... از سينما و

"بمحض برخورد با بزرگترين عشق زندگی ، زمان متوقف می شود - "بيگ فيش

جمعه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۳

بدون شرح ۲


نگاهش از پنجره پهلو به بيرون بود . ارتفاع كه زياد مى شد ، همه چيز كوچكتر مى شد . ساختمان ها ، ماشين ها ، ... و آدم ها . آدم ها خيلى زود به اندازه ء مورچه شدند . نگاه مى كرد ولى ديگر نمى ديد . گويا كره ء چشمهايش صد و هشتاد درجه به طرف درون چرخيده بودند . ناگهان به سرعتِ فكر ، سقوط كرد . از لابلاى ابرها گذشت . برش عرضى همه چيز را مى ديد . به سرعت از لايه ء آسفالت رد شد ، دانه هاى شن ، خاك ، ريشه هاى درختان ... و حفره ها و دهليزها . صداى ضربه ء بلندى در برابر دهليز مورچه ها متوقفش كرد . دالان هايى خالى كه زمانى محل تردد بوده اند ... مورچه و مورچه و مورچه .


مورچه ها در برابر كائنات چه وزنى دارند ؟


به خود آمد ... انسان ها هم مثل مورچه ها . انسان كه مورچه نيست !؟ بزرگ است . باهوش است . قدرت تكلم دارد . ادعا دارد . برتر است ، نه ... برترين است . بهترين است . نخستين است ... و آخرين است . عقل ، هوش ، حافظه ، بيان ، ... زيبايى ، دانش ، شعور ، ثروت ، ... بُخل ، حَسَد ، تنفر ، خِسَت ، ... حُب نفس ، بدجنسى ، رِندى ، تقلب ، ... جلو انداختن ديگرى ، حِفظ امن ، سخن چينى ، بدگويى ، و ... دارد . راستى چند خصلت خوب از چند نفر بياد دارم ؟!! خوابم / خوابش برده بود .


انسان ها در برابر كائنات چه وزنى دارند ؟

  [ ۱۱:۳۳ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۳

بدون شرح


انسان جانورى است بيمار ، نفس پرست و در پى منافع و مطامع شخصى . هوش او قدرت ساخت صورتك هاى ظاهرالصلاح است و بهره ء هوشى اش مدت و ميزان موفقيت در مخفى شدن پشت اين صورتك ها .

  [ ۷:۴۴ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۳


بيل را بكش - بخش ۲

Kill Bill - Vol. 2

كوئنتين تارانتينو - ۲۰۰۴

مشخصات كامل فيلم  /  تصاويرى از فيلم و پشت صحنه آن / فيلمنامه كامل ۲ بخش (HTML - 415413 Kb)


سينما در چهار بُعد


با نمايش بخش دوم ، فيلم در مجموعا" ۲۴۵ دقيقه به پايان رسيد . بخش دومى كه با ريتم و خواصى نسبتا" متفاوت با بخش اول ساخته شده است . در بخش دوم ديگر با آن همه حجم خون و قطع عضوهاى بى منطق و اغراق شده روبرو نيستيم . جنس خشونت و نحوه پرداخت سكانس ها و زمان بندى و ديالوگ ها در اين بخش تارانتينويى تر و كاملا" متفاوت با سينماى خشونت تجارى هاليوود است . تارانتينو در اين بخش با تلاش در تعميق شخصيت هاى داستانش ﴿بخصوص از طريق ديالوگ﴾ خشونت اغراق شده و كاريكاتورگونه بخش اول را جبران كرده است .  


او در فصل ششم سياه و سفيدش با عنوان "كشتار در توپاينز" ناگهان نقطه عطفى استثنايى و ساختارشكنانه  به شيوه آثار هيچكاك در گره دراماتيك داستان ايجاد كرده و تمامى مفروضات تماشاگر در مورد زمانِ كشتار ، مناسبات بيل ﴿ديويد كارادين﴾ و برايد ، و دانسته هاى بيل را يك سره تغيير مى دهد . شيوه فيلمبردارى سياه و سفيد با فيلتر گَردى و نورپردازى خاص در بخش مراجعه بيل و برايد به داخل كليسا ، يادآور دوران اكسپرسيونيسم سينما با آن كنتراست هاى نور تُند است . حضور كوتاه ساموئل ال جكسون در نقش پيانيست ﴿نوازنده ارگ﴾ كليسا هم اشاره اى به كارهاى قبلى تارانتينو و دورتربرويم "كازابلانكا" است . موسيقى متن و كادربندى هاى مواجهه برايد با بيل و دوربين دورشونده با تيلت و پن به سوى بالا و عقب در بيرون كليسا و در كادر قراردادن چهار قاتل حرفه اى كه براى كشتار  ِكليسا آمده اند ، همه و همه يادآور روزهاى قديم سينماى وسترن مثل "صلوۀ ظهر" (High Noon) زينه مان ، "جويندگان" (Searchers) فورد ، و "روزى روزگارى در غرب" (Once Upon a Time in West)﴿در ايران : "داستان بزرگ غرب"﴾ لئونه هستند . از سوى ديگر اشاره برايد به كار در مغازه صفحه فروشى دست دوم تام ﴿مردى كه مى خواهد با او ازدواج كند﴾ بجاى آدم كشى حرفه اى و پول هاى كلانى كه اينروزها در ازاى آن پرداخت مى شود ، و شيرينى گوش دادن به ترانه هاى قديمى و صحبت درباره روزهاى موزيكال هم توجيه مناسبى است براى بستر قراردادن ترانه هاى قديمى فيلم و هم پيش درآمدى است براى عطف غافلگيركننده  بخش پايانى و هم اداى دِينى است به دوران سينماى موزيكال .


اوج شخصيت پردازى تارانتينو در Kill Bill در فصل هفتم با عنوان "قبر تنهاى پائولا شولتز" درخصوص "باد" ﴿مايكل مدسن﴾ اتفاق مى افتد . "باد" زندگى پستى را مى گذراند ... عملا" سرايدار يك بار دورافتاده است ، با شغلى حقير و كارفرمايى حقيرتر كه او را تحقير مى كند . "باد" در آخرين سكانس فصل ششم ﴿در بخش رنگى دنياى امروز﴾ ، چهار سال پس از "كشتار مراسم عروسى در تگزاس" ، به صحنه مى آيد ... بيل آمده تا او را خبر كند ... بيل به شمشير "هاتورى هانزوى" برايد و ارزش آن نيز اشاره كرده ... و "باد" در همان گفتگو برايد را سزاوار انتقام گرفتن و خود را سزاوار مرگ دانسته ... ولى هيچ يك از اين ها ﴿حقارت امروزه و منطق صحيح﴾ باعث آن نيست كه سرشت پليد و طبع خبيث "باد" تغيير كرده باشد ... برايد در كمينى ناموفق براى كشتن "باد" اسير مى شود و "باد" در قبال درخواست پول از "اِله درايور" ﴿داريل هانا﴾ به درخواست "اله" تصميم به زجركُش كردن برايد تا آخرين نفس مى گيرد . به همين جهت نيز بزودى در تابوتى همراه با برايد حبس مى شويم . در گودالى در اعماق زمين ، ميخ ها يكى يكى در تابوت را مى بندند و نور بتدريج حذف مى شود . در نمايى كاملا" تاريك صداى ريختن خاك روى تابوت به تدريج گُنگ مى شود و با صداى خفيف و گُنگ دور شدن وانت "باد" زنده به گور مى شويم . نمايى در تاريكى مطلق به مدت ۲ دقيقه ﴿كارى كه درگذشته فقط يك بار و در "ABC افريقا" ى كيارستمى - هنگام رفتن برق و البته به مدت ۷ دقيقه - ديده بودم﴾ ، فرم اجراى اين سكانس و مهابت آن شگفت آور است ، فضا از جنس بدايع تارانتينويى است در مثلا" شكنجه آن پليس در "سگ هاى انبارى" .


تارانتينو در فصل هشتم با عنوان "راهبرى ظالمانه پاى مِى" باز به گذشته و سراغ سينماى هنرهاى رزمى و در عين حال آماده سازى زمينه اى براى توجيه نجات برايد و فراهم آورى قدرتى استثنايى براى نبرد نهايى مى رود . عناصرى كه ارائه فى البداهه ء آنها در فيلم مى توانست به "بيرون كشيدن خرگوش از كلاه" ﴿شعبده ء﴾  فيلمساز تعبير شود . برايد نمى تواند و نبايد به سادگى از قاتلين هم سنگ خود مثل "باد" ، "اُرن ايشى" ، يا "اله درايور" گذشته و به بيل برسد ، او بايد در مواجهه با چنين پرسوناژهايى متحمل دشوارى و درگيرى شود تا هم ميانه ء داستان پُركشش و جذابى داشته باشيم و هم توجيهى براى پايان ، در عين حال نمى تواند آن قدر ضعيف و ناتوان باشد كه در همين ميانه راه شكست خورده و از ميان برود ، مسلما" جنس Kill Bill با بى منطقى كردارها در "داستان عامه پسند" يكى نيست ، مگر قرار نيست بيل را بكشيم ؟! پس برايد بايد از قدرتى خارق العاده و مهارت هايى والاتر از هم پالكى هاى قديمش برخوردار باشد ... به همين جهت به قلب چين و معبد نيلوفر سپيد مى رويم ، جايى كه "پاى مِى" ﴿گوردون ليو﴾ قاتلين حرفه اى را با هنرهاى رزمى آشنا مى كرده است .


بيل در آغاز اين سكانس كه فلاش بكى است از يك زنده بگور ، پاى مى را معرفى مى كند : استاد پيرى كه ۶۰ راهب يك معبد شائولين ﴿طريقتى كه هنر رزمى شان كونگ فو و ووشو است﴾ را از پاى درآورده و تكنيكى افسانه اى و منحصر بفرد به نام "ضربه ء چشمه وحشت" دارد . ضربه اى كه در آن قلبِ حريف پس از لمس ِ بدنش با ۵ انگشت در ۵ نقطه ، به محض دورشدن به فاصله ۵ قدم در سينه منفجر شده و او را از پاى در مى آورد .


در معبد نيلوفر سپيد پاى مى خودپسند درس هاى سختى به برايد داده است : در شمشيرزنى بر تيغه شمشير او ايستاده و براى تمامى ضربات تمام كننده برايد فن بدلى داشته ... يك استاد به تمام معنى ... برايد تكنيك هاى سخت كه يكى از آنها شكستن تخته چوب با ضربه اى به گشتاور از فاصله نوك پنجه تا استخوان هاى مشت است ، را آموخته ... آموزشى سخت كه به سفارش بيل عليرغم كج خلقى ها و خودپسندى استاد ، با احترام كامل برايد نسبت به استاد همراه بوده است . به مدد آن شاگردى بايسته و اين تكنيك شكستن تخته چوب ، زنده از گور مى گريزيم . 


فضا ، رنگ ، و موسيقى در اين بخش در دنياى سينماى رزمى هنگ كنگ و چين شناورمان مى سازد ، بى گسيختگى نسبت به دنياى وسترنى كه پيش تر در آن شناور بوديم . در Kill Bill گاهى در كافه اى دوردست و يكه در بيابان هاى امريكا و گاهى در چين در وادى سينماى هنرهاى رزمى و گاهى در اعماق زمين و به شكل فضاهاى سينماى وحشت به انگيزه ء  انتقام برايد زنده ايم . نماى گور و سنگ قبر در پايان اين فصل ، در خروج برايد از گور و پس از آن ، نمونه سازى مستقيم از "خوب ، بد ، و زشت" لئونه و فيلم هاى تلفيقى سينماى وحشت و انتقام مثل "كلاغ" و "جمعه سيزدهم" ها است . 


هرچند طول زمانى فيلم Kill Bill در مجموع دو بخش با برآيند كلى پايانِ كار ، زياد مى نمايد ولى تارانتينو توانسته در فصل نهم تا حد زيادى خود را از شر اين آفت برهاند . او در فصلى جمع و جور و موجز توانسته تكليف دوسوم باقيمانده ء قاتلين مراسم كشتار و ۴۰% كل فيلم را روشن كرده و از اين طريق به سوى پايان بندى و جمع كردن نهايى كار برود .


فصل نهم "اِله و من" نام دارد . "اله" به سراغ "باد" مى رود . سرعت او در رانندگى پيش درآمدى بر ريتم اين فصل است . برايد هم پاى پياده و بيرون آمده از گور به سوى كاراوان "باد" رهسپار است و با كمى خوش شانسى ﴿خلق شده توسط فيلمنامه نويس- كارگردان﴾ اتفاقا" به پايان فصلى دلپذير مى رسد ، از آن دست اتفاقاتى كه زياد خوش آيند منتقدان نيست . بهرحال ... "اله" براى "باد" پول آورده و با زيركى شمشير و نام گور برايد را مى گيرد ﴿اين نام گور هم عنصرى است از "خوب،بد، وشت"﴾ و ... منتظر مى شود تا "مامباى سياه" مار مخفى در چمدان اسكناس ها ﴿كه اتفاقا" نام مستعار برايد هم بوده﴾ كار "باد" را يكسره كند ... از آن فرجام هاى درست از كاردرآمده و استثنايى براى شخصيتى مثل "باد" كه خود به خوبى پرداخته شده است . فرجامى كه دل تماشاگر را حسابى خنك مى كند! سه گزش و در هر بار ۲۰۰ ميليگرم زهر مامباى سياه آنهم در ناحيه ء سر و صورت كه ۲۰ دقيقه اى كار قربانى را تمام مى كند . اين ماجرا كار برايد را راحت مى كند ، در نبرد استثنايى ﴿بخش دوم﴾ بين اِله و برايد ، اله كشته نمى شود و به سرنوشتى دهشتناكتر دچار مى گردد . برايد چشم ديگر او را هم كور مى كند . اله كه در ازاى چشم قبلى جان "پاى مى" را گرفته ، اين بار در سياهى مطلق تا پايان عمر رها مى شود . برايد لنگ لنگان به دنبال ۲۰% نهايى باقى كارش مى رود .



فصل پايانى : رو در رو


برايد بيل را مى جويد و عاقبت يابنده است ولى هنگام ورود به خانه بيل براى انتقام نهايى ناگهان غافلگير مى شود ، دختركى كوچك در كنار بيل و مقابل اسلحه ء او ايستاده ... برايد به راز پايان بخش اول گرفتار مى آيد و وقتى دخترش را مى خواباند به سراغ بيل مى آيد . مى آيد تا عطف نهايى داستان را براى تماشاگر رقم بزند . بيل پدر واقعى دختر برايد است و برايد بنا بر وظيفه مادرى رفته تا دخترش در فضايى سالم و در خانواده اى دور از دنياى قاتلان حرفه اى به دنيا آمده و زندگى كند و بيل به تصور كشته شدن برايد در تعقيب قاتل او بوده كه او را در آن كليساى ال پاسوى تگزاس مى يابد . كارفرما و كنتراكتورى در كار نبوده ، بيل فقط مختصرى در خشم و گرفتن انتقام زياده روى كرده است ! تارانتينو در اين بخش اوج سبكِ كار شناخته شده اش را به نمايش مى گذارد ، تعميق نهايى شخصيت بيل و اسطوره سازى براى دو شخصيت اصلى داستان كه تا اينجا كامل نبوده ، پرداخته مى شود . بيل از كودكى عاشق شخصيت سوپرمن بوده و سعى كرده هميشه برترين باشد - برايد نيز در عين كمال خوددار بوده و بنا بر غريزه مادرى بيل و زندگى گذشته اش را ترك كرده است . علت انگيزه قوى انتقام برايد و سستى او در اين منزل نهايى روشن تر مى شود : "ياد و خاطر فرزند" كه حالا دريافته كه  زنده است ... ولى حالا كه اينجاست جفا و كشتار بيل اغماض ناپذير مى نمايد . حساب بايد صاف شود . بيل در شمشيرزنى استاد است ، برتر از برايد ، و اين را همان پاى ميز شام ثابت مى كند ، ولى در شاگردى و خوددارى نه ! تكنيك "ضربه ء چشمه وحشت" اى كه پاى مى به برايد آموخته بيل را شكست مى دهد . بيل چندقدمى از برايد دور شده و بر زمين مى غلتد . برايد صبح روز بعد با گريه اى از سر خوشحالى موفقيت و غم  از دست دادن بيل ﴿كه تضاد تنفر و عشق توأم به او هيچگاه در طول فيلم انكار نمى شود﴾ ، به روايت كارگردان مى رود تا به صف شيرزنان هم سلكش بپيوندد .



Kill Bill چهارمين و به تعبير مناسب ترى چهارمين و پنجمين فيلم تارانتينو در كارنامه سينمايى او به عنوان يك كارگردان است . فيلمى كه بعنوان يك فيلم واحد ، دوپاره و ناهمگون و بعنوان دو فيلم ، در بخش اول بارقه اى درخشان و در بخش دومى پيامدى منطقى ولى مطول بر آثار قبلى تارانتينو به حساب مى آيد . فيلم در مجموع با ۱۱۱ دقيقه زمان نمايش در بخش اول و ۱۳۴ دقيقه در بخش دوم فيلمى ۲۴۵ دقيقه اى ﴿حدود ۴ ساعته﴾ است كه با وصف ۲ ساعت و ۱۴ دقيقه ء بخش اخير بندرت مى توانست تماشاگرى را در سالن نگاه دارد ، هرچند سنخيت هر بخش ويژگى ها و ارزش هاى خاص خود را دارا است .


بخش اول پرنشاط ، سريع ، پرتكاپو ، و سرمستانه ساخته شده در حاليكه بخش دوم با ريتم كندتر بيشتر دلمشغول پرداخت شخصيت ها و بستر داستان است . تارانتينو در بخش دوم كاملا" خودش مى شود ، گفتگو براى برون فكنى شخصيت پرسوناژها ، زمان شكسته ، و ﴿در اينجا فقط﴾ فلاش بك براى پيوند قطعات داستانى در عين ايجاد كشش براى پيگيرى تماشاگر ، فضاسازى و در عين حال نوآورى و ضمنا" تجربه ! يك سينماگر مستقل در حال ساخت چهارمين فيلم بلند سينمايى اش كه حالا با چاشنى تند موفقيت هاى قبلى از اقبال و اعتماد به نفس كافى هم برخوردار است .



او در كارش موفق است ، كار شاخص و بهرحال در مجموع پذيرفتنى و از آن دست آثارى است كه به همين شكل هم بارها مى شود آن را ديد و از گوشه هاى آن آموخت . از طرف ديگر اين مجموعه اضافه دارد ، در جاهايى پرگو است مثلا" در آغاز فصل پايانى ، زمان گفتگوى برايد با بقولى يكى از پدرخوانده هاى بيل براى پيدا كردن آدرس او ، يا در بخش اول در برخى صحنه هاى رزمى مربوط به "اُرن ايشى" يا اصولا" پرداخت انيميشن داستان زندگى او و ... چنان به نظر مى رسد كه تارانتينو چنان شيفته راش هاى فيلمبردارى خود شده كه نتوانسته حتى ذره اى از آنها را كنار بگذارد . كارگردانى كه معرفى "باد" را به آن ظرافت در پايان فصل ششم و آغاز فصل هفتم دارد و سرانجام او و "اله درايور" را به آن سرعت و با آن ريتم و ايجاز در فصل نهم رقم مى زند ، نيازى به ماجراى ساخت شمشير هاتورى هانزوى برايد در بخش اول به آن حجم ندارد ، هر چند برايد بعنوان يك "زن مرگبار" (Femme Fatal) و شمشير بعنوان يك شى قرار است عناصر ورود ژانر "فيلم نوار" به Kill Bill باشند كه هستند و شمشير عامل اصلى رقم خوردن فصل هاى هفتم و نهم مى گردد . تارانتينو در Kill Bill دچار اطناب مخل شده و تدوينگرش كه در تمامى چهارفيلم تابحال او همراهش بوده هيچ اثر بازدارنده اى در اين زمينه نداشته است ، شايد بد نباشد كه تارانتينو در فيلم بعدى از تدوينگر ديگرى غير از سالى منكه يا حداقل در كنار او كمك بگيرد ، بايد پذيرفت كه خود تارانتينو با اين شيفتگى محسوس به كارش اصلا" صلاحيت اين كار بالراسه را ندارد!



اما محاسن فيلم :


بزرگترين حسن فيلم همان سرمستى و طراوت و بدعت و ساختار كاربردى عمده در بخش اول است كه البته در بخش دوم نيز هرچند كمرنگتر ولى به اصرار تعقيب مى شود . تارانتينو در پى اصرار هميشگى اش به نوآورى و ارائه ء ساختارهاى جديد در فيلمنامه و ساخت ، دستاوردهاى بديعى را در Kill Bill به نمايش مى گذارد .


در فيلمنامه : فيلم با عطفى غافلگيركننده و برخلاف شيوه هاى تجارى و قراردادى هاليوود آغاز مى كند ، بلافاصله بستر داستان و مؤلفه ء ماجراها و درگيرى پرسوناژ اصلى با بقيه ، با استفاده از زمان شكسته طرح مى شود و مرحله آغازين را نپيموده وارد مرحله ء ميانى داستان مى شويم . در دقيقه ۱۰۰ ﴿اواخر بخش يك﴾ جذابترين نبرد فيلم رقم مى خورد و در حدود دقيقه ۱۱۰ عطف دوم غافلگيرى ارائه مى شود : زنده بودن دختر برايد ، در ادامه ﴿آغاز بخش دوم﴾ يك عطف ديگر داستانى و تعويض مفروضات و طرح بستر داستانى و انگيزه هاى عملا" جديد و ادامه تا فصل پايانى كه با عطف و غافلگيرى "ضربه چشمه وحشت" به پايان فيلم مى رسيم . اگر منحنى دراماتيك فيلم را ترسيم كنيد با يك عطف در آغاز ، دو تا در وسط ، و يكى در پايان و دو اوج در پايان هر بخش مواجه مى شويد ﴿شكل زير ﴾ :


من كه تابحال چنين منحنى اى را در فيلمى سراغ نداشته ام . فيلم ها معمولا" يك اوج ﴿بسامد﴾ دراماتيك و نهايتا" دو عطف يكى در ربع ﴿ثلث﴾ اول و ديگرى در ربع ﴿ثلث﴾ آخر ، در طول فيلمنامه دارند .


در ساخت : تارانتينو در Kill Bill فضاى ژانرهاى گوناگون و موسيقى هاى متنوع سينمايى و ترانه هاى راك و پاپ را از گذشته تابحال با هم پيوند داده و به برآيند جديدى دست يافته است . تماشاگر علاقمند ضمن همراهى با فيلم و شخصيت هاى آن از مزمزه خاطرات و نوستالوژى گذشته نيز لذت مى برد و اين لذت مضاعف است كه Kill Bill را دلپذير مى سازد . پيش چشم آوردن خاطرات گذشته روح متفاوتى در فيلم مى دمد كه با زبان عقل قابل روايت نيست ، صداى موسيقى موريكونه از ماوراى دهليز گوش ها مى آيد نه از باند صداى فيلم . فضايى كه بطور موازى و به شكل مضاعف در ذهن تماشاگر ساخته مى شود ، يك سينماى چهار بُعدى كه بُعدى به عمق عمر تماشاگر به فضاى حاوى پرسپكتيو ژانرهاى متفاوت سينمايى افزوده است . كارى كه شايد هنوز خيلى جوان به نظر برسد . بدين گونه است كه مى توان انتقاد "سرگشتگى تارانتينو در قفسه ء ويديو كلوب هاى" سينمايى نويسانى چون جفرى اوبراين از مجله "فيلم كامنت" يا شون اوكانل از "فيلم كريتيك" را يكسره كنار نهاد . تارانتينو را بايد مستقيما" از روبرو نگاه كرد ﴿رو در رو﴾ ، نه از زاويه بالا و نه از زاويه پايين . جستجوگران واقعيت هاى غيرتارانتينويى هم مى توانند در ويديو كلوب ها فيلم هاى فرانچسكو روزى ، كوستا گاوراس ، روسولينى ، دسيكا ، يا ... را جستجو كنند ، به شرطى كه تارانتينو هم از شيفتگى نسبت به جزئيات زائد اثرش دست برداشته و با ايجاز بيشتر سخن بگويد . كاش تارانتينو در پخش DVD فيلمش نسخه كارگردانى با نهايتا" حدود ۳ ساعت زمان نمايش تدارك ببيند .


تارانتينو در بازى گيرى از اما تورمن ، ديويد كارادين ، مايكل مدسن ، و داريل هانا نيز بشدت موفق بوده و اين بازيگران در ايفاى نقش بسيار درخشيده اند . فيلمبردارى رابرت ريچاردسون هم كه با توجه به نكات گفته شده در خصوص زنده كردن انواع ژانرها جاى بحثى باقى نمى گذارد . RZA و روبرت  رودريگز هم در انتخاب و كاربرد موسيقى و ترانه ها در متن از ريچاردسون پيشى گرفته اند .


و اما ميراماكس ... در نهايت اين تفكيك فيلم به دوبخش و نمايش در دو قسمت جداگانه به فاصله حدود ۶ ماه به احتمال زياد هم براى تهيه كننده و هم براى كارگردان ، هردو خوش آيند بوده است . فيلمى با زمان ۲۴۵ دقيقه و با اين ساختار همانگونه كه نوشته شد اگر يكجا به نمايش در مى آمد مسلما" به سختى مى توانست ۸۵ ميليون دلار مجموع هزينه هاى توليد خود را تامين كند در حاليكه در صورت فعلى آمار زير مبين زيركى و موفقيت مديران كمپانى پخش از يك طرف :


   مدت نمايش

هفته

هزينه ساخت

 ميليون دلار

فروش در امريكا

 ميليون دلار

  فروش جهانى

 ميليون دلار

بخش ۱ 31 55 70 188
بخش ۲ 4 30 58 71
جمع * 85 128 259

بوده و از سوى ديگر تفكيك فيلم به دو بخش و نمايش دو بخش كاملا" ناهمگون آن با فاصله ، مانع دلزدگى تماشاگران و عملا" موفقيت فيلمساز گرديده است . اين در حالى است كه هم اكنون نمايش بخش اول در ۶۱ و بخش دوم در ۱۴۰۱ سالن ادامه داشته و بخش دوم  همچنان در فهرست ۱۰ فيلم اول پرفروش امريكا قرار دارد .


  [ ۹:۰۷ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


پنجشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۳


يك فيلم و اين همه حاشيه : " مارمولك "

با استناد به ميزان فروش اعلام شده ، "مارمولك" كه از دوم ارديبهشت روی پرده رفته با احتساب متوسط بهای بليط گروه نمايش دهنده ﴿۸۰۰۰ ريال﴾ ، تا امروز و ظرف فقط ۲۰ روز ۰۰۰ر۷۵۰ نفر تماشاگر داشته است .

