« زندان زنان »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كارگردان: منيژه حكمت
فيلمنامه: فريد مصطفوي (بر اساس طرحي از منيژه حكمت)
مدير فيلمبرداري: داريوش عياري
تدوين: مصطفي خرقه پوش - عكس: امير عابدي
بازيگران: رويا نونهالي، رويا تيموريان، پگاه آهنگراني،
مريم بوباني، مائده طهماسبي، شيوا معبود
سال ساخت: 1379
خلاصه داستان: فيلم روايتگر سه مقطع از زندگي زنان زنداني در سالهاي 1362، 1369 و 1379 است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آيينه اي در دستم ، آينه اي در برابرم ...
سنگين و سياه همچون تماشاگران ديگر از جا برخاستم ، حتي در راه پله ها هم صحبتي نکردم . «منيژه حکمت» ! تصور نمي کردم اولين کار او چنين باشد ! در همان ابتداي کار وقتي صحبت از ۴ سال پس از انقلاب شد ، با خود گفتم : چه دور ... تحليل اوضاع آن دوران به چه نتيجه اي خواهد انجاميد ؟!! ... اما صورت سنگي و چشمان مهربان خانم طاهري (رويا تيموريان) حکايت ديگري داشت ... زني که مانتو را در کمد گذاشت و پلاک شوهر را در کيف ... آمده بود تا درست کند ، قاطعانه و از صميم قلب ... معتقد و هزينه پرداخته ... و ميترا ، رنجور و نحيف بود و معترض ... و اسير به غفلت ... غفلت از آن دست که براي همه مان پيش مي آيد ولي هميشه مهابت آنرا اينگونه لمس نمي کنيم ... و اينچين تاوان نمي دهيم . تاواني به درازاي تقريبا همه ء عمر که اگر کمتر از همه ء عمر هم باشد ، بقيهئ آنرا تباه مي کند و مي شود : ... «همه ء عمر» . و چه خوب شد که براي ميترا اينچنين نشد ... عاقبت رها شد تا خطي سفيد بر ديوار دنيا بکشد ، تا سپيده را حمايت کند ... بگذريم .
فيلمي بدون پرداخت فرماليستي با قالبي متين و مناسب براي بيان محتوا ... با گرايش به سينماي شبه مستند و بي لغزش به دامان سانتي مانتاليسم و ملودرام ... با فضا و رنگي سربي و کاملا" واقعي . تکنيک در عين سادگي حضور به کمال و سازگار با منظور فيلمساز را يافته و قطع هاي سريع و غيرموازي مانع خطا در ميزانسن ها شده ... و فريد مصطفوي فيلمنامه نويسي ست متبحر و قدرتمند که لايه هايي مناسب و با فاصله هاي منطقي (۴ و ۷ و ۱۰ ساله) از نظر تاريخي آفريده و با اين فاصله گذاري سه نسل يک دوران خاص را در کنار هم قرار مي دهد . نسل اول زندان ، نسل دوم ، و نسل سوم ... رقاصه ء شکوفه نو در کنار زنداني سياسي ، معتاد جوان در کار مفسد پير ، و زاده شدگان زندان . پگاه ... سحر ... و سپيده نامهاي هم معنايي هستند براي سه نسل زنداني . بازي بازيگران خصوصا" رويا تيموريان و رويا نونهالی هم زيباست و ستودنی .
