برنامه معاونت سينمايی جديد وزارت ارشاد و بوی مديريت عملگرا
محمدمهدی حيدريان معاونت جديد سينمايی و صوتی تصويری وزارت ارشاد برنامه های خود را حول محورهای زير برای اعتلای سينمای در حال ركود ايران ظرف ۳ تا ۵ سال آينده اعلام كرده است .
رئوس برنامه های وی تلاش برای خروج از ركود از طريق افزايش تعداد توليدات سينمايی ﴿ارتقاء كمی﴾ ، كثرت بخشيدن به ژانرهای كاربردی در ساخت آثار مزبور جهت به سينما كشاندن مردم﴿ارتقاء كيفى﴾ ، افزايش تعداد سالنهای نمايش كه بخصوص در ماههای اخير روز به روز در حال تحليل رفتند ، و همچنين جهانی كردن سينمای ايران و فراهم آوری امكان عرضه آثار آن در بازارهای جهانی ، علاوه بر داخل مى باشد . نامبرده قبلا" با تعطيل نمايش فيلمهای خارجی در دوران تصدی سمت قبلی اش ، شرايط اعتلای كيفی فيلمهای ايرانی را بخوبی فراهم آورد ، چه بسا بتوان امكان عرضه بهترين آثار دوران كار بسياری از سينماگران ايرانی را مديون همين تز كاری او دانست .
با توجه به تواناييهای فردی وی و استفاده از نمايش فيلمهای خارجی برای رونق سينماداری حال حاضر كشور توسط او ، كه عملا" رفتاری متفاوت با تز قبلی وی را نشان می دهد و تامل چه بسا زيادش در ارائه برنامه ﴿كه اخيرا" انجام شد﴾ از زمان انتصاب به اين سمت ، بنظر می رسد شايد از معدود دفعاتی باشد كه سينمای ايران می رود تا مديريتی برنامه ريز و عملگرا را تجربه كند . اميدوارم حيدريان در پيشبرد و اعتلای سينمای ايران همانگونه كه بر پيشانی برنامه اش عنوان كرده ، موفق باشد .
«اژدهای سرخ»
Red Drogon - 2002
Brett Ratner
امان از پست مدرنيسم !
همين الان از پای تماشای «اژدهای سرخ» برخاسته ام ، چرا اين همه دير ؟ بماند . ولی علت نوشتن راجع به آن بخصوص اينگونه ، پارادوکسی است که ذهنم را اشغال کرده : بله داستان فيلم متاسفانه بسيار درخشان است !!!
شايد «اژدهای سرخ» پس از «بيگانه ها» ی جيمز کامرون جذاب ترين دنباله ای باشد که برای فيلم پرفروشی ساخته شده است ، حداقل در حال حاضر که چيز ديگری به ذهنم خطور نمی کند . بله ، «اژدها...» از فيلمنامه ء تريلر- روانشناسانه ء بسيار درخشانی برخوردارست که با کهکشانی از بازيگران درخشان سينما مضمونی مهوع و چندش آور را تصوير می کند . آنتونی هاپکينز ، آدوارد نورتون ، رالف فاينس ، هاروی کيتل ، و اميلی واتسون در اجرای نقش گردبادی اعصاب خردکن و دلپذير را به نمايش می گذارند .
و اما مضمون فيلم ، همانکه تاسف آور است ...
قالب و سبک ادبيات روايی چنين فيلمنامه هايی را احتمالا بايد به پست مدرنيسم نسبت داد ، همان سبکی که گويا فعلا فقط بصورت تئوريک قابل بررسی است و نمی توان آنرا بصورت قالب و فرمول خاص به يک اثر (هنری) اطلاق کرد. همانکه تضادها و تناقضات را توامان در معرض ديد قرار می دهد ... همانکه که شما را به ستايش هوش و ذکاوت يک آدمخوار وا می دارد . همانکه قتل را به قياس بلايای طبيعی (باعث مرگ خبرنگار شدن ويل و مقايسه آن با عامليت مرگ فروريختن سقف يک کليسا توسط دکتر لکتر) می برد و شبهه ء موجه بودن آنرا می آفريند.
در حسن ذکاوت و کاربرد شعور و دريافت ظرايف شکی نيست ، ولی اين چه زيبايی و لذتی است که از تماشای چنين آثاری عايد می شود . اگر لذت ببريم سايکيک هستيم ، اگر نبريم بی تفاوت و ... براستی بر "دی" (اژدهای سرخ - رالف فاينس) بايد دل سوخت يا از او متنفر شد ؟! از شليک مکرر بسوی او بايد خشنود بود يا بايد اعدام او را محکوم کرد؟ آيا لکتر (هاپکينز) باهوشتر است يا ويل(نورتون) ؟ نيمه مرده بودن ويل علامت خودستيزی جامعه ايست که او در آن زندگی می کند ؟ يا اين فقط شبهه ء لکتر است ؟
بهرحال عليرغم اشمئزاز حاصل از اينگونه داستانها از سر انصاف هم که شده ورای بازيهای ديدنی خصوصا نورتون و فاينس ، داستان فيلمنامه ء پر رمز و راز و تعليقی و روانکاوانه ء فيلم را بايد ستود . داستانی که هم بنيه و مايه ء کافی دارد و هم ساختار روايی سرراستی برای تماشاگر عام و فروش تجاری . اين قسمت عليرغم ضعف و بدی قسمت دوم سکوت بره ها ، بسيار خوش ساخت و پرداخت از کار درآمده و تنها اشکال داستانی آن رو بودن گره ء دراماتيک مرکزی و تاحدودی هم نعل به نعل پيش رفتن بر بستر داستان قسمت اول است .
اژدها يک مزيت برتر هم نسبت به لکتر دارد ، او بخشی از انسانيتش را بهرحال حفظ کرده و آن انس گرفتن به ربا (اميلی واتسون) نابيناست . در حاليکه لکتر خودشيفته فقط و فقط متعقل است و طلبکار اجتماع ، حداقل يک گام مثبت در مخالفت با کليشه های متداول اين ژانر .
و يک نکته ء مربوط و نه چندان مربوط ! : لالو شيفرين را هم در نقش رهبر ارکستر فصل افتتاحيه ء فيلم می بينيم . موسيقی متن فيلم «اژدها وارد می شود» او را بياد داريد ؟ البته وجه اشتراک اين دو فيلم شايد فقط لالو شيفرين باشد و «اژدها» ! نکته پست مدرن نيست ؟!!
لاله و لادن درگذشتند
بسيار متاسفم . روانشان شاد باد . لاله و لادن هاى زنده را دريابيم .
"بروس قادر مطلق"
Bruce Almighty - 2003
با حدود ۲۲۲ ميليون دلار فروش پس از ۶ هفته و حضور بر پرده ۲۶۵۱ سالن سينما در امريكا ، جيم كرى بازگشت خود به اوج را جشن مى گيرد. او كه پس از "مرد كابلى" و حتى "ايس ونچورا - وقتى طبيعت فرامى خواند" ﴿ايس ونچوراى۲﴾ بخاطر شخصيت يكنواخت و كليشه اى بازى ها از كانون توجه علاقمندان كمدى خارج شده بود و حتى تغيير رويه در انتخاب نقش ﴿"ماژستيك"﴾ نيز تغييرى در اوضاع كاريش ايجاد نكرده بود ، با داستان كميك و غيرعادى استيون كورن ، مارك و مايكل اوكيف ، و استيو اوده كرك به كارگردانى تام شادياك از بيست و سوم مى ۲۰۰۳ دوباره پرده های اکران را فتح کرده است. فيلم پس از ۶ هفته در رده پنجم جدول پرفروش ها قرار دارد.
در "بروس قادر مطلق" ، بروس نولان يك گزارشگر انساندوست نيويوركى است كه عليرغم عشق معشوقش گريس ﴿جنيفر انيستون﴾ و شهرت كارى از همه چيز زندگى ناراضى است . در پايان بدترين روز زندگيش بر خداوند مى آشوبد و با خشم و استهزا نسبت به او سخن مى گويد ... و خداوند پاسخ مى گويد : مورگان فريمن را از جانب خود و در هيئت يك انسان نزد او می فرستد و از تمامی انواع قدرتهایش به او ارزانی می دارد.
حالا خداوند هم از بروس چيزى مى خواهد : او بايد بزرگترين كار زندگيش را برگزيده و ببيند آيا با اين تواناييها مى تواند آنرا بهتر از قبل انجام دهد ؟!!
بله ... حق با شماست ، داستان واقعا" خارق العاده است و جاى كار ﴿بخصوص﴾ كمدى بالايى دارد . بايد ديد سازندگان با تواناييهاى بروس اين فيلم را چقدر بهتر از نمونه هاى قبل ساخته اند ؟ اقبال تماشاگران آنسوى آب از فيلم كه حاكى از موفقيت سازندگان است .
"فيل در تاريكى"
"فيل در تاريكى" بهرام صادقى را سالها پيش خبر داشتم كه نعمت حقيقى مى سازد . گويا در اواسط كار دچار مشكل سرمايه شد و كارش بارها ﴿شايد بدلايل ديگر هم﴾ به تعويق افتاد . بعدتر خبرى از آن نداشتم تا متوجه شدم اين تريلر تعليقى منحصر بفرد ايرانى و "كرگدن گلباد"ش روز جمعه ۱۳/۴/۱۳۸۲ ﴿سه روز ديگر﴾ حدود ساعت ۱۶ بعدازظهر از شبكه يك تلويزيون ايران پخش مى شود . تماشاى نتيجه ء كار كارگردانى اين فيلمبردار بزرگ و قديمى ايرانى مسلما" خالى از لطف نخواهد بود ، آنرا به شما توصيه مى كنم .