاي مكالمه و خاطرات قبل از ضربه خوردن لئونارد جنبه ي مستندگونگي ماجرا را تقويت مي كند . فيلم از معدود فيلم هاي مرموزيست كه بيشتر در روشنايي روز و با رنگهاي گرم و درخشان فيلمبرداري شده و رمز و راز فيلم را در تاريكي نماها جستجو نكرده است . موسيقي فيلم هماهنگ و بعنوان يك علامت قوت ، كاملا" نامحسوس است . شايد روشنايي در فيلمبرداري و نامحسوس بودن موسيقي متن خود دليل ديگري بر توانايي و قدرت نولان بعنوان كارگردان باشد كه از عناصر جنبي براي ايجاد حس و فضا در فيلمسازي استفاده نكرده است ، او در ساخت "خاطره " بيشتر متكي بر داستان ، دكوپاژ ، و تدوين قوي خود بوده است .
نولان در 30 جولاي 1970 در لندن متولد شد و فيلمسازي را در سن 7 سالگي با دوربين سوپر 8 پدرش آغاز نمود ، فيلم كوتاه سوررئال او با نام "عنكبوت " در 1989 در شبكه ي PBSو "Image Union"و به نمايش درآمد . نولان تحصيلات خود را در رشته ي ادبيات انگليسي در دانشگاه لندن به پايان رسانيد و همزمان در كالج انجمن فيلم به تحصيل در ساخت فيلم هاي 16 ميليمتري پرداخت ، فيلم كوتاه "Larceny" و سوررئال 3 دقيقه اي "Doodlebug" او در فستيوال فيلم كمبريج در 1996 به نمايش درآمده است . نولان در 1998 تقريبا" تمامي امور اولين فيلم بلند خود با نام "تعقيب "(Following) (تهيه كنندگي ، فيلمنامه نويسي ، فيلمبرداري ، كارگرداني ، و تدوين ) را انجام داد و در حال حاضر فيلم بلند و جديدش را با نام "Insomnia" در دست ساخت دارد كه احتمالا" در سال 2002 اكران خواهد شد .
"ممنتو" تابحال موفق به اخذ جوايز زير شده است :
- جايزه ي "كاتالان " منتقدين فيلمنامه و داستان نويسي از جشنواره ي
بين المللي فيلم كاتالونيا (به كريستوفر نولان )
- جوايز "CineLive"، "،منتقدان "، و "وويژه ي هيئت داوران "
جشنواره ي فيلم دوويل (به كريستوفر نولان )
- جايزه ي "آلفه " بهترين سناريست انگليسي از طرف جامعه ي منتقدين
فيلم لندن (به كريستوفر نولان )
- جايزه ي "والدو سالت " بهترين داستان و فيلمنامه از جشنواره ي
فيلم ساندنس امريكا (به كريستوفر نولان )
با تماشاي "ممنتو" و سبك كار ادبي - سينمايي او بايدمنتظر كارهاي بعديش شد ، چه بسا ستاره ي جديدي متولد شده باشد .
خوب ... از كجا بايد شروع كرد ؟!! از يك فيلم بسيار خوب ، يا از فروش سه روزه ء اول “جنگ ستارگان : اپيزود دوم - حملة كلونها“ ، يا از فيلم مطمئنا“ خوبي كه بزودي قرارست روانه ء اكران شود ؟ به روايت سيلي نقد بهتر از حلواي نسيه :
۱ - مايكل كريستوفر بر اساس رمان«والس به درون تاريکي» اثر كورنل وولريش ، فيلم بسيار خوش ساخت و درخشاني ساخته به نام “گناه اصلي“ (Original Sin) . داستان تريلري عاشقانه است كه با ساخت بسيار زيبا و خوش تكنيك كريستوفر جذابيتي دو چندان يافته است . در اعترافي از زبان باني كاستل در آخرين لحظات قبل از مرگ به جرم قتل ، نزد كشيش زندان : لوئيس آنتونيا وارگاس كوبايي (آنتونيو باندراس) با زني ناشناخته به نام جوليا راسل (آنجلينا جولي) ازدواج مي كند ، به سرعت دلباخته ء همسر شده و به زودي معمايي را در مورد او درمي يابد ... با ملاقات خواهر جوليا هويت جعلي او را بازشناخته و با سرقت كل وجوه نقدش از حساب بانكي به جستجوي جوليا برمي خيزد ... يافتن او و داستان گذشته ء جوليا و عشق آتشين لوئيس به او ، وقايع بعدي و ... با جامپ كات ها و اسلوموشن هاي چند لحظه اي حركات لب يا نگاه پرسوناژها و چرخش هاي گاهي ۳۶۰ درجه ء دوربين براي تعقيب موضوع و پرهيز از قطع نماها ، نورو سايه پردازي نوآرگونه ، موسيقي متن جذاب و مناسب ، بازي هاي بسيار خوب بخصوص بازي آنجلينا جولي كه به زيبايي ده چندان ميزانسن ها وداستان و خود فيلم منجر شده - همه و همه خبر از ظهور كارگرداني خوش استيل و خوش آتيه را مي دهند كه بعد از ساخت سه فيلم Original sin - Body shots - Gia مي توان فيلم هاي او را بي دغدغه تماشا كرد .
۲ - بالاخره “جنگ ستارگان : اپيزود دوم - حمله ء كلونها“ در ۱۶ ماه مي به نمايش درآمد و ۳ روزه ۱۱۶,۲۹۱,۴۱۷ دلار فروخت و به اين ترتيب در صدر جدول پرفروشهاي هفته ء منتهي به ۱۹ مي ۲۰۰۲ و در رديف بالاي سر “مرد عنكبوتي“ كه ظرف ۳ هفته تاكنون ۲۸۶,۵۰۰,۰۰۰ دلار فروش داشته ، قرار گرفت . شايد فقط سينماي هاليوود قادر به برپايي چنين رقابت و گرمايي در بازار فروش تابستان امسال سينماي جهان باشد .
۳ - فيلم «بيخوابي» (Insomnia) که بزودي بر پرده خواهد رفت ، ضمن برخورداري از بازي آل پاچينو ، رابين ويليامز ، و هيلاري سوانک از کارگرداني کريستوفر نولان نيز برخوردارست . نولان کارگردان فيلم درخشان «يادگار» (Memento) در سال ۲۰۰۰ است و با توجه به فيلمنامه نويسي و کارگرداني «يادگار» ثابت کرد که سينماگري متفاوت و مبتکر ست . بايد منتظر ترکيب بالقوه قدرتمند پاچينو - نولان باشيم .
و در آخر مروري بر مهم ترين خبر جشنواره ء کان : همانگونه که احتمالا اطلاع داريد وودي آلن دومين «نخل نخل هاي طلا»ي جشنواره ء کان را به خاطر مجموعه آثارش دريافت کرد ، پيش از او اينگمار برگمن در پنجاهمين دوره ء جشنواره اولين نخل نخل هاي طلا را دريافت کرده بود . شايد بتوان اين جايزه را به گونه اي حمايت سينماي اروپا و جشنواره ء معتبر کان از سينماگر ياغي مستقل و ضدهاليوود امريکايي قلمداد کرد .
سگ كشي *
مطلب زير را در بهمن ماه سال ۱۳۷۹ در سايت مهتابگردان در بخش نقد فيلم منتشر کردم ، حال که ديگر مهتابگردان تعطيل شده و فضاي وب آنهم منتفي ست ، به سبب علاقه ء وافرم به اين فيلم و بهرام بيضايي مجددا آنرا در اينجا قرار مي دهم .
______________________________________________________
كارگرداني ، فيلمنامه ، و تدوين : بهرام بيضايي
فيلمبردار : اصغر رفيعي جم
بازيگران : مژده شمسايي (گلرخ كمالي ) ، مجيدمظفري (ناصر معاصر) ، رضا كيانيان (جواد مقدم ) ، داريوش ارجمند ، حبيب دهقان نسب ، فردوس كاوياني ، و ...
محصول ۱۳۷۹ ايران ، ۱۴۵ دقيقه
______________________________________________________
فساداقتصادي و اجتماعي نتيجه ي بي توجهي ناظمان و معماران نظام
تنها فيلمي كه از جشنواره ي نوزدهم فجر نصيب برده ام (و به گمانم نصيب خواهم برد) "سگ كشي " است كه الحق نصيب و حظ وافري داشت . سالها (حدود ۹ سال ) پيشتر موفق به ديدن مسافران شده بودم و گردش آيينه ي زندگان پيش مرده مسحورم كرده بود ، آنان كه در غياب خود نيز ديگران را به ميهماني نور مي برند . حس زيبايي كه در خروج از سالن تاريك سينما آزادي (ه متاسفانه آن زمان ) پس از پايان فيلم با من همراه شده بود ، يك بار ديگر از درب خروجي سينما سپيده تا ميدان انقلاب در وجودم دويد و همراهم شد .
نمي دانم كه چگونه است كه عده اي به جان كندن نمي توانند در سيصدهزارنما (بجاي سينما) ي خود حسي بدوانند ، ولي افرادي چون بيضايي با وجود دور بودن از صحنه و عليرغم اين همه كلوزآپ و نماهاي اكثرا" مديوم شات (كه براي حفظ قالب زماني و مكاني فيلم لازم بودند) با ابزارهايي بسيار ساده و بدون گزافه خرجي و در قالب فيلمي تعليقي ، مي توانند بدين حد در پرداخت مضامين اجتماعي و اقتصادي (در اين فيلم بخصوص ) و ... موفق باشند . بهرحال فرق است بين هنر تحصيلي (اكتسابي ) و هنر ذاتي (قريحي ) ."
سگ كشي " داستان شريكي ست گرفتار بدهي سنگين كه همسرش (عليرغم ترك او بواسطه ي سو ءظن ) پس از يكسال به كمكش مي شتابد . ناصر معاصر ادعا دارد جواد مقدم شريكش وجوه استقراضي مشتركشان را به يغما برده و به خارج گريخته و او حتي قادر به خودكشي نيست ، براي اعاده ي حيثيت بايد به زندان برود و معتمدي كه جز گلرخ كمالي همسرش (كه حالا به خاطر سوءظن و ترك همسر خود را گناهكار مي پندارد) كسي نيست بايد چكهاي طلبكاران را به ۱۵ تا ۳۰٪ اصل جمع آوري كند تا او خلاصي يابد . گلرخ براي كمك به همسر وارد مسيري سخت و خوفناك مي شود و ...
واقع آنست كه محور و مولفه ي داستان فيلم ، محملي بسيار جذاب براي تعقيب فيلم تا پايان است . تعليق اتفاقات پيش آمده براي گلرخ در جمع آوري يكايك چكها و انسانها و مخافتهايي كه او با آنها مواجه مي شود و مظالمي كه بر او مي رود و ... نهايتا" پايان داستان كه به گونه ي كلاسيك گره ي دراماتيك را در خود دارد ، به خودي خود تماشاگر عادي را قانع و مجذوب مي كند . ولي بيضايي به اين مولفه بسنده نكرده است ، او فيلمنامه اي در پس زمينه ي داستان طراحي و تصوير نموده است .
از همان آغاز فيلم دوربين در جريان فرار جواد مقدم ضمن نمايش تاريخ وقوع داستان بر برگه اي از يك تقويم كه زير پا افتاده (۱۳۶۷) بر مناظري منقوش از تظاهرات زنان محجبه ، شعارهاي "مرگ بر بي حجاب " كه عليرغم پاكسازي ساير شعارهاي آن زمان همچنان بر ديوارها باقيست ، بازبيني و گشت نيروهاي بسيجي با علائم ايست و بازدارنده (مورد علاقه ي هميشگي بيضايي در كارهايش ) ، تصاويري از جنگ و اشاره به دقت بر حفظ خون شهيدان انقلاب ، و ... تاكيد دارد . در متن اين تصاوير موسيقي متني خاص و مذهبي از جنس كارمينا بورانا (تم هاي موسيقي خاص كليسايي ) فريادي از درون انسانهاي حاضر در متن تصاوير پس زمينه را تداعي مي كند . تصوير سپاهيان مصمم معروف كه حين دويدن رو به خورشيد و نيم رخي دور به دوربين عكاسي دارند بشدت مورد تاكيد قرار ميگيرد و همين تصويرست كه به كرات در جاي جاي فيلم در ابعادي متناوبا" بزرگتر در معرض ديد قرار مي گيرد . پنجره ي اتاق گلرخ در هتل به كارگران ساختماني اي اشاره دارد كه در حال ساختمانند ، كار كارگران ساختماني در مجتمع در دست ساخت سنگستاني ها (از طلبكاران ناصر معاصر) نيز مشهود است . در تمام طول فيلم بسيجياني را مي بينيم كه بلاانقطاع و بي هدف پياده يا سوار بر موتور به اين سو و آن سو مي دوند بدون آنكه در اين ماجراي متن درگير شوند . گويا آنها فقط ناظماني هستند كه فقط حضور فيزيكي دارند ولي تاثيري از اين حضور عايد گلرخ و ساير عناصر داستان نيست . پليس در زندان فقط از پنجره ي سلول زندانيان را مي پايد ، و گروهبان "نغمه "ي زندانبان با ارائه ي فيش حقوق به ناصر معاصر نغمه اي زشت سر مي دهد ، او نيز در پي آزادي خود از زندانست !
... و طلبكاران و وابستگان آنها : هريك جرثومه اي از جنسي متفاوت : معتقد ، متجدد ، شرور ، مال پرست ، متقلب ، و ... . اينان در غفلت ناظمين و معماران نظام فرصت يافته اند تا نزج بگيرند ، پر و بال بگشايند و به جان و مال و ناموس خود و ديگران متعرض شوند . داريوش ارجمند كه به تعبير خود با زنان ناقص عقل هم صحبت نمي شود ، گلرخ را به ويلاي شمال براي عقد محرميت دعوت ميكند . احمد نجفي كه از ده كلمه نه كلمه و نصفي را به انگليسي ادا ميكند او را به شام و خانه ي خود دعوت مي كند و ... افرندنيا و باند مافيايي اش به ضرب و شتم متوسل ميشوند . دهقان نسب و حسابدارش نيز...
بيانيه ي بيضايي را در كلام گلرخ در مواجهه با (برادران ) سنگستاني ميشنويم ، جايي كه او را دعوت به گريه و التماس مي كنند تا رضايت دهند و گلرخ در عوض از محظورات و محدوديتهاي فرهيختگان و اديباني ميگويد كه با امثال سنگستاني ها بيگانه اند ، غم نان دارند ولي تن به مذلت نمي دهند (اگر چه بسيار كم شده اند ، ولي هنوز هستند) ، آنان كه ديگر اشك و التماسشان تمام شده و فقط فريادشان باقي ست .
