... از سينما و

"بمحض برخورد با بزرگترين عشق زندگی ، زمان متوقف می شود - "بيگ فيش

یکشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۱

«قارچ سمي» کارگردان : رسول ملاقلي پور

بايد يه شيشه ء بزرگ بشکني


همه در مورد «قارچ سمي» سکوت کرده اند ! از فيلم استقبال نشده و فروش فيلم پايين است ، حتي پايين تر از فروش فيلم «مزاحم» ! با تمام اين اوصاف يک واقعيت محرز است و آن اينکه : «قارچ سمي» فيلمي ست مهم و قابل تامل که مهجور مانده ! شايد چون در زمان نامناسبي اکران شده ، شايد اين هجر ناشي از عصبيت مواج آنست در زمانه اي که ديگر کسي را ياراي تحمل عصبانيت نيست ... شايد مشکل ناشي از فرم غيرمتعارف اين فيلم ست ، يا شايد نياز به تدويني مجدد حداقل در ذهن خود ما دارد . علت هرچه باشد ، سکوت علاقمندان آن که سينمايي نويسند و شخصا برخي شان را مي شناسم برايم تعجب آورست ! سکوت براي چه ؟ شايد وحشت تاييد نشدن از بيرون ... يا شايد عافيت انديشي ... يا ... نه ؟!!
در برخورد با برخي دوستان که فيلم را ديده بودند ، اظهارنظرهاي متعارضي شنيدم ... بعضا گنگ . به پشتوانه ء «نسل سوخته» به تماشاي فيلم نشستم و ... اينهم نظرم ، بابت تعهدي که به تمام شيرها دارم ، در هر کسوت و با هر عقيده اي :

«قارچ سمي» حداقل از دو منظر قابل بازنگري ست : فيلم به عنوان يک اثر هنري ، و فيلم به عنوان يک اثر سينمايي ! چه کسي باور مي کرد که جنگجوي «نينوا» با «بلمش بسوي ساحل» و «پروازش در شب» با گذاري از «مجنون» و در عين آشفتگي هاي فرياد «کمکم کن» اش به اعتراضي چون «نسل سوخته» و فرياد سرشار از ياسي چون «قارچ سمي» برسد ؟

«قارچ سمي» فرياد عصبي مصلحي ست شکست خورده در اعتراض به خلوت بيشه از شيرها (آنان که ديگر در چزابه نيستند) و استيلاي شغالاني که خود مي شناسد و بر ما مي نمايد (آنکه در «هيوا» و در بحبوحه ء جنگ براي فرار از جبهه به پاي خود شليک کرد و اينکه به معاملات کلان ساختماني و ... روي آورده است) .
«قارچ سمي» اثري سينمايي نيست و هست ! چون صدابرداري و صداگذاري ، تکنيک و فيلمبرداري و نورپردازي ، و... و... را واگذارده و فقط در مواردي که توجيهش آشکار نيست و کارگردان علاقه دارد (نه آنکه تم جاري فيلم حکم کند) از فلاش فوروارد (بنزين بر خود ريختن در اقدام به خودسوزي آلما) ، جامپ کات (در ملاقات سليمان و دخترش) ، ايجاز در فاصله گذاري فصل ها (کج کردن دوربين در سکانس کابوس دومان) و ترسيم و تصويرگري رابطه اي به قول صادق هدايت «اثيري» (ارتباط تله پاتيک و ذهني دومان و بي تا) ، استفاده مي کند . جالبست که اين سيل نماها و عناصر فرماليستي متنوع و بعضا ناهمگون و ناهمساز در نهايت تشکلي همساز و عمقي - در بيان روان پريشانه ء ناهنجاري هاي اجتماع کنوني از ديد فيلمساز فراهم مي آورند ! هم کارگردان را مي شناسيم و هم او با عناصر کاربرديش ، آشنايي به ابزار را گوشزد مي کند ! پس ملاقلي پور را چه شده ؟!!

ملاقلي پور هنرمنديست به درد آمده که به وظيفه ء تاريخي اش عمل مي کند ، او درد را شناخته و آنرا مي نمايد ، اگرچه در عصبيت زياده روي کرده و در آخر هم راه حلي بسيار آنارشيستي و ناممکن ارائه مي کند ، از آن راه حل هايي که چون پايان بندي فيلمش کاملا سوررئال ست ، ولي بهر حال منکر ارزش هنري (و نه سينمايي) اين اعتراض نمي توان شد .

دومان فضاي مسمومي را که پذيرفته ، تاب نمي آورد ... بر سودجويي ميراث خواران مي تازد و تا نابودي خود پيش مي رود و بقاي پس از جنگش را مايه ء غبن مي داند . فرشته ء نجاتش : زني که در طراوت و زيبايي و مفاهمه ، بي درست و غلط سنتي ، آرزو و روياي اوست و ذهنش را مي خواند ، او را نجات مي دهد ... هم او که در تمامي طول فيلم با دومان دردي مشترک دارد ، و دومان در نهايت بعنوان عشق زميني براي وصال به معشوق آسماني اش از او مي گذرد . سليمان و دومان تا لحظه ء وصال به معشوق در جبهه همراه بوده اند و هر دو از قافله جامانده ... شايد دومان تاوان ترديد خود را مي پردازد ، ولي سليمان چون پرنده ايست که در پشت شيشه ها اسيرست ... اتصال او به باقيمانده ء دنيايش : فرزندش ... و همسرش ، ضربات شيشه است بر سر و بال او ، و هم اوست که راه رهايي را به دومان مي نمايد : اگه مي خواي ديوونه شي بايد شيشه بشکني ... يه شيشه ء بزرگ . بايد ديوانه شوي تا از عذاب عقل در امان باشي ... و دو بازمانده ء قافله با عصبيتي تمام به شيشه مي تازند ... و در نيمه شب بر بلمي در کنار ساحل مجروح و در حال مرگ مي نشينند تا ماموريت نيمه کاره شان را به پايان برسانند ... دومان براي آرامش سليمان با سنگ ماه را مي شکند ... قايق را به آب مي اندازد ... منورها فضاي تيره ء شب را شکافته و نوراني مي کنند ... و ديوانگان به قافله مي پيوندند .

خواهي که جمله جان شوي ---- تا لايق جانان شوي ---- ديوانه شو ،---- مستانه شو



  [ ۷:۱۳ بعدازظهر ] پيوند به اين مطلب