- داستان فيلم
متشكل است از يك مقدمه و ۹ فصل :
* مقدمه ﴿ كه ما را با شهر و اهالى آن آشنا مى كند ﴾ : [ ۸:۳۰ دقيقه ]
فيلم با نمايى از بالاى شهر كوچك داگ ويل آغاز مى شود . لوكيشنی متشكل از يك خيابان اصلی با نام اى . ال . ام ﴿الم﴾ استريت -خيابان "نارون" ى كه هيچگاه درخت نارونى در كنار خود نديده- ﴿ELM Street﴾ كه در انتهاى جاده كانيون رُد ﴿Canyon Road﴾ قراردارد و استيپ هيل ﴿Steep Hill﴾ و گلونن ﴿Glunen﴾ و پاردون ﴿Pardon﴾ به آن متصلند . ۸ خانه ، يك معدن قديمی نقره ، و يك گاراژ ، و دو مغازه اصلی شهر با خطوط گچى بر كف صحنه اى سياه رنگ با در و ديوارهای فرضی ترسيم شده اند . چند در و پنجره و يك ميز و تعدادی مبل و صندلی و يك تخت خواب تنها عناصر صحنه ء عينی شهر را تشكيل می دهند كه در اماكن مختلف آن قرار دارند .
روايت جان هارت با لهجه ای انگليسی و سرد و يكنواخت از داستانی غم انگيز درباره شهر داگ ويل و محل استقرار آن در دامنه كوه های راكی در ايالات متحده امريكا خبر می دهد .
در اين بخش با اهالی داگ ويل و موقعيت شغلی و خصوصيات آنها نيز آشنا می شويم . با تام اديسون و پدرش ، مارتا ، چاك و ورا همسرش كه از هم متنفرند و فرزندانشان ، با ما جينجر و گلوريا ، بن ، خانم هنسون ، بيل هنسون كُند ذهن ، و خواهر بزرگتر و اغواگرش ليز ، اوليويا ، و ... تنها سگ شهر: موزز ، و با زندگى ساده و روزمره و مناسبات عادی شان .
* فصل اول ﴿ كه در آن تام صداى شليك گلوله شنيده و گريس را ملاقات مى كند ﴾ : [ ۱۸:۳۰ دقيقه ]
تام در ELM استريت قدم مى زند و به سخنرانی فردايش در كليسا برای اهالی درباره موهبت های الهی كه چون باران بر انسانها می بارند ﴿و بعقيده بيل سالهاست بر داگ ويل نباريده﴾ فكر می كند كه ناگهان صدای شليك چند تير در دوردست را مى شنود ، شهر در دل كوه های راكی بن بست جاده ای است كه از جورج تاون می آيد . بر "نيمكت پيرزن" در حاشيه شهر می نشيند و در فكر فرو می رود . در تاريكی شب گريس وارد شهر می شود . سگ پارس می كند ، پارسی كه صدای آن آشنا نيست . گريس تكه استخوانی كه فرزند چاك برای موزز انداخته بود را می ربايد . تام گريس را از بالا رفتن از صخره های كنار شهر كه مشرف به پرتگاهی عميق است نهی می كند . تام به او كمك می كند تا از شر گنگسترهايى كه با اتومبيل سر می رسند در معدن نقره قديمی پنهان شود . رئيس گنگسترها تام را فراخوانده و اهميت دخترك فراری و لزوم محافظت از او را به وی گوشزد می كند ، كارت ويزيتی به تام داده و برای معرفی گريس جايزه بزرگی تعيين می كند .
پس از رفتن گنگسترها ، تام گريس را به فنجانی قهوه در خانه خود دعوت می كند . گريس زيباست و می تواند موهبتی از جانب خداوند باشد ، از پذيرش نان تعارفی تام امتناع می كند چون استخوان موزز را دزديده ، می گويد كه پيش از اين هرگز دزدی نكرده و از لزوم مجازات خود بواسطه اين گناه می گويد . گريس می گويد كه چون چهره رئيس را ديده از دست گنگسترها گريخته و اينكه خانواده ای جز يك پدر ندارد ، پدرى كه گنگسترها او را از گريس گرفته اند . تام به گريس پيشنهاد ماندن در داگ ويل را می كند . گريس می گويد شهر كوچك است و او نيازمند اختفا ، ولی تام معتقد است كه مردم داگ ويل همه خوبند و مشغول زندگی خود ، به كار كسی كاری ندارند و به وجود گريس در اين شهر نياز خواهد بود .