زمان آن رسيده كه اين كرم هاي ساقه خوار و دشمنان ريشه هاي اجتماع بركنده شوند ، نه قيصرگونه و به فراداي آحاد اجتماع كه به نيروي قانون و ناظمين و ضابطين . ضرورتي زيربنايي براي معماران هر نظام سالم اجتماعي . شديدا" نيازمنديم ...
نيازمند به "سگ كشي "
نادر خوانساري
______________________________________________________
* سگ كشي : در سالهاي دورتر ، شهرداري در مواقعي كه تعداد سگ هاي شهر زياد مي شد يا سگ هاري در شهر مشاهده مي شد براي مقابله اقدام به كشتن سگها ميكرد . اين عنوان تمثيلي است براي مضمون محتوايي فيلم .
______________________________________________________
حالا نگاه نکن !
مطلبي در باره ء بحران اقتصادي سينماي ايران
اين روزها همه جا صحبت از رکود صنعت سينما در ايران است . روزي نيست که نشنويم سينمايي در تهران يا شهرستانها تعطيل نشده و يا سينماداري از حرفه ء خود گلايه نداشته باشد . همه در پي يافتن علتي براي عدم استقبال تماشاگر از فيلم هاي اکران هستند و در پايان هرسال آمار هراس انگيزي از تعداد افرادي که به سينما رفته اند داده مي شود و طعنه آميز آن که تلويزيون که خود يکي از عوامل اين ورشکستگي ست در اين مورد بحث و مناظره مي کند و طعنه آميزتر آن که در بحث و مناظره ها کارگردانان سينماي ايران نيز دعوت مي شوند . پاسخ به اين سوال که چرا چنين شد ، يک معادله ء چند مجهولي ست چرا که عوامل و دلايل متعددي دست به دست هم دادند و اين بحران را بوجود آوردند ، اما شايد صريح ترين پاسخ در دلزدگي تماشاگر ايراني از سينما نهفته باشد .
در همه جاي دنيا مفهومي وجود دارد به نام سطح سليقه ء مخاطب که ميزان استقبال از هر اثر هنري مربوط به همين سطح سليقه است ، بدين معنا که هر چقدر اثر هنري به سطح سليقه ء مخاطب نزديکتر باشد استقبال از آن نيز چشمگيرتر است و هرچه از آن دورتر باشد در محاق فراموشي بايگاني مي شود . از سويي ديگر مي توان به هر اثر هنري به مثابه ابزاري براي بالاتر بردن سطح سليقه ي مخاطب نيز نگاه کرد . در مورد سينما اين قضيه کمي پيچيده تر است چرا که سطح سليقه ء بصري نيز وارد بازي مي شود و علاوه بر مضمون ، نحوه ء روايت ، استراتژي فيلم ، و ... حس زيبايي شناسي تصويري تماشاگر نيز بايد ارضا شود . حالا با اين پيش فرض ها مي توان به اوضاع سينماي ايران چشم دوخت . تماشاگر ايراني در طول اين سالها ثابت کرده است که خواهان سينماي متفاوت و فرهنگي ست ، استقبال از فيلم هايي چون : «هنرپيشه» ، «زير پوست شهر» ، «آژانس ششه اي» ، «شوکران» ، «زير درختان زيتون» ، «سگ کشي» ، و «ليلا» ، و ... نشان از همان حمايت از فيلم هاي فرهنگي دارد ، پس آنچه مي ماند دوري فيلم هاي ايراني از سطح سليقه ء عمومي و يا دست کم گرفتن اين سطح ، از سوي فيلم سازان و کارگردانان و حتي تهيه کنندگان سينماست . حالا وقتي ست که مي توان به نتيجه اي ديگر رسيد و آن چيزي نيست جز آنکه بايد پيش از صحبت درباره ء ورشکستگي اقتصادي سينماي ايران ، از ورشکستگي هنري اين سينما صحبت کرد . تا زماني که فيلم سازان و تهيه کنندگان چنين روندي را درپيش گرفته اند ، نتيجه جز آنکه اکنون وجود دارد چيز ديگري نيست ، روندي که تنها در پي تقليد از آثار خارجي و يا مشحون از توهين به شعور مخاطب است و طبيعي ست که مخاطب در صدد رد و طرد اين سينما باشد . به راستي با کدام منطق و استدلال مي توان به ديدن اين فيلم ها رفت و خاطره ء رفتن به سينما را بخاطر سپرد ؟
حالا ديگر دير زماني ست که از چشم انداز دلپذير تماشاي فيلم هاي خوب محروم شده ايم و آثار سينمايي اين سالها بجاي تلاش براي بالا بردن انتظار تماشاگر ، سعي در فروکاستن آن به حداقل ها دارند و فيلم هاي متوسط هم خوب ارزيابي مي شوند . همه ء اين ها را به وضعيت سالن هاي سينما ، و کيفيت صدا و تصوير آنها اضافه کنيد . حالا حتي اگر فيلم هاي خوب در اين سالنها (با همين اوضاع و احوال) اکران شوند باز هم قابل تحمل اند ، ولي فقدان انديشه در پس بسياري از فيلم ها باز همه چيز را در گرداب هولناکي غوطه ور مي سازد .
با اين اوصاف آن چه که از همه چيز جالب ترست ، اصرار و پافشاري پديدآورندگان اين بحران بر عدم نمايش فيلم هاي خوب خارجي (منطبق با شرايط اکران) در سينماهاي ايران است . براستي دليل اين همه ابرام چيست ؟ آيا همه ء ما مجبوريم فقط همين آثار متوسط و يا زير متوسط را در سينماها ببينيم ؟ آيا اکران آثار خارجي يکي از راه هاي بالا بردن سطح سليقه ء تماشاگران نيست ؟ اصرار اين دست اندرکاران سينما بر عدم نمايش فيلم هاي خارجي بيشتر به کساني مي ماند که از ترس از کف دادن مال و منال خود ، همه را مجبور به استفاده از کالاي خود مي کنند . تماشاي فيلم در پستوي خانه ها و به مدد ويدئو باعث فراموش شدن خاطره ء سينما رفتن و شرکت در يک حرکت جمعي ست . آيا واردکردن فيلم هاي خارجي و آشتي دادن اين آثار با سينماهاي کشور ، الزامي براي برپايي سالن هاي خوب سينما نيست ؟ اتفاقي که در چند سالن سينماي تهران مثل : فرهنگ ، سپيده ، و ... افتاد . يکي ديگر از سودمندي هاي چنين رويدادي را مي توان آشتي دادن تماشاگر با سالن هاي سينما دانست ، چنانکه عادت سينما رفتن که اکنون به فراموشي سپرده شده است دوباره بازگردد و به تبع آن از فيلم هاي ايراني نيز استقبال شود . البته اين بدان معنا نيست که بازار داخلي دربست در اختيار فيلم هاي خارجي قرار گيرد ، ولي بهرحال در شرايط فعلي قبضه کردن بازار سينما با فيلم هايي که حداقل ذوق و سليقه نيز از آنها دريغ شده است کاري شايسته به نظر نمي رسد . با چنين شرايطي بيشتر به نظر مي رسد که اين اصرار سينماگران و تهيه کنندگان بر عدم نمايش فيلم هاي خارجي سينماي ايران را از فرصت رقابت کنترل شده به نفع خود محروم مي سازد . فرصتي که سينماي ايران با آن مي تواند کم کم خود را براي رقابت در عرصه ء جهاني - بدون کمک و سوبسيد - آماده سازد . سينماي ايران از اين طريق دو بهره خواهد برد : ابتدا خود را در سطح کيفي مناسبي در رقابت مي بيند و سپس خواهد توانست تماشاگران ايراني را فراتر از ظرفيت فعلي سينماروها به سينما بکشاند . طبيعي ست که چگونگي سياست گذاري و نحوه ء اکران مي تواند با توجه به منافع کلان سينماي ايران برنامه ريزي شود .
برگرفته از هفته نامه ء سينماي نو شماره ء بيستم ۱۴ ارديبهشت ۱۳۸۱
۱ - به وبلاگ رنگارنگ آقاي همايون ماکويي حتما سري بزنيد که بسيار ديدني و خواندني ست . تنوع مطالب ايشان را در کمتر وبلاگي مي توان يافت .
۲ - آقاي نگاهي در وبلاگ يولداش از جشنواره ء سانفرانسيسکو و فيلم هايش نوشته و قصد دارد تا بازهم بنويسد .
۳ - حسين خان درخشان هم از لذت تماشاي DVD «ارتباط فرانسوي» فريدکين نوشته که عليرغم تماشاي چند وقت پيش آن بر پرده ء فسقلي تلويزيون و در برنامه ء سينما ۴ ، بعنوان يک علاقمند به تماشاي فيلم کلاسيک اميدوارم يکبار ديگر آنرا بر پرده ء عريض سينما ببينم ، آنهم نه از نوع پرده هاي ايراني سينماهاي خودمان .
۳ - از انصراف خورشيدخانم نسبت به وبلاگ نويسي بسيار متاثر شدم ، اميدوارم در تصميمش تجديدنظر کند که قلم زيبايش را از دست ندهيم .
۴ - وبلاگ سينما ،،، و چندچيزديگر به پروانه ء نمايش گرفتن « ديگران » و اکران احتماليش اشاره کرده که مايه ء خوشحاليست .
شايد فروش خارق العاده و اعجاب انگيز اين فيلم ظرف ۹ روز (تا ۱۲ ماه مه ۲۰۰۲) را نتوان باور کرد :
۰۰۰ر۶۰۰ر۲۲۳ دلار ! اگر «سلطان عقرب» پرفروش ترين تا دوهفته ء پيش پديده اي فقط پولساز و غيرقابل اعتنا تلقي مي شد ، اين سوپر نوجوان را نبايد دست کم گرفت . پرداخت فيلم گويا آنچنان قوي و منطقي انجام شده که اين بار نه فقط تماشاگران که منتقدين را هم راضي کرده است ، منتقديني چون :
النور رينگل (روزنامه ء آتلانتا کانستيتيوشن) -
راجر ابرت (شيکاگو سان تايمز) -
مارک کارو (شيکاگو تريبون) -
و مارگارت مک گوک (سين سيناتي اينکوايرر) . عوامل سازنده ء فيلم عبارتند از :
کارگردان : سام ريمي .
فيلمنامه نويسان : ديويد کوپ ، آلوين سارجنت ، سام ريمي ، اسکات رزنبرگ ، نيل روتنبرگ
بازيگران : توبي مگواير (مرد عنکبوتي- پيتر پارکر) ، ويلم دافو (گرين گوبلين- نورمن آزبورن) ، کيرستن دانست (مري جين واتسون) ، جيمز فرانکو (هري آزبورن) ، و ...
توليد کمپاني سوني - پخش از کلمبيا تري استار .
مدت : ۱۲۱ دقيقه . آغاز پخش در امريکا : ۳ ماه مه ۲۰۰۲ در ۳۶۱۵ سالن سينما .
خلاصه ء داستان فيلم : زندگي عادي پيتر پارکر دانش آموز دبيرستاني ، با گزش عنکبوتي آلوده به تشعشعات راديواکتيو دگرگون مي شود . بدن پيتر بعد از اين گزيدگي از نظر ژنتيک دچار جهش شده و قدرتهايي مافوق طبيعت پيدا مي کند ، او مي تواند از ديوارها بالا رفته و بر سقف حرکت کند و ... حسي عنکبوتي مي يابد : پيتر نزديک شدن خطر را حس مي کند . با انتخاب نام «مرد عنکبوتي» پيتر ابتدا سعي مي کند تا از طريق قدرتهاي تازه يافته اش درآمدي کسب کند ، ولي با دزديده شدن و قتل عمويش بن دست از اين کار برداشته و سوگند ياد مي کند تا براي مبارزه با تبهکاري و شرارت از قدرتهايش استفاده کند . در همين زمان نورمن آزبورن دانشمند و تاجر ، با کشف اتفاقي نوعي گاز اعصاب شخصيتي متحول ، روان پريش ، و مافوق قدرتمند بنام «گرين گوبلين» مي يابد ! حالا پيتر پارکر با سه مشکل بزرگ در زندگي مواجهست : شغل جديدش در روزنامه ء محلي تحت نظر مديري در مرز جنون - نبرد با گرين گوبلين - و جدالي سخت براي ربودن دل همکلاسي زيبايش مري جين واتسن با بهترين دوستش هاري آزبورن پسر نورمن آزبورن !! آيا مرد عنکبوتي از عهده ء اين همه ماجرا برخواهد آمد ؟!!
سينماگران بزرگ تاريخ سينما
استنلي كوبريك - Stanley Kubrik
شغل : كارگردان ، سناريست ، تهيه كننده
متولد: ۲۶ جولاي ۱۹۲۸ در شهر نيويورك
درگذشت : ۸ مارس ۱۹۹۹ مصادف با ۱۶ اسفند ۱۳۷۷
در ۲۶ جولاي ۱۹۲۸ در محله ء برونکس نيويورک متولد شد . در سن ۱۳ سالگي به جاز ، شطرنج ، و عکاسي علاقمند بود . در حاليکه در دبيرستان ويليام تافت تحصيل مي کرد عکسهاي خود را به مجله LOOK مي فروخت و در ۱۷ سالگي عكاس آن مجله بود ، بواسطه ء کار در مجله به تمام امريکا سفر کرد ، بعنوان دانشجوي ميهمان در کلاسهاي درس ليونل تريلينگ ، مارک ون دورن و موسس هاداس در دانشگاه کلمبيا شرکت مي کرد . در کلوپ هاي مارشال و منهتن بر سر پول شطرنج بازي مي کرد ... و با پولي که شخصا بدست آورده بود سينما رادر ۱۹۵۱ با ساختن فيلمهاي «روزنبرد» ، «Flying Padre» ، و «Seafarers» آغازكرد . فيلم نخست او «روز نبرد» يک فيلم مستند ۱۶ دقيقه اي در باره ء بوکسوري بنام والتر کارتيه ( از سوژه هاي عکاسي اش در مجله ء LOOK ) بود ، با آموزش کار از جانب فردي که وسايل را به او کرايه داده بود ، کوبريک کار خود را بعنوان کارگردان ، فيلمبردار ، تدوينگر ، و صدابردار آغاز کرد . «روز نبرد» بعدها بوسيله ء RKO براي نمايش در مجموعه ء «اين امريکاست» خريداري شد و در سالن نمايش پارامونت نيويورک به نمايش درآمد ، و سود مختصري براي کوبريک جوان بجا گذاشت . کوبريک از مجله ء LOOK استعفا داد تا بطور تمام وقت به فيلمسازي بپردازد . RKO سرمايه ء ساخت فيلم مستند ۹ دقيقه اي بعدي او در باره ء پدر فرد اشتاتمولر (که با بالن بر فراز منطقه ء فقرزده ء نيومکزيکو پرواز کرده بود) با نام «پدر پرنده» را تامين کرد و اتحاديه ء بين المللي Seafarers سفارش فيلم تبليغاتي اي با همين نام را به او داد و نخستين فيلم رنگي کوبريک با نام Seafarers ساخته شد . در ۱۹۵۳ باسرمايه كم و شخصي۱۳۰۰۰ دلاري خود و اقوامش «ترس و هوس» و در ۱۹۵۵با ۴۰۰۰۰ دلار «بوسه قاتل» را ساخت . در ۱۹۵۶ با تهيه كنندگي جيمز ب هاريس و با ۳۲۰۰۰۰ دلار سرمايه فيلم حرفه اي «كشتن» را ساخت ، و سپس بهمراه کالدر ويلينگهام رمان نويس سناريوي «راز سوزان» را نوشتند که هيچوقت ساخته نشد . اين دو در ۱۹۵۷ بر اساس داستان همفري کاپ فيلمنامه ء «راههاي افتخار» را نوشتند که هيچ کمپاني اي حاضر به ساخت آن نشد تا وقتي که کرک داگلاس سناريو را پسنديد ، نتيجه اولين اثر کلاسيک کوبريک بود و به عقيده ء برخي اين فيلم هنوز از استثنايي ترين فيلم ها درباره ء جنگ است . کوبريک در ۱۹۶۰ «اسپارتاكوس» (تنها فيلم استخدامي اوبه عنوان كارگردان - به سفارش کرک داگلاس - براي شركت هاي فيلمسازي هاليوود) را ساخت ، پس از اختلاف بر سر ساخت اسپارتاکوس با کرک داگلاس و نهايتا کمپاني هاي فيلمسازي به فيلمنامه نويسي روي آورد و ۶ ماه هم با مارلون براندو بر سر ساخت «سربازهاي يک چشم» همکاري داشت ، تا اينکه براندو تصميم گرفت خود فيلم را بسازد ! در ۱۹۶۱ امريكا را ترك كردو در انگلستان مقيم شد. و در ۱۹۶۲ «لوليتا» ي ولاديمير نابوكف ( داستان عشق يك مرد ميانسال به يك دختر ۱۲ ساله ) را با سرمايه گذاري ۱۵۰۰۰۰ دلاري حالا ديگر دوست قديمي اش جيمز ب هاريس به فيلم برگرداند و براي عيني تر كردن داستان سن دخترك را ۲ سال اضافه نمود. در ۱۹۶۴ فيلم «دكتراسترنج لاو، يا: چگونه يادگرفتم وحشت را كنارگذاشته و بمب را دوست بدارم .» كه به تعبيري عجيب ترين كمدي ۳۰ ساله اخير در مورد احتمال وقوع جنگ اتمي است را ساخت ، فيلم او را بعنوان کارگردان ، فيلمنامه نويس ، و تهيه کننده کانديد اسکار و مورد توجه منتقدين کرد . موفقيت لوليتا ، استرنج لاو ، و اسپارتاكوس به كوبريك اختيار انتخاب داد . آزادي عمل بينظيري مشابه آنچه كه اورسن ولز در زمان ساخت «همشهري كين» مدعي آن شده بود.
نخستين نتيجه اين آزادي ، ساخت «۲۰۰۱ - يك اوديسه فضايي» در ۱۹۶۸ بود ، کوبريک آرتور سي کلارک را براي آداپتاسيون (تطبيق) اين داستان به فيلمنامه به همکاري فراخواند ، نتيجه کانديداتوري اسکارهاي بيشتر و دريافت تنها اسکار خود براي طراحي جلوه هاي ويژه ء فيلم بود . اين فيلم سرژانر اين گونه فيلم هاي علمي - تخيلي قرارگرفته و با جلوه هاي ويژه تصويري و صوتي خود ، در دهه ۱۹۹۰ نيزهمچنان چهارچوب اصلي اين ژانر را تعيين مي كند. (درخصوص ۲۰۰۱ بايد جداگانه سرفصلي براي بحث باز نمود) .
کوبريک بعد از ۲۰۰۱ قصد داشت فيلمي درباره ء ناپلئون بناپارت بسازد ، ولي بودجه ء سنگين و گزاف کار مانع وي شد . بهمين جهت در تعقيب ۲۰۰۱ - ... ، كوبريك در سال ۱۹۷۱ فيلم آينده نگر "پرتقال كوكي" را ساخت ( كه نمايش آن در حال حاضر در امريکا و انگلستان ممنوع است ) با داستاني در مورد تعقيب رفتار بي ريشه و خلاف اصول و غيرعادي جوان ضداخلاقي بنام آلکس ، عليرغم انتقادات همه جانبه ، «پرتقال کوکي» هم کانديداتوري سه اسکار را براي او بعنوان بهترين فيلمنامه نويس ، کارگردان ، و تهيه کننده به همراه داشت .
در ۱۹۷۵ كوبريك داستان قرن هجدهمي "باري ليندون" را با اوج فضاسازي و نورپردازي اي كه تا آن تاريخ در سينما سابقه نداشت ، ساخت . کوبريک در ساخت باري ليندون ، براي اولين بار درتاريخ سينما ، فيلمبرداري در نور شمع و بدون کمک لامپ هاي نورپردازي را تجربه کرد و متخصصين فني براي اين منظور ۲ لنز جديد ابداع نمودند و بدين گونه صنعت سينما نيز در کنار هنر سينما مديون کوبريک شد ، اگرچه فروش ۱۱ ميليون دلاري فيلم شکست تلقي مي شد ، ولي کانديداتوري ۷ اسکار (بيش از ساير فيلم هاي او) بانضمام نامزدي براي ۳ اسکار هميشگي بهترين کارگردان ، نويسنده ء فيلمنامه ، و تهيه کننده (بهترين فيلم) موفقيتي جديد براي کوبريک محسوب گرديد .
شايد عدم موفقيت تجاري باري ليندون ، باعث شد تا در ۱۹۸۰ كوبريك داستان ترسناك استيفن كينگ بنام "شاينينگ " را بسازد . فيلمي كه خود در سينماي وحشت سرمشقي متفاوت و منحصر بفرد تلقي ميشود ، فيلم با موفقيت تجاري روبرو شد ، ولي اين بار از اسکار خبري نبود .
در ۱۹۸۷ كوبريك رمان جنگي گوستاو هاسفورد بنام "غلاف تمام فلزي " را ساخت . در «غلاف تمام فلزي» آموزش نظامي در نيمه ء اول فيلم خودي ها را منکوب و منهدم مي سازد ، و در نيمه ء دوم ديگران را ... نتيجه ء فيلم تقبيح نظامي گري ست و دروغ ها و فجايع آن . در اين فيلم قدرت نظامي امريکا و فساد (ـه) آفريده ء آن به نقد کشيده مي شود و فيلم در کنار راه هاي افتخار از فيلم هايي هستند که بر قله ء اين ژانر مي ايستد .
کوبريک به استثاي «ترس و هوس» که با ويديويي کردن آن مخالفت کرد ، اجازه داد تا ساير فيلمهايش بصورت ويديويي تکثير شوند . او در ماه مي سال ۱۹۹۰ بهمراه مارتين اسکورسيسي ، وودي آلن ، فرانسيس فورد کاپولا ، استيون اسپيلبرگ ، رابرت ردفورد ، سيدني پولاک ، و جورج لوکاس «بنياد فيلم» را که هدف آن کمک به گسترش سينماگري فيلمسازان مستقل بود ، تشکيل دادند .
كوبريك در تقريبا" تمامي آثار خود (عليرغم تنوع ژانر) موضوع رفتارهاي غيرانساني و بيگانگي بشري از انسانيت را در جوامع و زمانهاي مختلف به تصوير مي كشد . شايد اصلي ترين دلمشغولي و مولفه ء او در فيلم هايش نقد قدرت و توانايي بشر ، و تالي فاسد آن براي خود او باشد . او در اين راستا در تكنيك و تصويرگري مفاهيم به چنان درجه اي ازتسلط و بيان رسيده (بخصوص در ۲۰۰۱ ،استرنج لاو ، و پرتقال كوكي ) كه كمتركارگرداني بدان دست يافته است . وي فيلم چشمان باز بسته - EYES WIDE SHUT راپس از حدود ۱۰ سال از آخرين فيلمش ، با بازي تام كروز و نيكول كيدمن و با داستاني پيچيده در کاوش روح انسان و سرکشي غريزه و حسادت و ... ساخت . .
فيلمي كه قريب ۲ سال توليد آن به درازا كشيد ، (كوبريك پرفکسيونيستي بود که به وسواس و سخت گيري در برداشت تك تك نماها و تكرارهاي مداوم شهرت قديمداشت و ازاين نظر بر استاد فقيد كوروساوا نيز پيشي گرفته بود) و هنرپيشه هاي پولسازي چون كروز و كيدمن را عملا" مقيم انگلستان کرد . کوبريک از معدود اساتيد معتبر تاريخ سينماست که در عين حفظ خط مشي فکري خود بعنوان يک سينماگر مولف ، مضامين موردعلاقه ء خود را در ژانرهاي متنوع - از جنگي گرفته تا کمدي - تجربه نموده است .
كوبريك پس از ملاحظه تمهيدات تصويري «ژوراسيك پارك» و دستاوردهاي كامپيوتري دريم وركز و ... ، قصد داشت پروژه ء .A.I (هوش مصنوعي) خود را آغاز نمايد که متاسفانه درگذشت . پروژه ء .A.I توسط استيون اسپيلبرگ در مقام احترام به پيشکسوت و استاد سينما کوبريک با شيوه ء نيمي کوبريکي - نيمي اسپيلبرگي با همين نام ساخته و پخش شد .
وي در نيمه شب هفتم مارس سال ۱۹۹۹ به عارضه ء سکته ء قلبي در هنگام خواب و در سن ۷۰ سالگي قبل از به نمايش درآمدن آخرين فيلم خود Eyes Wide Shut كه چند روزي بيشتر از تمام شدنش نمي گذشت چشم از جهان فروبست . روانش شادباد .