کتاب آشپزی
آش «غزل»
مواد لازم :
- يک حلقه فيلم ويديويی «فرياد زير آب» (نسخه ء فلو هم قبوله)
- يک عدد DVD فيلم «Cape Fear» نسخه ء مدرن اسکورسيسی با بازی رابرت د نيرو (برای اِتالوناژ «چشمهايش» مناسب تره)
- يک کودک ۲ ساله برای ساخت و پرداخت و دراماتيزه کردن قصه (با عرض معذرت از جامعه ء نسوان خودمانی و فمينيست های خودشانی ، دختر باشه گريه ء پرسوناژها پرحجم تر ميشه - از من نشنيده بگيريد)
- يک «جواد» گيتاريست
- يک «کامبيز» ه مدل فرشته (Angel)
- يک «غزل» ه چشم آبی که دانشجوی اخراجی باشه (مدلِ «آواز قو»)
- يک عدد «شيدا» ی ايمتريال گرل (ر.ک. ترانه های مدونا)
- سير داغ و پياز داغ سوخته و فول زردچوبه و ادويه جات و مخلفات ديگه تا دلتون بخواد
- نمک به مقدار خيلی خيلی خيلی زياد همچين که شورش دربياد
- يک نفر «محمدرضا زهتابی» برای هم زدن آش با رفقاش
- يک ديگ با ظرفيت حدود ۲ ساعت از عمر عزيزتان
دستور پخت :
کودک ۲ ساله را پای تلويزيون (يا ويديو پروجکشن به همت تهيه کننده) نشانده ، اولهای «فرياد زير آب» را نشانش می دهيد ، بعد وسطهای «Cape Fear» را ، و بعد ازش می خواهيد تا با ترکيب آنچه که فهميده و ذهن خودش قصه ء دراماتيزه ای را برايتان تعريف کند . نگران بدونِ سروته و منطق بودنِ داستان نباشيد ، آش ِ «غزل» هر نوع داستانی را در خود حل می کند . کافی است اسم ِ آش ، «غزل» باشد . زهتابی و رفقا هم زحمت سواد و نوشتن و دراماتيزه کردن قصه را می کِشند و زير ديگ را روشن می کنند (دوربين را راه می اندازند) .
«جواد» و «غزل» و «کامبيز» را داخل ِ ديگ ريخته ، «شيدا» را به آن اضافه کنيد . سير داغ و پيازداغ سوخته و زردچوبه و نمک و ساير ادويه جات و مخلفاتِ ديگه هم وقتشون مهم نيست ، می تونين از همون اول بريزين تو ديگ (کليد بزنيد) و خودتان را خلاص کنيد . زهتابی و رفقا هم به نوبت يا بی نوبت می توانند آستين ها را بالا زده و برای گرفتن حاجت هم که شده ديگ را هی هم بزنند (از تکنيک های جديد هم زنی ، زدن سايت تو اينترنت هم نبايد فراموش شود) .
در اثر قُل قُل ِ آش همينطور «جواد» ، «غزل» ، «کامبيز» (مثل اينکه اسمش خسرو بود) ، «شيدا» ، و نيما فلاح (جزو مخلفاتِ ديگه) ميان بالا و ميرن پايين ، ميرن اونور و ميان اين ور ، هِی ... نيما فلاح رفيقاش رو تکنو می رقصونه ، «جواد» ه با اشک و آه گيتار می زنه و آواز در می کنه ، با تبر در گردش تفريحی هيزم "نمی شکونه" ... هِی «شيدا» تئوری و توطئه می پخشه و ... خيلی چيزا مثلا علت و منطق رو نکردنِ دروغ ِ بارداری رو حتی سه روز بعد از خوردن آش هم نمی تونيد هضم کنيد . خلاصه ... دم دمای سر رفتن ِ ديگ که شد هاج و واج بهمراه آقای زهتابی ، آش رو که فقط چشاش خوشرنگه !!! بی سر و ته ول می کنيد و از سينما می آييد بيرون . آش ِ نخورده و دهن ِ سوخته D:
نه ... نه ... صبر کنيد . باور کنيد هذيان نبود ... دنبال فيلم «خانه ای روی آب» می گشتيم تا يکبار ديگر ببينيمش که به سينما فلسطين رسيديم . از کنار «از کنار هم می گذريم» گذشتيم که «غزل» رو ببينيم . به شکرانه ء عدم اعدام ، اعتراف می کنم که پيشنهاد از من بود . خدا مرا ببخشد که عمر همه مان را تلف کردم . راستی بايد مرجعی باشد که آدم بتواند رسما بابت اينگونه ضررها حداقل به آن گِله کند ! آقای زهتابی بايد پاسخگو باشد ، اين فيلم ديگر حتی يک «دختر - پسری» معمولی دستِ چندم هم نبود . اين دوستداران و مدافعين سينمای وطنی کجان ؟ از کنار برخی فيلمها بايد رد شد ، می شود خيلی ها را نديد ، ولی به سهو هم که شده رفتيم و ديديم ، جواب عمر ما رو کی بايد بده ؟ اين فيلم درجه ۶ هم نيست . اين انصافه که «ازکنار هم می گذريم» اين همه وقت در انتظار سالن اکران باشه و همچی فيلمهايی چندتاچندتا سالن ها را اشغال کنند ؟ کاش شما هم واکنش تماشاگران سانس ۲۰:۳۰ سينما فلسطين۲ در يکشنبه ۲۸/۰۲/۱۳۸۲ را در زمان خروج از سالن می ديديد . کاش اقلا يکبار ديگر «بولينگ برای کلمباين» را می ديدم . افسوس ... و صد افسوس ... خوبش بود و با بدش مشق کرديم (برداشت آزاد از ديالوگهای «غزل» کيميايی) . بگذريم انسان جايز الخطاست D: