«بمانی»
داريوش مهرجويی
مشخصات کامل فيلم و يادداشـت
احمد شاهوند از سايت ايران اکتور
اختصاصی سايت پندار
جهل در ردای سنت
«بمانی» يک درام فرهنگی است نه اجتماعی . اين ديگراجتماع نيست که مقصر است ، هرچند می توان گناه را به گردن اجتماع يا جنگ يا به گردن مسئولين اجتماع انداخت (آنگونه که پدر بمانی می کند) ، ولی چگونه می توان سکون گنداب گونه ء انسانی که در خود تغيير نمی آفريند را توجيه کرد ؟ تا وقتی جهل را می بينيم و لب می گزيم ولی کلمه ای بر زبان نمی آوريم ، عافيت کجاست و نزد کی ؟ چه کسی به خود سوزی ها خاتمه خواهد داد ؟
مهرجويی هنرمنديست متفکر و توانا . پس از سالها سر از جيب تفکر و عرفان بلند کرد و فريادی بلند چون تندر بر فراز دره ء تاريک سرزمين مان سر داد . فريادی تندرآسا که پژواک آن از گوشه گوشه ء نه کشورمان که بوم و منطقه مان (به گواهی اصليت عراقی برخی پرسوناژها) بازگشته و به گوش می رسد . مهرجويی دل به يار سپرده بود ، سر به کار کرد.
مکان واقعه ايلام است و زمان امروز . ماجرا زندگی عادی و جاری واقعی مردم است ، زنها و مردها . نگاه کارگردان معطوف به زنان است ، با سه داستان مربوط به سه زن ، گرچه جداگانه ولی تافته و بافته چون تار و پود قالی های آغاز فيلم .
* قاليباف سربريده : «زن» اول قاليبافی است عراقی ، بدون پدر و مادر و مطلقه از ازدواج با شوهری معتاد . در برخورد با يک سرباز و پيامد دلبستگی توسط برادرانش به اتهام واهی خودفروشی سر بريده می شود .
* پزشک خودسوخته : «زن» دوم دانشجوی پزشکی است ، به پدر گفته در رشته ء کاردانی علوم آزمايشگاهی قبول شده ... و پدر او را کشان کشان به خانه می برد ، چون دختر قرار نيست بعداز فراغت از تحصيل در ميان لوله های آزمايشگاه روزگار بگذراند . او در بيمارستانها خواهد بود ، بين مردان نامحرم ، تا آخرعمر ... در زيرزمين زندانی می شود ... می ماند و خود را می سوزاند .
* بمانی زنده بگور : «زن» سوم «بمانی» است ، داستان زندگی و حضور او حلقه ء اتصال زنجيره ء دو شخصيت ديگر و تمامی پرسوناژهای فيلم است . دختر خانواده ای است فقير که در پرداخت اجاره خانه ء خود در مانده اند . گمان می کند خواستگار ندارد ... خواستگار برايش پيدا می شود . صاحبخانه ء ۷۱ ساله ، پدرش به زور او را وادار به ازدواج می کند ، چون قرار است سه سال اجاره نپردازد . «بمانی» به کنيزی می رود ، بی جيره و مواجب . فقط و فقط يک ابزار کار و وسيله ء تعيش . « بمانی» می آ شوبد ، به خانه ء پدر می رود ... او هم خود را می سوزاند .
مهرجويی از ظرايف بسيار در کار خود استفاده کرده : «دوربين روی دست» و «قطع های پرش دار» و «نورپردازی کمتر وردتوجه قرارگرفته» (شبيه فيلمبرداری با هندی کم) برای مستند گونه کردن فيلم ، «مونولوگ های رو به دوربين» پرسوناژها و «گفتگوهای غافلگيرکننده» عامل فيلمبرداری با ايشان بمنظور روايت موجز ، تشديد وجه مستندگونگی ، و پرهيز از طولانی شدن فصل ها و حفظ ريتم سريع فيلم و ...
با شخصيت های جالبی در فيلم مواجه می شويم : «کريم» که عليرغم سنجاق شدن به آن بوم ِ برهوت از CE (استاندارد اروپا) و ايزو ۲۰۰۱ پشکل و سن پترزبورگ و جزاير باهاما برای سفر سخن می گويد . مادربزرگها و مادران فيلم که گويی بهيچ عنوان گزندگی مسئله را درک نمی کنند و انگار نه انگار که اين ذکر مصيبتی است که بر خودشان رفته است . در عروسی قيه می کشند و در عزا بر سر وسينه می کوبند و دست می گردانند. مردان مسئول خانواده و صاحبان اختيار: «برادر زن قاليباف» ، «پدر نسيم» (دانشجوی پزشکی) ، و پدر «بمانی» ... دو تای اول معذور غيرت دارند و سومی مصيبت معاش ... و «مرده شور» موجی مقيم در گورستان منزلگاه نهايی «بمانی» ،جايی که بمانی می رود و در آنجا زنده بگور می شود . سابقه ء اين کار را در ۱۴۰۰ سال پيش به خاطر می آوريد؟!!
مهرجويی در جديدترين فيلمش دردی فرهنگی را فرياد می کند : «مرد سالاری» و ظلمی که بر زنان می رود . آنان چه در «کار» (قاليبافی) ، چه در «تحصيل» (پزشکی) ، و چه در «ازدواج» (با مردان ۷۱ ساله) و تشکيل خانواده (سه وجه متصور زندگی اجتماعی بعد از بلوغ) مظلوم واقع می شوند ، و آزادی از ايشان سلب می گردد . بايد :
يا بسازند ... يا بسوزند ... خود را .
يادداشت يعقوب رشتچيان (Cinemarch)
يادداشت تهماسب صلح جو (Pdf)