  [ ۷:۵۶ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۳

صفحه رويدادهاى سايت جشنواره


آغاز جشنواره كن ۲۰۰۴


جشنواره كن ۲۰۰۴ از ساعت ۱۹:۱۵ به وقت كن فرانسه با فيلم "آموزش غلط" اثر پدرو آلمودوار از اسپانيا در بخش مسابقه فيلم های بلند افتتاح و فردا با فيلم هاى "تروا" و "هيچكس نمی داند" ادامه خواهد يافت . جشنواره مثل هر سال در ۵ بخش اصلی فيلم های بلند ، نوعی نگاه ، فيلم های كوتاه ، سينه فونداسيون ، و دوربين طلا از امروز ۱۲  تا ۲۳ ماه مه برگزار خواهد شد . رئيس هيئت داوران بخش فيلم های بلند امسال كوئنتين تارانتينو است كه اظهارنظرش راجع به جشنواره كن در مراسم افتتاحيه خواندنى است :

اولين بارى كه در باره جشنواره كن چيزی شنيدم ، ۸ يا ۹ ساله بودم . احتمالا" چيزى راجع به برنده آن در روزنامه اى خوانده بودم . بعنوان يك عاشق سينما ، "كن" برای من بهشت است . ميدانيد ... اگر عاشق سينما باشيد كن بهشت است و من تابحال سه بار به بهشت رفته ام ، با فيلم اولم رويای حضور در كن را داشتم ، "سگ های انباری" ، و موفق شدم ، رويای دومم بردن نخل طلا بود كه با "داستان عامه پسند" تحقق يافت ، و رويای بعدی ام حضور در هيئت داوران آن بود و حالا بعنوان رئيس هيئت داوران اينجا هستم ، خوب اگر درجات ديگری از بهشت هم باشد ...

براى اطلاعات كامل از برنامه ها و اطلاعات ديگر مى توانيد در اين پيوند به سايت رسمى جشنواره مراجعه كنيد .

  [ ۱۱:۰۳ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب


دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۳


سينمای كمدی


از زمان ارائه دستگاه "سينماتوگراف" اختراعی برادران لومير در ۱۳ فوريه ۱۸۹۴ ميلادی و نخستين نمايش فيلم در ۲۲ مارس ۱۸۹۵ تاكنون ، سينما تماشاگرانش را به سوی خود می خواند . در اين مسير ، سينما گونه ﴿ژانر﴾ های مختلفی در روايت داستان های خود برگزيده و هر گونه به طريقی مشتاقان خاصی پيدا كرده است . در بين اين گونه های سينمايی ژانر كمدی از گونه های خاص است ، شايد به سبب نياز بشر به خنده برای رهايی از دردها ﴿"سينما درمانى" را به ياد بياوريد﴾ ، يا به نيت حصول به جزئی از هدف غايی و زمينی "آسايش" يا ... به هر علت ، همه جای دنيا و در همه دوران ها سينمای كمدی مورد اقبال بوده است مثل همين امروز : "مارمولك" و "كُما" اين جا ، "Mean Girls" و "۱۳ساله ۳۰ ساله می شود" آن جا . كمدين ها نيز كه پيش تر از سينما معمولا" لوده و دلقك تلقی می شده اند در سينما اكثرا" از شان و منزلت خاصی برخوردار گرديده اند . كمتر كمدينی در سينما بی نام و نشان مانده ... از كمدين های غير سينمايی نامی به ياد داريد ؟

ماكس لندر ، چارلی چاپلين ، هارولد لويد ، باستر كيتون ، گروچو ماركس ، هارپو ماركس ، پيتر سلرز ، بليك ادواردز ، ... ، جری لوئيس ، دين مارتين ، لوئی دوفونس ، ... ، جيم كری ، استيو مارتين ، لسلى نلسون ، ... ، جری زوكر ، ديويد زوكر ، فرانك اُز ، كريس كلمبوس ، و ... را چطور ؟ آيا آنها را نمی شناسيد ؟


سينمای كمدی ثابت كرده كه از گونه های ناميرای سينماست ، همانگونه كه آثار كمدی در هر زمينه ديگر هنری جای خود را باز می كنند [فروش آلبوم موسيقى "اسكناس" شاهكار بينش پژوه را ببينيد] . آيا تابحال فكر كرده ايد اين ژانر در كدام دوره از تاريخ سينما شكوفاتر بوده و چرا ؟