نور ... رنگ سفيد ديواره ء صحنه فردا را اعلام می كند . در سخنرانی تام برای اهالی شهر كسالت شهروندان از سخنان اصطلاحا" فلسفی تام به چشم مى آيد . تام در پايان سخنان ناموفقش از وقايع شب قبل و ورود يك پناهنده خبر می دهد و ... گريس را در همان كليسا به اهالی معرفی می كند . اهالی در پذيرش او ترديد دارند و تام بخاطر "اهميت انسانيت" به اين پذيرش اصرار می ورزد . چاك و بقيه به اين غريبه اعتماد ندارند ... تام از اهالی دو هفته برای گريس مهلت می خواهد ، دو هفته برای زندگی او در كنار شهروندان ، و شرط می كند كه اگر در پايان اين مهلت حتی يك نفر از اهالی با اقامت گريس مخالف باشد ، خود او گريس را راهی می كند . اوليويای سياه پوست كه خانه اهالی را تميز می كند بر پا خاسته و می گويد كه اگر حضور گريس از نظر "ارباب تام" بلامانع است ، او نيز اين موضوع را می پذيرد و مأخوذ به حيا دوباره بر جا می نشيند . اهالی بزرگواری می كنند و اين فرصت طلايى را به گريس می دهند .

تام آن شب اهالی شهر را از دور به گريس معرفی می كند . او ليويا و دختر معلولش جون كه زمانی مستخدمان خاص خانواده او بوده اند و اكنون چون شهروندانی همسنگ و برابر در كنار آنها زندگی می كنند . خانواده هنسون كه از راه ساخت ظروف شيشه ای ارزان قيمت روزگار می گذرانند . جك مك كی پير كه نابيناست ، همه شهر می دانند ، ولی او با در خانه ماندن منكر آن است . بن كاميوندار است ، الكلی است ، و هفته ای يك بار به فاحشه خانه سر می زند و از اين بابت شرمسار هم هست . مارتا متولی كليساست ، منتظر واعظ جديد كه از آمدنش به شهر تاكنون خبری نشده است . ما جينجر و گلوريا تنها مغازه شيرينی و لوكس فروشی شهر را اداره و كالاهايی بسيار گران قيمت عرضه می كنند . تام از نزديكی و همبستگی اهالی داگ ويل می گويد و اينكه با اين همبستگی ديگر حتی نيازی به دموكراسی نيست . اما گريس می گويد كه گويا تام به داگ ويل بسيار دلبسته است ، چون از نگاه گريس داگ ويل فقط شهر كوچكی است زيبا در دل كوه ها . محلی كه اهالی اش حتی تحت سخت ترين شرايط آرزو و روياهايی در سر دارند . دو هفته مهلت برای جلب پذيرش . تام پيشنهاد می كند گريس برای جلب همدلی اهالی برايشان كار كند ، اين خود تلاشی است برای جلب پذيرش و اقامت .
* فصل دوم ﴿ كه در آن گريس نقشه ء تام را تعقيب نموده و اقدام به كار مى كند ﴾ : [ ۱۶:۳۰ دقيقه ]
صبح روز بعد گريس برای كمك به سوی بسياری از اهالی داگ ويل رفت ، ولی كسی نياز به كمك نداشت . بن ، اوليويا ، جك مك كی ، مارتا ، و ما جينجر . در داگ ويل همه مى پنداشتند كه ديگری نيازمند كمك است . دست آخر با وساطت تام ، ما جينجر پذيرفت كه كاری نه چندان ضروری را به گريس واگذارد . چيدن علف های هرز و تميز كردن باغچه انگور فرنگی مجاور فروشگاه را . پس از آن معلوم شد كه اهالی داگ ويل كارهاى غيرضروری فراوانی دارند . از آنجا كه بن خانه ای نداشت ﴿او و كاميونت اش دائما" در راه بودند و او در داگ ويل فقط يك گاراژ داشت﴾ خانه داری گريس از كارهايی بود كه برای وی ضرورتی نداشت ، پخت و پز و غذای گرم ، از آنجا كه او اصلا" به چنين چيزهايى احتياج نداشت ، هميشه سر وقت خود را به گاراژ ﴿خانه اش﴾ براى صرف غذا می رساند . اوليويا كه خود در خانه ديگران كار می كرد نيز برای دستشويى بردن "جون" ﴿دخترش﴾ وقتی در خانه نبود به كسی احتياج نداشت و پس از مدتی نظافت جون برايش موهبتی آسمانی به نظر رسيد . اگر جك مك كی نياز به هم صحبت داشت می توانست بيرون رفته و به راحتی با هر كس كه می خواست صحبت كند ، بهمين جهت هم به نحوی كاملا" غيرضروری گريس را برای صحبت در پذيرايی تاريكش پذيرفت .
و درباره كيفيت غيرقابل باور نور در سواحل شرقی برايش سخن گفت . مارتا هم كه با تمام وجود در انتظار واعظ جديد بود در زمان تمرين ارگ نيازی به گريس برای ورق زدن دفتر نت اش نداشت ... و باز خدا شاهد بود كه بيل ، پسر آقا و خانم هنسون هم نيازی به كسی برای كمك در خواندن كتاب نداشت ، خانواده هنسون گريس را بخاطر انسانيت پذيرفته بودند . توماس اديسون پدر هم خودش پزشك بود و برای مرتب كردن داروها نيازی به كمك نداشت . تنها كسی كه نيازی ابراز نكرده بود ، چاك بود . گويا از گريس خوشش نمی آمد . تام يك اسب تروا برای نفوذ به خانه چاك فراهم كرد . فردای آن روز سخنرانی معتبری در درجورج تاون برگزار می شد و ورا ﴿همسر چاك﴾ كه اهل مطالعه و روشنفكر بود آرزوی حضور در چنين مجمعی را داشت ، ولی نگهداری بچه ها قطعا" مانع او می شد . دختران بزرگتر می توانستند مراقب همه چيز باشند ولی پسر كوچكتر آشيل مراقبت ناپذير بود . نقشه تام مراقبت گريس از آشيل برای كمك به ورا بود . آشيل می دانست كه گريس می خواهد اهالی داگ ويل دوستش داشته باشند تا مجبور نشود آنجا را ترك كند ، اين را صراحتا" به گريس گفت ... و صريح گفت كه اگر می خواهی مادرم تو را دوست داشته باشد بايد با من خوب رفتار كنی . شب كه چاك به خانه بازگشت ، از ديدن گريس جا خورد . او از اين عمل تحميق آميز عصبانی شد . گريس گفت كه در صدد تحميق كسی نيست ولی چاك معتقد بود اين داگ ويل است كه او را تحميق می كند . چاك اعتقاد داشت كه داگ ويل از درون گنديده است . او در داگ ويل هيچ جذابيتی نمی ديد ... و معتقد بود كه گريس برعكس اوست . چاك مطمئن بود كه اهالی داگ ويل همچون جانوران طماعند . گريس دريافت كه چه چيزی چاك را در مورد او آزار می دهد ، گريس چاك را ياد گذشته می انداخت ، ياد آرزوهای چاك هنگام ورود به داگ ويل ... چاك به محض ورود ورا كه از سخنرانی بازگشته بود با تظاهر كامل ، حسن تفاهم خود را به عصبانيت تبديل كرد و از گريس خواست كه ديگر به آنجا بازنگردد .
* فصل سوم ﴿ كه در آن گريس در تحريك زياده روی می كند﴾ [ ۱۱:۳۰ دقيقه ]
دو هفته به سرعت گذشت و گريس خشنود بود . از همه اهالی . گريس چهره خود را به داگ ويل نشان داده بود ، چهره واقعی خود را . آن شب در گفتگويی طولانی با جك مك كی ، گريس از او خواست تا راجع به حال صحبت كنند و از گفتگو درباره خاطره ء مناظر فاصله بگيرند . گفت كه در گردش ميان درختان سيب چاك ، پنجره ای در پشت خانه او ديده و اجازه گرفت تا آن را باز كند . منظره ای زيبا و نورانی در پس پنجره بود . جك مك كی مستاصل به سخن در مى آيد : احمق نيستی ... پرده ها مدتهاست كه باز نشده اند ... منظره بسيار زيبا آن پشت هست ، بهتر از ورودی . خوب حالا از من بپرس ، چرا مردی كه اينگونه نور را دوست دارد ، چنين پرده های ضخيمی را به پنجره می آويزد ؟ بله ... من كورم . نه ديدم ضعيف است و نه كور رنگم ... كورم . پس لطفا" برو و مرا به حال خودم بگذار .

در پايان هفته دوم اهالی داگ ويل آرام و بی سروصدا در كليسا جمع شدند . گريس در كنار تام ايستاده بود و به چهره انسان هايی كه دوستشان داشت و ممكن بود برای آخرين بار آنان را در كنار هم ببيند ، نگاه می كرد . او حداقل دو نفر را برعليه خود داشت كه حتی يك نفرشان هم زياد بود . برای آزادی اهالی در بيان نظرشان گريس پذيرفت كه در معدن قديمی منتظر بماند و مارتا برای هر رای موافق يك بار زنگ را بصدا درآورد . اگر ۱۵ زنگ ﴿به تعداد رای موافق افراد بزرگ سال شهر﴾ شنيده شد ، بماند و در غير اين صورت پيش از غروب آفتاب شهر را ترك كند . گريس به خانه تام رفت تا اثاثيه مختصرش را بردارد و برای رفتن لباس عوض كند .
در ميان لباس ها ... تكه ای نان بود و نقشه ای از راه های كوهستانی اطراف كه تام برای گريس گذارده بود ، ولی افراد ديگری هم چيزهای ديگری گذارده بودند : چاقوی كوچك جيبی جيسون ، تكه ای كيك از طرف ما جينجر و گلوريا ، لباس و كبريت ، ... و يك كتاب نت سرودهای مذهبی كه مارتا در نواختن صفحه ۱۸ آن هميشه مشكل داشت ، ... و يك اسكناس ۵ دلاری كه مارتا نمی توانست آن را گذارده باشد ، اين همان ۵ دلاری ای بود كه تام اديسون پدر در ظرف داروهايش مخفی می كرد . گريس دوستان زيادی بين اهالی داگ ويل پيدا كرده بود . مهم نبود كه در بيرون اين شهر چند اسلحه در كمين گريس باشند ، حتی اگر ضربات ناقوس به ۱۵ هم نمی رسيد اهميتی نداشت ، او می دانست كه حالا برای اين انسان ها مفهوم دارد .
صدای ناقوس برخاست : ۱، ۲ ، ۳ ، ... چهره يكايك اهالی پيش ِچشم گريس رژه می رفت ، ... ۱۴ ، پس مك كی بايد مخالفت كرده باشد ؟! شايد هم چاك ؟! ... گريس به سوی كوه ها حركت كرده بود كه ... ۱۵ . همه ؟ و چاك ... همه .
* فصل چهارم ﴿"اوقات خوش در داگ ويل"﴾ [ ۶:۰۰ دقيقه ]
بهار و تابستان برای گريس اوقات خوشی بودند . جالا ديگر گريس چشم ِجك ، مادر بن ، دوست ورا ، و مغز بيل بود . در يكی از همان روزها گريس با فشردن پدالی بر ارگ به مارتا كمك كرد تا برای پر كردن فضای خالی صفحات نت ، چند نت اضافی از خودش وارد كند و از آن ببعد مارتا بدون احساس گناه به كمك گريس سرودهای مذهبی را كامل و دلپذير می نواخت . پدر تام هم با آزمايشاتی بسيار ساده كه بعد از دوران دانشگاه آنها را به فراموشی سپرده بود پی به سلامت خود برد . حالا ديگر گريس در قبال كارهايش حقوق می گرفت ، نه چندان زياد ولی آنقدر كه بتواند برای خريد اولين مجسمه چينی از مجموعه هفت پارچه ء مغازه ما جينجر و گلوريا پس انداز كند . گريس در ذهنش نقشه خريد هر هفت مجسمه را كشيده بود . بزودی آن دو دست سفيد و زيبا به دستان آدم های معمولی تمام نواحی روستايی تبديل شد . سه هفته بعد گريس به خانه ای كه تام و بن دور از چشم همه در "آسياب كهنه" كه زمانی محل خردكردن سنگهای معدن بود ، نقل مكان كرد .
گريس كه در اين تابستان گرم هر روز تا ساعت ۵ بعدازظهر در باغ سيب چاك به او كمك می كرد ، يك روز هنگام بازگشت با ضربات مداوم ناقوس ِمارتا مواجه شد . اين نوع ضربات ناقوس واقعه ای غيرعادی را خبر می داد ، غريبه ای از جورج تاون و از طريق كانيون رُد به شهر نزديك می شد . كلانتر بود كه بر ديوار ورودی كليسا پوستر يك تحت پيگرد را نصب كرد . گريس مارگارت موليگان ... گمشده . گريس بواسطه گم شدن تحت پيجويی بود . كلانتر گفت كه هركس خبری از گريس دارد بايد فورا" به پليس اطلاع دهد . در اين فصل و تا اينجا تقريبا" تمامی اتفاقات در روز می گذشت ، ديوار داگ ويل اغلب سفيد بود .

آن شب همه در كليسا جمع شدند ، خانم هنسون ترديد داشت : نبايد به پليس خبر می دادند ؟ تام گفت : او فقط گم شده و خلافی مرتكب نشده است . گريس پيشنهاد كرد اهالی دوباره رای بدهند . تام مخالف بود ولی رای گيری را مطرح كرد و ... هيچ كس سخنی نگفت .
...