«از کنار هم می گذريم»
اثر : ايرج کريمی
مشخصات کامل فيلم
اپيزودهايی که از کنار هم می گذرند
«از کنار هم می گذريم» سومين فيلم بلند ايرج کريمی منتقد باسواد سينما و مهندس مکانيک فارغ التحصيل از دانشگاه اميرکبير است . او پس از ساخت فيلمهای کوتاه متعدد منجمله کچل کفترباز (۱۳۶۰) ، من و پهلوان (۱۳۶۷) ، کتيبه (۱۳۷۵) ، و ... فيلمهای بلند آهنگ پنهان (۱۳۷۰ برای تلويزيون) ، دو روز باهم (۱۳۷۸ برای تلويزيون) اين فيلم را در سال ۱۳۷۹ و بصورت فيلم بلند سينمايی ساخته است . فيلمهای شب لطيف است (۱۳۸۰ برای تلويزيون) و چند تار مو (۱۳۸۱) ساخته های بعدی اوست .
«از کنار هم ...» فيلمی است قابل اعتنا از جهت الفبای فيلمسازی ولی نه چندان معتبر از نظر خصوصيات يک اثر هنری سينمايی !
قابل اعتناست از آن جهت که فيلمنامه ای با مضامين ظاهرا متفاوت ولی در معنا واحد را بعنوان مجموعه ای همنوا و همسنگ و صاحب مؤلفه در طرح موقعيتهای انسانها در کنار هم برگزيده ، قابل اعتنا از آن جهت که فرمی نو در بيان اين قصه ها برگزيده و مجموعه ای عملا اپيزوديک را با شکلی ممزوج و با برش هايی متعدد و مکرر در لابه لای هم به تصوير کشيده و پيوند کردن آنها را نيز بسادگی ِخود زندگی (با اشاره ء مکرر به «اين خود زندگیست») رقم زده است . قابل اعتنا به جهت تمهيدات بکر ِ فرماليستی نظير لانگ شاتهای زيبا از طبيعت و تاکيد بر جاده به عنوان تاثير ضعيف بشر بر آن و نمايش انسانهای داستان که همگی با درد و رنج خاص خود (و در زمينه های مختلف زندگی) به نوبت بر آن سرگردانند و ... دست آخر يک نتيجه که «بدون عشق همه مرده ايم» .
ولی نه چندان معتبر ... چرا که هسته های اصلی داستانی (موقعيت مسافران هر اتومبيل) آنچنان پرقدرت و کوبنده نيستند که کشش و جذبه در مخاطب ايجاد کنند ، طرح پر تفصيل واقعيتهای ساده چيزی جز اطناب و پرگويی تلقی نمی شود و از همين روست که گاه داستانهای آقا اسداله تکراری می شوند و پرحرفی تلقی می گردند (هر چند حضور اين پرسوناژ و ديالوگهای او خود از عناصر قابل اعتنايی فيلمست چه فرصت تنفس و فرود دراماتيک و پرهيز از ملال را برای تماشاگر ميسر می سازد) . برخی تعليقات بيشتر فرماليستی است تا محتوايی (و نتيجتا ناکارآمد) مثل عدم نمايش صورت زن ديگر مهران در اتومبيل پرايد تا توقف همه ء مسافران در قهوه خانه ء بين راه (تلاقی اپيزودها) که نتيجه گيری خاصی از آن نمی شود . جمع بندی پايانی و تبيين سرانجام برای سرنشينان هر اتومبيل ، خود انحرافی است ۱۸۰ درجه ای نسبت به مضمون «عادی بودن زندگی» و سرايت و روان بودن آن که اين امر نوعی تصنع به کالبد «داستان موقعيت» ی طرح سناريو تحميل کرده است . شايد به سرانجام رسانی پرسوناژها بعنوان اصلی برای فيلمنامه نويسی اصول گرا همسر مهران را در آن شب بازگشت بر نعش کش سوار می کند ، والا رفتن او با تکرار مکررات آقا اسداله برای هر مسافر ديگری کافی می نمود . همچنين است صداکردن «ارس» توسط مرد لنگرودی و صدای تصادفی که بر زمينه شنيده می شود ، آيا رها شدن آنها تا سرانجام متصورشان کافی نمی نمود ؟ مثل مرد پياده ای که تاير ماشينش را بر کنار جاده راند و راند و راند ؟ اپيزودها چند اتفاق را که ساده ترين و موثرترينشان در اتومبيل لندکروز (پدر و دو پسرش) اتفاق می افتاد روايت می کردند ، از ديدگاه هنری و با عنايت به مصالح عام انسانی کداميک به نظر شما مفيدتر بودند ؟ برای معتبر بودن فيلمهای اپيزوديک کافيست به «دودسکادن» کوروساوا توجه کنيد ... هرچند می دانم که اين مقايسه با توجه به امکانات و بضاعتها بی انصافی است .