قبلا" هم گفته ام که سينمای ايران نئورئاليسمی بديع را تجربه می کند ، فيلم های اجتماعی سينمای ايران با قدرت ، مصائب جامعه و تنگناها و محظورات آنرا بيان می کنند و چه خوب که داعيه دار ارائه ء طريق اصلاح و هدايت نيستند که اين وظيفه ء سياستمداران است نه هنرمندان . «زندان زنان» قاطع ترين و برجسته ترين نمونه ء اين جريان است . زندان به مثابه نمونه اي کوچک و جامعه اي آماري در معرض ديد تيز سينماگر قرار گرفته و مايه ء مکاشفه و ارزيابي ايام گذشته ء اين سالهاست . خانم طاهري جوان و پرانرژي به پشتوانه ء اعتقادات و به قصد اصلاح قاطعانه پاي به زندان مي گذارد . آشوبگران معدود بسرعت مطيع مي شوند ... زندانبانان عوض مي شوند و دگرديسي آغاز مي شود ... آغاز ۴ سال پس از انقلاب است و مقام بعدي ۷ سال بعد و بعدتر ... ۱۰ سال بعد . روزهاي اول زندان خلوتست و در آخر حتي راهروها پر شده اند و از طريق مکالمه اي تلفني در مي يابيم که زندانيان ديگري هم در راهند . جنس زندانيان معدود آغاز ناصالح است و کثيران پايان اکثرا" افراد معمولي بدحجاب و پارتي رو ... آن ديگران نيز قربانيان شرايط بد اجتماعند و بازندگان در هر دوسر بازي حضور دارند ... زنداني و زندانبان (فروش سيگار و متادون زندانبانان را ببينيد) . بازنده ء اصلي آنانند که فرصت زندگي نيافته اند ، زاده ء زندانند و مقهور شرايط و پرورده ء آيين زندان ... و دست آخر براي خروج از اين چرخه چاره اي ندارند جز مرگ يا فرار .
در اين جامعه ء آماري با برش هاي کوتاه و تدوين هاي تند و متعدد ، همه گونه انساني مي بينيم : سياسي ، فاسد ، مفسد ، معتاد ، معترض ، مصلح ، بريده ، ناتوان ، قوي ، مايوس ، با روحيه ، پير ، جوان ، و ... کارگردان و فيلمنامه نويس پرداخت چنداني در خصوص شخصيت هاي مختلف و متنوع خود ارائه نمي دهند چون فيلم اجتماعيست . گل اندام ، زينت ، سحر ، متجاوز مضروب و مقهور سپيده و ... بسرعت از جلوي دوربين مي گذرند و در غبار زمان گم مي شوند . همه چون دانه هاي شن دستخوش گردباد زمانيم . پيش زمينه ء زندگي يا سرنوشت گل اندام ها به چه کار مي آيد ؟ در خصوص پرسوناژهاي موثر هم پرداخت در حد اشارتي ناچيز است ، تا حدي که نقش اجتماعي ايشان توجيه شود . مانتويي که خانم طاهري در آغاز فيلم به داخل کمد مي نهد در پايان تن پوش ميترا مي گردد . پلاک شوهر او هم در کيف رفته و جزئي از تاريخ مي شود ، و سند خانه فقط براي آزادي ميترا سودمندست و بس ... اين مي شود سرنوشت خانواده ء خانم طاهري ... همين ! و آنکه بيش از همه در زندان مي ماند ... زندانبان است . مصلح مصممي که در مقابل جبر حاکم فرتوت مي گردد ولي درعين قدرت به گفته ها گوش مي دهد (پس دادن کلاه سپيده) ، تغييرات را تجربه مي کند (ماتيک) ، و بهترين را برمي گزيند (توديع وثيقه براي آزادي ميترا) . و ايکاش همه ء زندانبانان و زندانيان اينگونه باشند که خانم طاهري و ميترا ... دردمند و دردآشنا ، انسان و انساندوست ، مصلح و مبارز و نستوه .
بايد به جنگ سياهي ها شتافت هرچند رنجور و ناتوان . گچ سفيد در دست ماست و ديوار دنيا بلند و طولاني ... به بضاعت خود خطي بر اين دنيا بکشيم ... به هر درازنايي که شد ... فقط خط سفيد بکشيم .
«پگاه» ها رفتند ... «سحر» ها هم ... «سپيده» ها را دريابيم .
يادداشت بهزاد دوران (وبلاگ نقد فيلم)