مقدمه
قبل از سفر به دنيای تخيلی قصه ام ، مي خواهم نکات مهمی را يادآوری کنم :
نخست اين که راوی قصه چون به عنوان اول شخص داستان سرايی می کند کشته نمی شود . پس خواننده می داند که در سراسر قصه ای که خواهم گفت زنده می مانم . اگر نويسنده کتاب که خود راوی ماجراست کشته شود ، فاتحه قصه هم خوانده می شود . پس هر بلايی که بر سرم بيايد - هر بلايی - آن را از سر گذرانيده ، سُر و مُر و گُنده باقی می مانم . در بيان ماوقع ممکنست کم تجربه يا پر تجربه باشم ، تصميم گيری و داوری با شماست .
بعضی جاها می توانيد بگوييد : «هی ، اگر او در اين محل نبوده مگر کفِ دستش را بو کرده يا علمِ غيب دارد که بگويد فلان شخص اين حرف را زده يا بِهمان حادثه د آن مکان اتفاق افتاده است ؟» ، حق با شماست . ولی من بعدا متوجه مطلب شده و جاهای خالي را پر کرده ، بعضی مواقع رخدادها را ابداع کرده و در مواردی که حتی اتفاق بدان شکل رخ نداده است ، در پندارم صحنه را بدان شکل مورد نظر ترتيب داده ام .
در جولای ۱۹۵۲ به دنيا آمدم و حالا چهل ساله ام . خداوندا اينها فقط تعدادي رقمند که کنار هم چيده شده اند ، اينطور نيست ؟ بگذريم ، عمر شتابان در گذر است و من هم ديگر در سن و سالی نيستم تا درباره ام بگويند : «فلانی جوان با استعداد عاقبت به خيری است.» خلاصه همينم که هستم نه يک کلمه زياد نه يک کلمه کم ...
آنچه خوانديد مقدمه ء رمان «زندگی پسر» است نوشته ء رابرت مک کامون به ترجمه ء دکتر اسدالله جعفرزاده چاپ انتشاراتی «نشر ماکان» ، انتشاراتی ای که دو اثر ديگرش «در انتظار گودو» ی ساموئل بکت به ترجمه ء علی اکبر عليزاد و «۲۰۰ فيلم پرفروش تاريخ سينما» يش با ترجمه ء سمانه ء مشتاقی اخيرا" بدستم رسيد . مسئوليت اداره ء امور «نشر ماکان» با دوستی است که پس از فراغت از تحصيلات سينمايی از عجبِ روزگار بجای پشت دوربين سينما سر از لابيرنت وزارت ارشاد و نشر کتاب در آورده ، با شعور و پشتکاری که در او سراغ دارم آرزومند موفقيتش هستم . ايشان وبلاگی هم براه انداخته و صميمانه از گيرودار يوميه اش می گويد ، خواندنش خالی از لطف نيست .