... از سينما و

"بمحض برخورد با بزرگترين عشق زندگی ، زمان متوقف می شود - "بيگ فيش

جمعه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۳

داگ ويل

Dogville - 2003

لارس فون تريه

درجه بندی : ****

مشخصات كامل فيلم


شهری زشت در همين نزديكی ها


لارس فون تريه با "داگ ويل" ساخت سومين تريلوژی خود را آغاز كرده است . تريلوژی اول او در اعتراض به اروپا و فروپاشی انسانيت در آن و تريلوژی دومش در اعتراض به زوال اخلاقيات و كژرفتاری انسان های معاصر با يكديگر بود . حال در نخستين بخش از تريلوژی سوم ، گويا فون تريه سرايت اين كژروی و اضمحلال به مهد صنعت و تكنولوژی جهان و استمرار و گسترش آن به سوی آينده را نشانه رفته است .

او ريشه ء ددمَنِشی انسان ها را در خودخواهی و حُب نفس می بيند و فقر و جهل را هيزم اين آتش می نمايد . خودخواهی و فقر و جهلی كه مرز و قِشر نمی شناسد . آفاتی كه در وجود همه ء اقشار ، از تهی دست گرفته تا مستغنيان مالی و فرهنگی و هنرمند و روشنفكر ، ريشه دوانده اند . فقری كه فقط مضيقه و نداری مالی نيست و جهلی كه از ندانستن و نياموختن نيامده است .

انسان ها همانگونه كه آبراهام مازلو گفته در طبقات هفتگانه ء نيازهای خود از نيازهای غريزی و اوليه آغاز می كنند تا به نيازهای اجتماعی و ديگر خود برسند . پله ء اول رفع اين نيازها ، نيازهای غريزی و حيوانی و اقتصادی است : خوراك ، پوشاك ، مسكن ، ... و بعد امنيت و ... و ... فقط شعور و فرهنگ اجتماعی و اخلاق است كه عرض اين طبقات نياز را محدود ساخته و موجبات اعتلای نيازهای او به طبقات بالاتر را فراهم می سازند و وای به روزی كه اين حدود رفع نيازها ، محدود نگردند و اين حوائج اغناء نشوند .

بشر می تواند چنان خودخواه باشد كه در رفع هر طبقه ء نياز خود حتی تا قربانی كردن انسان های ديگر نيز پيش برود ، گويا تنها چيزی كه می تواند مانع اين پيش روی باشد مكانيزمی خودنگهدار و درونی با عنوان عمومی اخلاق است . همان كه بهترين ترمز برای عدم عبور از چراغ قرمزش بايد بدانيم . ترمزی درونی با هدايت از جانب عقل و وجدان و دل ، ويژگی هايی كه گويا دومينش از حافظه ء انسان معاصر پاك شده است . و فون تريه شواليه ای است كه برای احيای همين دومی می جنگد . آخرالزمانی كه او در پايان داگ ويل بر پا می كند همانی است كه در پايان "شكستن امواج" ، "احمق ها" ، و "رقصنده در تاريكى" برای "بس" و "كارن" و "سلما" پيش نيامد . احقاق حقی است بجامانده كه نبايد آنرا با عصبيت و خشونت اشتباه گرفت . "گريس" كاری كرد كه ديگر چنان اتفاقى كه در داگ ويل برای او افتاد ، برای كس ديگری نيفتد ، ولی آيا اين واكنش برای "بس" يا "كارن" يا "سلما" مقدور بود ؟


فون تريه مضمونی بسيار والا و ضروری برای طرح را در قالبی بشدت متفاوت و بديع در مِديوم سينما به تصوير می كشد . او بهتر از هر صاحب نظری در صنعت سينما می داند كه مخاطب اثرش عام نيست ، اصولا" مضمون داگ ويل برای اهل تفكر هم بسختی قابل هضم است . در حقيقت فون تريه هم می داند كه مخاطبی بسيار محدود برای داگ ويل خواهد داشت و لذا قالبی مناسب برای كار پيدا می كند : فرمی كاملا" تجربی و به جرأت بی سابقه ، طراحی لوكيشن روی يك صحنه با گچ ، و با حداقل ابزار صحنه . اين فرم ارائه و قالب نمايشی كه به گفته ء خود وی دقيقا" از تِله تئاتر های تلويزيونی می آيد برای او كه "مده آ" و "قلمرو" را برای تلويزيون به تصوير كشيده و سادگی ِ تصويرگری را در مانيفست "دگما ۹۵" پايه گذارده و از تعصب و جزمی گری در آثاری چون "عنصر جنايت" و "مسرى" تبرى جسته ، كاری چندان دشوار و بعيد نمی نمايد . تصور كنيد اين نسخه ۱۷۷ دقيقه ای با خروج و ورود دوربين به خانه های اهالی شهر و با حركت تيلت و پن آن در خيابانها چه مدت زمانی پيدا می كرد . يا سكون و يكنواختی و سردی بازی ها و ديالوگ ها و حتی نريشن جان هارت بدون اين دوربين روی دست چگونه بسادگی تماشاگران را به خواب می برد . يا ساخت اين شهر كوچك كه با مختصات زمانی و مكانی ، پلاتويی منحصر بفرد و خاص می طلبيد چه هزينه ای در بر می داشت و با پيش بينی فروش آن از لحاظ صنعتی چقدر می توانست زيان بار باشد ... بدعت فون تريه در اين شيوه ء طرح كه از لحاظ ظاهر نيز تشابهی مضمونی با كارهای برشت پيدا كرده و از اين جنبه هم باری معنايی به خود افزوده قابل تحسين است . بازی های سرد و يكنواخت بازيگران ِ توانا ، با ويلونِ ممتد و يكنواخت ويوالدی و سردی گزنده ء كنايه های جان هارت در روايت داستان ، فضايی عاری از حس و مستعد برای نمايش خشم را فراهم كرده اند . نكته ديگر قابل توجه در داگ ويل ، طرح مضامين موازی و متواتر تكميلی است . جزء جزء ديالوگ ها ، روايت های نافذ و كنايی جان هارت ، و گره های فرعی و اتفاقات جنبی داستان ، همگی ضروری و ياور مؤلفه های اصلی داستان اند . مؤلفه های انسان و محيط و غريزه و اكتسابات همگی در عمل ، تباهی به ارمغان آورده اند . هر گوشه ء فيلم كاربردی در رسای اين مفهوم دارد .

تام : ناجی روشنفكر ، نويسنده ء خوش فكر ، و عاشق ِ گنگ - تمنای غريزی ِتن دارد و ريای تيزهوشان را . ما جينجر بين اهالی قديم و جديد تبعيض قائل است . ورا هرچند از چاك متنفر است ولی او را در تجاوز به گريس صادق و خوب می يابد و به گريس درس تحمل می دهد ، هر چند خود از گريستن در از دست دادن عزيز تاب نمی آورد . بن خجالتی است و پايبند به اصول صنعت حمل و نقل ، او وظايفش را مو به مو اجرا می كند و به جای آنكه از مشكلات انسانها بهره جويد ، سعی در كمك به ادای ديون آنها دارد . ليز هم از نگاه های تام به خودش دلگير بوده ولی دست در دست قدم زدن تام و گريس را هم نمی پسندد . خانم و آقای هنسون هم فقط به كارگاه كوچكشان و اقتصاد آن فكر می كنند . دكتر اديسون پدر هم كه پزشك است ... و هيچ وسواسی نسبت به سرطان ندارد . اوليويا هم كه در استعاره بردگی را تجربه كرده ﴿او هنوز مستخدم خانه های داگ ويلى هاست﴾ خيلی زود از پس نقاب مظلوميت خارج می شود . چاك عاشق سيب و كار مولد و طبيعت است و گويا رازهای آنها را در وجود گريس كشف كرده است ، سيبی كه چنان آنرا گاز می زند كه عصاره اش از همه سو بر زمين می ريزد ، البته او انسانی است كه از له شدن سيب ها متنفر است . اينان همه و همه مراقب و نگران جامعه ء كوچك خود هستند و اگر كسی را به بند اسارت می كشند فقط برای حفاظت از كيان جامعه شان است .

فون تريه در قبال طرح سرگذشت اينان فقط يك سوال را پيش رو می گذارد : آيا سيرت و سگالش اينان درست است ؟ آيا بايد هرچه ديده ديد و دل خواست را تصرف كرد ؟ آيا نبايد از عاقبت كار ترسيد ؟ اگر مؤاخذه ای در كار باشد چه ؟ ... و اين همان تفكر مذهبی ای است كه در آثار اخير فون تريه طرح می شود . مذهبی كه گويا در قرن بيست و يكم قرار است بنيان پرداخت های فرهنگی و اخلاقی قرار گيرد . وسيله ای برای تعديل و اصلاح جوامع بشری كه به صرف گرايشات و آلودگی های غريزی و اقتصادی انسان ، رو به زوال و اضمحلال نهاده اند .

وقت آن است كه انسان ها به گونه ای متفاوت مورد خطاب قرار گيرند . داگ ويل فون تريه پيشنهاد پايان دوران بشارت به انسانها با ملاطفت است . داگ ويل پيشنهاد انذار و تهديد انسان ها است . گويا ديگر فقط بشارت های آسمانی اديان ، سمفونی ۹ بتهوون ، سرود انترناسيونال ، شعرهای نيما و اليوت و ... برای هشدار به داگ ويليان و نجات جوامع بشری كفايت نمی كنند .

داگ ويل نمونه ای تمثيلی از يك اجتماع است كه در آن از هر قشر نمونه ای هست : يك نويسنده ، يك پزشك ، يك صنعتگر ، يك كشاورز ، يك نابينا ، يك متصدی حمل و نقل ، يك مستخدم ، ... يك روشنفكر ، يك ... كه در شرايطی سخت ولی مساوی گوهر وجود را با خود خوب حمل نمی كنند و آنقدر كه می نمايند و بايد ، انسان نيستند . فقر و جهل در ظاهر گرامری خود دو لغت ساده و بسيط اند كه در معنا و بطن ِ مناسبات اجتماعی اَشكار شده و مفاهيمی بسيار پيچيده و بغرنج و مهاجم می يابند . داگ ويل مأوای جاهلانِ فقير است .


فون تريه در تريلوژی قبلی اش انسان های بره صفت و قربانی را ترسيم كرده است ، بعيد نيست پس از "داگ ويل" در فيلم آينده ء تريلوژی جديدش هم قهر و جبر انسان های صدمه ديده از تهاجم ديگران را به نمايش بگذارد . امريكا فقط ميدانی مناسب برای نمايش سرايت توحش و بيماری معاصر است ، شايد بخاطر تبعيضات فاحش و بی قانونی نسبی حاكم بر آن . در فيلم های آتی اين تريلوژی به يقين پيشروی در زمان به سوی حال و چه بسا آينده را شاهد خواهيم بود ... و "مسرى" بودن توحش ، پيام اين تريلوژی برای بقيه نقاط دنياست . پيش آمد قانونی با نام "قانون جنگل" برای جوامع بشری .

بايد مراقب بود ، نبايد به اين نتيجه برسيم كه : "اگر قوى نباشى خورده مى شوى" . اين پايان خوبی برای بشريت نيست .

نادر خوانساری - مرداد ۱۳۸۳

  [ ۹:۰۵ قبل‌ازظهر ] پيوند به اين مطلب