در تاريخ حالا ديگر بيش از صد ساله سينما ، فيلم هاى كمدی دائما" در دست ساخت و نمايش بوده اند . به جرات می توان گفت كه اين ژانر شايد پرتعداد ترين گونه سينمايی از آغاز تاكنون باشد . در هر دهه  فيلم هاى كمدی زيادی روی پرده رفته و مشتاقان بسياری را به سوی خود جذب كرده اند . برخی از اين فيلم ها در دهه های مختلف عبارتند از :

دهه ۱۹۱۰ - "امرار معاش ﴿۱۹۱۴﴾"  ، "ولگرد ﴿۱۹۱۵﴾" ، "مهاجر ﴿۱۹۱۷﴾" ، "ماجراجو ﴿۱۹۱۷﴾" ، "خيابان آرام ﴿۱۹۱۷﴾" ، "دوش فنگ ﴿۱۹۱۸﴾" ، "زندگی سگی ﴿۱۹۱۸﴾" همگی آثار چارلز چاپلين و "بابا لنگ دراز ﴿۱۹۱۹﴾" اثر مارشال نيلان بر اساس داستان معروف جين وبستر . 

در اين دهه در بين تمامی فيلم سازان ژانرهای مختلف حضور چاپلين كاملا" شاخص و پررنگ است . سال های آغازين حضور او بر پرده سينما پس از كار در سيرك و هنر نمايشی پانتوميم ﴿۱۹۰۶﴾ ،  با سال های نخستين پيدايش سينماگری حرفه ای عجين می گردد . چارلی در ۱۹۱۰ به امريكا آمده و از ماه مه ۱۹۱۳ طی قراردادی با آدام كسل كمپانی "كی ستون" وارد هنر- صنعت سينما می شود . در ۱۹۱۴ به كمپانی "اِسانى" پيوسته و در فوريه ۱۹۱۶ به "موچوال فيلمز" می پيوندد و در ۱۷ ژوئن ۱۹۱۷ با مبلغ ۱۰۷۵۰۰۰ دلار ﴿رقمی افسانه اى در آن زمان﴾ با "فرست نشنال اكسهيبيتورز سيركوئيت" قرارداد مى بندد . شايد بدون اغراق ، چاپلين را بتوان خالق بی چون و چرای سينمای كمدی دانست . ژانری كه برای نخستين بار ۶ حلقه ای شدن فيلم های خود را با فيلم "پسربچه" ﴿The Kid﴾ در سال ۱۹۲۰ به چاپلين مديون است .

ادامه دارد ...

  [ ۱۲:۲۳ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب


پنجشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۳

چرا سينما  ؟!!


اين وبلاگ Cinemarch  را بهيچ عنوان نبايد از دست داد . آقای يعقوب رشتچيان عزيز را می گويم . در يادداشت بسيار كوتاه ولی عزيزی درباره سينما پاراديزو چنين آورده :


سينما پاراديزو

اين ديگر از آن پيشامدهای كمياب است كه فردای روز به‌يادآوردن داستان كيف پوست مار، فيلم سينما پاراديزو (جوزپه تورناتوره، ۱۹۸۹) را ديدم. فيلمی كه يكسره يك بازگشت به گذشته دلنشين است و همه شيرينی و تلخی زندگی آميخته به سينما را با خود دارد. آن صحنه‌های درون سينما، انگار تكه‌هايی از سينمای كودكی و نوجوانی خود ماست كه با ميانجيگری سينما، بار ديگر از سالهای دور گذشته به اكنون آمده‌است. سينما پاراديزو، كه  يادآوری گذشته‌های از دست‌رفته قهرمان فيلم است، برای بيننده  نيز، به يادآوری گذشته‌های خود او می‌ماند؛ انگار سينما گذشته همسان همه ماست. فراموش‌نشدنی‌ترين بخش فيلم اما، تكه پايانی آن است: همه تكه‌های بريده‌شده از فيلمها و دريغ‌داشته‌شده از سالهای كودكی و نوجوانی ما، همه به‌هم‌رسيدنهای همه دلدادگان سينما، همه بوسه‌های شيرين نخستين دلدادگيهای نافرجام سالهای نوجوانی و جوانی‌ را، همچون همه تكه‌های شيرين و به‌يادماندنی گذشته خود، تنها در سينما می‌توان ديد؛ در سينما بهشت، كه در زمانی به كوتاهی ديدن يك فيلم يا تكه‌هايی از چند فيلم، آدمی را از دوزخ اكنون می‌رهاند و به بهشت گمشده گذشته‌اش برمی‌گرداند.

  [ ۹:۱۷ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب