نکاتی چند پيرامون اعلام اسامی کانديداهای اسکار ۲۰۰۳
فهرست کامل و قابل چاپ
اسامی نامزدها در ۵ صفحه
با اعلام اسامی کانديداهای دريافت ۷۵ مين دوره ء اعطای جوايز اسکار که در تاريخ ۲۳ مارس سال ۲۰۰۳ ساعت ۵/۸ شب برگزار می گردد (مراسم مستقيما از طريق شبکه ء ABC امريکا در تاريخ و ساعت فوق پخش خواهد شد) ، جريان ارزيابی توليدات هاليوود وارد دور جديدی گرديد .
«شيکاگو» با نامزدی ۱۳ اسکار ، «دار و دسته های نيويورکی» ۱۰ اسکار ، «ساعات» ۹ اسکار ، «فريدا» و «پيانيست» و «ارباب حلقه ها - دو برج» هرکدام ۶ اسکار ، و «اقتباس» و «دور از بهشت» هريک با ۴ اسکار بترتيب رده های بالايی جدول کانديدهای دريافت اسکار ۲۰۰۳ را بخود اختصاص داده اند .
با توجه به نام شرکت پخش کننده ء اکثر آثار بالا (کمپانی ميراماکس) صحت گفته های مارتين اسکورسيسی در مصاحبه اش با نيويورک تايمز تاييد شد ، گويا عمو هاروی (واينشتاين) کبير با طبلهايش به ميدان آمده و قصد دروی عمده ء جوايز اسکار امسال را دارد . فقط خواهش می کنم جايی نگوييد که راقم اين سطور معتقد به وجود حساب و کتاب در توزيع جوايز اسکار است ها ! (;
بهرحال شوخی يا جدی ، انصافا فيلمهای انتخابی امسال چند سر و گردن از بسياری از آثار اين سالهای هاليوود بالاترند . و اما چند نکته :
۱ - «شيکاگو» با نامزدی در ۱۳ رشته از «بن هور» و «آخرين امپراتور» و ... در تاريخ اعطای جوايز اسکار جلو زد .
۲ - عمو مارتی با «دار و دسته ها...» (با کمک عمو هاروی يا بدون آن ؟!!) ۱۰ تا اسکار را نشانه گرفته که اين امر در تاريخ مواجهه ء هاليوود با او بی سابقه است .
۳ - «ارباب حلقه ها» در سال گذشته نامزد دريافت جوايز بيشتری بود ، ولی نامزدی «دو برج» (قسمت اخير) بعنوان بهترين فيلم يا از سر بی انصافی است يا قحطی پنجمين گزينه !
۴ - حضور پدرو آلمودوار در بين ۵ کارگردان کانديد اسکار بهترين کارگردانی هم کمی کم لطفی به جولی تايمور «فريدا» است . خدا شاهده نه بخاطر علاقه ء وافری که به اين فيلم پيدا کردم ها ! بهرحال منکر ارزش کارهای آلمودوار نمی توان شد ، ولی فکر میکنم احتمالا تايمور به صرف عقايد شخصی اش جزو طاعونيان اسکار باشد !
۵ - حضور دايان لين بين ۵ ستاره نقش اول کانديد اسکار باعث شد تا همين روزها سراغ تماشای «بی وفا» بروم ، بايد ديد اين انتخاب حسب خاصيتی بوده يا مناسبتی !؟
در بين ۵ فيلم منتخب برای انتخاب بهترين فيلم ، «ارباب حلقه ها...» بهيچ وجه در ابعاد سه فيلم «شيکاگو» ، «دار و دسته ها ...» و «ساعات» («پيانيست» را هنوز نديده ام) نيست ، فلذا فقط ورق پنجم اين «دست» بنظر می رسد و عملا از گردش بازی خارج است . عليرغم تمايل قلبی ام به تعلق جايزه به «دار و دسته ها...» (بخاطر علاقه ام به اسکورسيسی) انصاف را در تقديم جايزه يکی از سه فيلم «شيکاگو» ، «ساعات» يا «پيانيست» (سوابق و کارگردان درخشانی دارد) می بينم . «دار و دسته ها ...» سرشار از خشونت است و روايتی خطی که قبلا درباره ء آن نوشته ام . در بين سه فيلم بالا نيز «شيکاگو» فيلمی است زنده و زيبا ، پديده ای به مراتب جذاب همچون «کاباره» ی باب فاس ، در همان سبک و سياق و با همان سرزندگی و نشاط و «ساعات» درامی است انسانی که عليرغم تلخی و مرارت مؤلفه ء داستانی به نتيجه ای بسيار نو و مصلحانه ختم می شود ، چنين نتيجه گيری درخشانی از «خانم دالووی» ويرجينيا ولف الحق می تواند يک اسکار دستخوش داشته باشد . اظهارنظر راجع به «پيانيست» هم بماند تا ديدن فيلم ، هرچند آثار پولانسکی را هم چون اسکورسيسی دوست دارم .
بين خودمان بماند ! فارغ از تمام صغری کبری های تعقلی - به من باشد اسکار را می دهم به «شيکاگو» ! خيلی وقت بود که دلم لک زده بود برای فيلمی با يک همچين سرزندگی و شور و نشاطی !!
در بخش بهترين کارگردانی هم آلمودوار گويا در وضعيتی مشابه «ارباب حلقه ها» در بين ۵ فيلم برتر قرار گرفته و خود اين امر مثبت ادعای حذف «ارباب حلقه ها» از مجموعه ء بهترين فيلم و آلمودوار از مقوله ء بهترين کارگردانی می تواند باشد . قبلا هم گفته ام که جولی تايمور برای ايفای اين نقش مناسب تر بود . هرچند بی بروبرگرد جايزه يا به اسکورسيسی (با اعلام مجدد تمايل قلبی ام) بنا بر مناسبات ديپلماتيک هاليوودی می رسد يا به راب مارشال بخاطر کار خارق العاده اش در «شيکاگو» که انصافا" اين آخری شايسته ترين است .
تا بعد
برداشت ۳ - جشنواره ۲۱
«مرد بدون گذشته»
The Man Without a Past
2002
مشخصات کامل فيلم
کانديد اسکار بهترين فيلم خارجی زبان سال ۲۰۰۳
کانديد نخل طلای بهترين فيلم جشنواره کن سال ۲۰۰۲
برنده ء جايزه ء بزرگ هيئت داوران جشنواره کن برای بهترين کارگردانی سال ۲۰۰۲
برنده ء جايزه ء بهترين بازيگر زن جشنواره کن سال ۲۰۰۲
برنده ء جايزه ء کليساهای جشنواره کن برای بهترين کارگردانی سال ۲۰۰۲
برنده ء جايزه ء طلايی جشنواره ء بين المللی فيلم فلاندرز سال ۲۰۰۲
برنده ء جايزه ء اول بهترين فيلم خارجی جشنواره ء گلدباجه سال ۲۰۰۳
برنده ء جايزه ء بهترين فيلم ، کارگردانی ، فيلمبرداری ، فيلمنامه ، تدوين ، و نقش اول زن جشنواره جوسی سال ۲۰۰۳
و ...
برنده ء جايزه ء فيپرشی جشنواره ء بين المللی فيلم سن سباستين سال ۲۰۰۲
همانقدر که خود را دوست داريد ، يکديگر را دوست داشته باشيد
آکی کوريسماکی فيلمساز فنلاندی متولد ۱۹۵۷ فيلمسازی را از ۱۹۸۱ بهمراه برادرش ميکا آغاز کرد . او به فيلم های ساده و موجز و حتی الامکان ۹۰ دقيقه ای اعتقاد داشته و فيلم هايی چون «کابوهای لنينگراد به امريکا می روند» (۱۹۸۹) ، و «من يک قاتل حرفه ای اجير کردم» (در ايران : استخدام آدمکش) (۱۹۹۰) را در کارنامه دارد .
در «مرد بدون گذشته» از غير انسانی بودن نظام های شهری و ضرورت معاضدت بلاواسطه ء انسانها به يکديگر می گويد و حرکتش به سوی سادگی است . از کمکی سخن می گويد که بدون بهره مندی از مواهب مادی و معنوی کمی و کيفی ، مي توانيم از يکديگر دريغ نکنيم . کوريسماکی در زمان اعطای لباس موسسه خيريه به M ديالوگ صريحی دارد : «خدا بزرگ است ولی بايد به هم کمک کنيم». در فيلم او کارکنان اداری زياده از حد خشک و تاحدی وحشت زده اند و راهنمايی تنها همدل ايشان (زن مسئول استخدام جوشکار) هم ، شکلی ضدارزش و رياکارانه داشته و به کار ِ«سياه» ختم می شود . در عوض مردمی که چندان متمکن و صاحب بضاعت نيستند گشاده دل و دست ترند ، او را در جمع خود پذيرفته و مورد حمايت قرار می دهند و بدين گونه است که M از دنيای مردگان بازگشته و بدون حافظه ، دوباره موقعيتی مناسب در اجتماع اين انسانها يافته و به کمک آنها ابتکار زندگی را در دست می گيرد و به نوبه ء خود محيط اطرافش را بهبود می بخشد . خصوصيات M بسيار دلپذيرست : در جريان آماده سازی کانتينر محل زندگيش برای اقامت ، جوک باکسی (جعبه ء موسيقی ای) را به کمک دوست برقکارش تعميرکرده و برای نواختن موسيقی آماده می سازد . سيب زمينی می کارد (و از بفکر آينده بودن در خصوص مصرف آن می گويد) . دسته ء نوازندگان موسيقی موسسه ء خيريه را به نواختن راک اندرول و ترانه های دلپذير دعوت می کند (و رقص را برای شنوندگان اين دسته ء موسيقی به ارمغان می آورد) . ايرما را می يابد و به او دل می بازد . اين انسانها همه به هم کمک می کنند ، ولی بوروکرات ها و نظام اداری شهری دردسرآفرين است . تا M جوشکاری را بياد می آورد (در آغاز فيلم و زمان مضروب شدنش با درآمدن ماسک جوشکاری از چمدانش با اين گوشه از توانايی های او آشنا شده ايم) ، ماجرا به بانک و افتتاح حساب سوئيس (!) و مصادره ء پول مسدود خود در بانک توسط يک پيمانکار عاصی از نظام شهری و مسلح ختم می شود و قرارگاه پليس ، بازداشت (عليرغم توضيحات زن کارمند بانک) و کجرفتاری افسر پليس ... وکيل دعاوی موسسه ء خيريه و احقاق دشوار حقوق ساده ء يک انسان معمولی (حالا بصرف فراموشی نه يک شهروند !) . M کمی بعدتر به پيمانکار عاصی بانک در ادای انسانی دينی حاصل از پيچيدگی های شهرنشينی کمک می کند ، و چقدر اين دو در موقعيت «گرفتار ناشی از شهرنشينی» خود به يکديگر شبيه اند ، يکی به سبب زد و بندهای بانکی دچار فلج اقتصادی شده (که با قبول رساندن حقوق معوق کارگرانش توسط M ، بلافاصله با گلوله ای که صدای آنرا می شنويم خود را می کشد) و ديگری به سبب ناهنجاريهای اجتماعی و حمله ء سارقان دچار فلج حافظه است ، مشکلی که خود در اجتماعی شدن مجدد او به گواه برخوردهای بوروکراتيک اداری ، مانعی بزرگ بشمار می رود .
سرانجام شهرنشينی بهشت موقت M را نيز از هم می پاشد . پليس برای پی بردن به هويت او در روزنامه آگهی داده و همسر او به اين آگهی پاسخ داده است . M در شهری دور همسر دارد ، خانه ء خوشبختی او و ايرما ويران می شود ولی خوشبختانه اتفاقی ساده در گذشته ء مجهول M پايانی خوش را برای فيلمنامه نويس و فيلمساز خيرخواه و ارسال پيامی صميمانه به تماشاگر علاقمند ميسر می سازد . M در گذشته ء خود به پايان رسيده بوده ، در زندگی اجتماعی و خانوادگی هر دو ، قماربازی که همسر خود را به ستوه آورده و سرنوشت آندو به طلاق کشيده شده است . جهنمی که می توانست آن آرامش بهشتی را بر هم زند ، پيش نيامده منتفی می شود . M به نزد ايرما باز می گردد ، در شرايطی که انسانها خود مهاجمين به خود را مجازات می کنند (حمله ء اهالی به ضاربين M) و بر بستر ترانه ای دلنشين آن دو می روند تا با هم بودن را تجربه کنند .
کوريسماکی در اين فيلم بشيوه ء روبر برسون کبير ريتمی تند با نماها و تقطيعی موجز دارد . از اغراق و طولانی نمودن سکانس ها و ديالوگ ها پرهيز می کند تا فرم ساختاری فيلم با مضمون و پيام محتوايی آن يعنی دعوت به بازگشت به سادگی و همدلی همگون شود . او از نماهای متعددی در بيان مضمون موردنظرش بهره می گيرد . نگهبان نيمه شب معدن با حقوق ناچيز فقط دو روز کار در هفته ، M را به خوردن آبجو دعوت می کند . پليس محله (مهره از سيستم نظام شهری) کانتينر را به M اجاره می دهد و برای دريافت اجاره بها او را به حمله ء سگ خود تهديد می کند در حاليکه سگ بسيار مهربان است و عاقبت پايبند M می شود . زن ِ همکار ِ ايرما در موسسه ء خيريه که گروه موسيقی را در اجرای ترانه های غيرمذهبی همراهی می کند ، بواسطه ء مرور ايام چهره ء زشتی پيدا کرده ولی صدايش آسمانی است . مسئولين خيريه معتقدند ترانه ها اگرچه مذهبی نيستند ولی خوبند چون باعث رقصيدن و نشاط حاضران می شوند . پيمانکار مهاجم به بانک خشن و عصيانگر است ، ولی دردمند دِينی است انسانی ، و ...
... راستی ... با «گم کردن گذشته» چطوريد ؟ فکر نمی کنيد ممکنست پاک شدن گذشته ، آرامشی بهشتی برايمان به ارمغان بياورد ؟
پايان
برداشت ۲- جشنواره ۲۱
«بولينگ برای کلمباين»
Bowling for Columbine
۲۰۰۲
مشخصات کامل فيلم
برنده ء جايزه ء ۵۵ مين سالگرد و کانديد نخل طلای بهترين کارگردانی جشنواره ء فيلم بين المللی کن ۲۰۰۲
برنده ء جايزه ء تماشاگران در جشنواره ء فيلم آتلانتيک سال ۲۰۰۲
برنده ء جايزه ء تماشاگران در جشنواره ء بين المللی فيلم برگن سال ۲۰۰۲
برنده ء جايزه ء تماشاگران در جشنواره ء بين المللی فيلم سن سباستيان سال ۲۰۰۲
برنده ء جايزه ء تماشاگران در جشنواره ء بين المللی فيلم سائوپولو سال ۲۰۰۲
برنده ء جايزه ء بهترين فيلم مستند اتحاديه ء منتقدان فيلم تورنتو سال ۲۰۰۲
برنده ء جايزه ء بهترين فيلم مستند اتحاديه ء منتقدان فيلم ونکوور سال ۲۰۰۲
برنده ء جايزه ء بهترين فيلم مستند اتحاديه ء منتقدان فيلم جنوب شرقی امريکا سال ۲۰۰۳
برنده ء جايزه ء BFCA بهترين فيلم مستند اتحاديه ء منتقدان فيلم سراسری امريکا سال ۲۰۰۳
برنده ء جايزه ء بهترين فيلم مستند اتحاديه ء منتقدان فيلم شيکاگو سال ۲۰۰۳
برنده ء جايزه ء بهترين فيلم مستند اتحاديه ء منتقدان فيلم دالاس سال ۲۰۰۳
برنده ء جايزه ء بهترين فيلم مستند اتحاديه ء منتقدان فيلم کانزاس سال ۲۰۰۳
برنده ء جايزه ء بهترين فيلم مستند اتحاديه ء منتقدان فيلم فلوريدا سال ۲۰۰۳
برنده ء جايزه ء بهترين فيلم مستند مفسران ملی فيلم امريکا سال ۲۰۰۳
برنده ء جايزه ء بهترين فيلم مستند اتحاديه ء منتقدان فيلم Online سال ۲۰۰۳
چرا کلمباين ؟!!
مايکل مور فيلمسازی است انگليسی تبار ، ساکن شهر فلينت در ميشيگان امريکا ، جايی که اسلحه و فشنگ به سادگی ارزاق عمومی در دسترس مردم است و کمپانی اسلحه سازی لاک هيد در مجاورت آن . زن و مرد اهل اين منطقه معتقد به ضرورت مراقبت از خود بوسيله ء اسلحه ء شخصی هستند و فشنگ با قيمتی بسيار ارزان از هر سوپراستور يا سوپرمارکتی قابل خريد است . در سال ۱۹۹۹ دو نوجوان حدود ۱۷ ساله که خود را جزو «مافيای بارانی پوش» می خواندند ، با سلاح های نيمه اتوماتيک ۱۹ همشاگردی و يک معلم خود را در دبيرستان کلمباين اين منطقه به قتل رسانيده ، عده ء کثيری را مجروح نموده و خود را نيز هلاک کردند . چندی بعد در همين منطقه پسر ۶ ساله ء مادری گرفتار تنگی معيشت و دو شغله که برای اشتغال روزی حدود ۸۰ مايل راه می پيموده با اسلحه ء کمری دايی خود ، دختر همکلاسی ۶ ساله ء خود را به ضرب گلوله از پای در می آورد .
در اندک زمانی پس از آغاز فيلم در می يابيم که مايکل مور با دوربين خود قصد تحقيقی مستند در خصوص چرايی رخداد اين وقايع را دارد . اينکه عليرغم فروش آزاد اسلحه در کشورهای مختلف خصوصا کانادا همسايه ء شمالی امريکا ، چرا آمار جنايات مسلحانه در ايالات متحده بنحو غريبی بالا بوده و با ساير کشورهای جهان مثل انگلستان ، آلمان ، کانادا ، و ... تفاوت فاحش دارد ؟ مور رفتار رسانه ها ، خشونت فيلمها ، در دسترس بودن سلاح ، و زمينه های جرم خيزی اين کشورها خصوصا امريکا و کانادا را مورد بررسی دقيق قرار می دهد . در امريکا وحشت بنحوی دائم التزايد به اذهان عام تزريق می شود و وسيله ء بهره برداری اقتصادی و سياسی است . NRI انجمن طرفداران شکار و نگهداری شخصی اسلحه است و با وجود پيش آمد فجايعی چون فاجعه ء دبيرستان کلمباين و قتل دخترک ۶ ساله بدست پسرکی ۶ ساله ، در هر مرحله در حمايت از نگهداری شخصی اسلحه اعضای صاحب نام خود نظير چارلتون هستون (ستاره ء نامدار سابق سينما) را به مدافعه و برپايی جلسات سخنرانی ميفرستد و عجيب است که چنين نام آورانی همچون کوکلوس کلان ها متعصب و خودخواه و بی توجه به منافع و مصالح اجتماعی پا به ميدان می گذارند . مور در نهايت با کمک گرفتن از چند تن از قربانيان معلول فاجعه ء کلمباين ، موفق به وادارسازی سوپراستورهای زنجيره ای «کی مارت» به تعهد عدم فروش سلاح و مهمات در آينده شده و چهره ء باطنا" مخوف نام آورانی چون چارلتون هستون را افشاء می نمايد و به نتيجه ای که ظاهرا بدنبال آن بوده می رسد : سيستم امريکا بواسطه ء تزريق ترس به اذهان عامه در جهت سودجويی های اقتصادی و سياسی و ... و نيز بواسطه ء عجز ناشی از عدم توان تامين اجتماعی ، درست بر عکس جوامعی نظير کانادا که با تلاش در جهت تامين اجتماعی تمامی اتباع خود سعی در بهبود روابط آحاد اجتماع و احترام به حقوق ايشان و تقويت حس احترام بين مردم دارد ، سيستمی است جنايت پرور . جامعه ای که با پرورش و تغذيه ء وحشت و تبعيض ها ، انسانها را ازخويشتن و ديگری دور و بيگانه ساخته و در انزوا به روان پريشی و مخاصمه می کشاند .
ارزيابی فوق ماحصل نهايی کار مايکل مور است . مستندی حساب شده و انساندوستانه با اندکی جهت گيری به سود اروپا و کانادا (دست پرورده ء اروپا در شمال امريکا) ، يک کار انگليسی تميز !
مور با دوربين روی دست به سراغ غيرنظاميان دارای مجوز نگهداری اسلحه رفته و از تمرين تيراندازی آنها به سوی بطريهای بولينگ فيلمبرداری می کند ، اشيايی که به صرف شباهت عمده با پيکر انسان (داشتن سر ، گردن ، و تنه) برای تمرين تيراندازی بسيار مناسب بنظر می رسند ! مور در تبيين تاريخی علاقه ء امريکائيان به اسلحه از انيميشنی زيبا ، موجز ، و بسيار گويا در مستند خود استفاده می کند و در ضمن ساخت اين مستند ظاهرا تحقيقی به تبعيض نژادی و وحشت موجود در قدرت طلبی با اسلحه و ... و ... نيز اعتراض می کند .
بهرحال اين کار مايکل مور اثريست معتبر و مبين حقايق ، واقعياتی که قابل انکار نيستند . امريکا بايد بهر طريق که شده به خود آيد ، آسايش و آرامشی در آنجا درکار نيست . امريکائيان برای صرفه ء اقتصادی هم که شده بايد ياد بگيرند ترس و وحشت را کنار گذارده و بجای بمب و سلاح ، يکديگر و ساير انسانهای روی زمين را دوست بدارند !
پايان
برداشت ۱ - جشنواره ۲۱
«دست خدايی» («دخالت اللهی»)
يدٌ اللهيه - Divine Intervention
۲۰۰۲
مشخصات کامل فيلم
برنده ء جايزه ء فيپرشی و ويژه ء هيئت داوران ، و کانديد نخل طلای جشنواره کن ۲۰۰۲
برنده ء جايزه ء هوگوی نقره ای ويژه ء هيئت داوران جشنواره بين المللی فيلم شيکاگو ۲۰۰۲
برنده ء جايزه ء بهترين کارگردانی از جوايز فيلم اروپا ۲۰۰۲
نظری به معضل فلسطين از منظری داخلی
اليا سليمان فيلمسازی است فلسطينی متولد ۱۹۶۰ که در سالهای ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۳ در امريکا زندگی کرده و به تدريس در دانشگاه های آن ديار پرداخته است . او در سال ۱۹۹۴ به تشويق اتحاديه ء اروپا به بيت المقدس رفته تا رشته ء سينما و رسانه ها را در دانشگاه بيت الزيت برپا نمايد .
او فلسطين را بعنوان يک فلسطينی از داخل می بيند ، با نگاهی خاص و معترض . به نظر او ، اين اسرائيليها نيستند که چنان قدرتمندند . سليمان هجويه ای ساخته بر آداب و رفتارهای اجتماعی ريشه دار و به روايتی فرهنگ اجتماعی فلسطينيان . بی تفاوتی سنتی ، خودخواهی و لجاجت ، يک پايی ابدی مرغ اين مردم ، و اصرار به تکرار مکرر روزمرگی های يوميه ، ... حتی عادات بد . او در «دست خدايی» سمبليک و موجز با چيدن سراميک هايی (وقايعی) هر چند ريز ولی در کل فراهم آورنده ء يک فرسکِ بزرگ از مردم فلسطين همانگونه که هستند ، عمل می کند . او از برخی دلايل عدم پيروزی فلسطينيان در نبرد با نيروهای اسرائيل می گويد و انصافا" نقدی منصفانه دارد و در اين راه بيانی طناز با ريتمی تند را بکار گرفته است .
فلسطينيان در بيت المقدس (اورشليم) به زندگی مشغولند . دشمنی با مسيحيان بوسيله ء تعقيب نمادين سانتا کلاوس پوش کريسمس توسط جوانان فلسطينی بيان می شود ، و مبارزه ء شخصی مردم با صهيونيست ها در واکنش پيمانکار راه سازی فلسطينی که از ماموران اسرائيلی با پرتاب بطری هايی که به زحمت و مداومت و مرارت بر بام خانه اش جمع کرده استقبال می کند ، تجلی می يابد . اما روابط مردم با مردم ، خصلت های مردم در روابط با يکديگر ، و ... به شيوه ای موازی و بصورت تک مضراب هايی کميک طرح می شود : مردی که کيسه زباله های خود را به حياط همسايه پرتاب می کند ، زنی که دائما حياط خانه ء خود را تميز و مرتب می کند ولی هيئت کثيف و آشفته ء حياطش تغيير نمی کند چون آشغالهای نتيجه ء جارو را در وسط حياط می ريزد يا چوبها را در وسط باغچه ء خالی از گل وگياه می سوزاند ، همسايه ای که اتومبيلش را جلوی پارکينگ منزل سليمان پارک کرده و نحوه ء پاسخگويی او به در خواست جابجايی ، سليمان اعتراض خود به اين مناسبات را با کندن پلاک اتومبيل اين همسايه تجلی می بخشد و هجو ادامه می يابد . جوان فلسطينی به نمايش زيبای تواناييهای فردی خود در فوتبال می پردازد ، ولی پيمانکار مبارز بمحض افتادن توپ او بر بامش ، چنانکه گويا از قبل آماده بوده ، توپ فوتبال را پاره می کند . در اعتراض به اين بی مهری ملی تصوير خارج قاب کتک زدن پيمانکار توسط پدر سليمان را داريم ... و متعاقب اين ماجرا اصرار پسر جوان در توپ بازی به همان شيوه و در همان محل را ... گويی بی تفاوتی و لجاجتی بين اين مردم جريان دارد ، به پيرمردان آرام و نظاره گر نشسته بر بام در اين سکانس توجه کنيد . گمشدن دخترک توريست و کمک خواستن او از پليس اسرائيلی و کمک گرفتن پليس از جوانک چشم بسته ء دستگير شده ء فلسطينی ... نحوه ء راهنمايی آنها ... تکرار گمشدگی دخترک و فرار جوانک فلسطينی ... خراب کردن راه بازسازی شده توسط اسرائيليان بوسيله ء پيمانکار و نهايتا در چاله افتادن چرخ اتومبيلی که از آن راه ساخته شده ء پيمانکار (بواسطه ء کمی عرض مورد اعتراض اسرائيليان) می گذرد و ... و ... همه و همه انتقادی است از اين فرهنگ عامه .
سليمان زنی فلسطينی اهل رام الله را دوست دارد و به سبب ممنوعيتها ، مکررا او را در پارکينگ مجاور به مقر بازرسی نظاميان اسرائيلی مستقر بين بيت المقدس و رام الله ، در حد فاصل بين دو شهر ، ملاقات می کند . معاشقه ء اين دو تماشای رفتار نظاميان اسرائيلی است با رهگذران ، زن با نگاهی معترض ، هوشمند ، و گويا کاملا واقف به امور و مرد با نگاهی مايوس و شيشه ای ... و دست آخر اين اليا سليمان است که کاری می کند : بادکنکی با تصوير ياسر عرفات را از سقف ماشينش به هوا می فرستد ، انفعال و استيصال اسرائيليان در مواجهه با بادکنک و پرواز و اوج گيری بادکنک بر فراز بيت المقدس و صعود آن تا بلندای مسجدالقدس گويای پوشالی بودن قدرت صهيونيست هاست ، همان ماشين جنگی ای که تانک عظيمش با پرتاب يک هسته ء هلوی سليمان از پنجره ء ماشين به بيرون چونان منفجر می شود . ولی کدام «دست» بايد اين هسته را پرتاب کند يا آن بادکنک را به آسمان بفرستد ، دست مردمی که انفعال آنها را از هر صنف می بينيم يا «دست خدايی» ؟
سليمان و محبوبش به ديدن خانه ء او می آيند ، و زن ... همسايه ء صهيونيست سليمان را می بيند ، هم او که بمب آتشزای فلسطينيان را به سادگی و با کپسول آتش نشانی خاموش می کند و رگبار مبارزان فلسطينی فقط به شيشه های خانه اش آسيب می رساند . او از خانه ء سليمان می رود با نگاهی خشمگين به صهيونيست ها ، نگاهی که بوی مبارزه می دهد . همان نگاهی که سليمان در بازگشتی سرخورده از واکنش انفعالی هموطنانش نسبت به رفتار نظامی اسرائيلی به صهيونيست متعصب اتومبيل کناری در پشت چراغ قرمز می اندازد . ظرافت ساختاری و قريحه ء طناز سليمان به گونه ای کاملا يکدست و با توازن در سراسر فيلم جاريست ، هر سکانس و بخش فيلم مفهومی جداگانه ولی مکمل موضوع اصلی را دارد . سليمان با مضمون نواری که با وسواس در زمان نگاه به صهيونيست پشت چراغ قرمز انتخاب می کند ، گونه ای نوگرايی رفتاری را علاج می داند ، با اعتراضش به خصلت بی تفاوت و خودخواه فلسطينيان ، نوعی وفاق و تجديدنظر رفتاری ملی را لازم مي داند و در نهايت معتقد به حرکت است و خروج از انفعال ... از تصوير ثابت خارج شدن و حرکت کردن ... و معتقد است اگر چنين حرکتی صورت پذيرد می تواند خاصيتی فوق تصور و پيروز داشته باشد . او عامل اين تصحيح و حرکت را «دست خدا» می نامد . سليمان در سکانس ماقبل آخر ، زمانی که نظاميان اسرائيلی کاملا هماهنگ و موزون با سلاح های فوق مدرنشان در ميدان تيز به سوی تصاوير ثابت دختر مبارز فلسطينی (کاملا سمبوليک : زن به مثابه زايندگی ، چفيه به مثابه فلسطينی بودن ، و اقتدار به مثابه قدرت مردم و ...) شليک می کنند ، ميزانسنی کميک و در عين حال بسيار قدرتمند و رسا می آفريند . آنجا که دخترک عرب که باز بصورت تمثيلی همان محبوب سليمان است (و بعد از ترک خانه ء سليمان و عشق شخصی اش ، ديگر به ديدار سليمان نيامده و حالا در هيئت محبوب ملت فلسطين ظاهر می گردد) چون نينجايی تمامی سلاح ها و قدرت نظامی (نماد هليکوپتر) صهيونيست ها را منهدم می سازد ، آنجا که گلوله های اسرائيليان چون تمثال قديسی در آسمان سر او را در ميان می گيرند و آنجا که سپر آينه وار او چون بومرنگی برگرد فرمانده ء اسرائيلی گشته و هليکوپتر دشمن را نابود می کند ، همانجا که سنگهای فلاخن انتفاضه ء او تمامی نظاميان دشمن ِ مسلح و منظم را هلاک ساخته و نقش پرچم ِ فلسطين را بر خاک ترسيم می کند . کارگردان در عين اين حرکات ، طنز خود را نيز حفظ می کند تا به يکپارچگی اثر آسيبی نرسد .
سليمان در پايان فيلم پس از مرگ پدر که نماد سخت سری (و نه سر سختی) ديرينه ء فلسطينی هاست - به گواهی ايستادن های مکرر در برابر دوربين در کنار ماشين ، در زمان جوشکاری ، در تماشای کارت پستالها در آشپزخانه ، در سيگار کشيدن (سکانس کشيدن سيگار توسط تمامی افراد حاضر در بيمارستان واقعا بی نظير و به مفهوم اصرار اين ملت به تکرار عادات حتی بد خصوصا در بدترين شرايط است) و ... - در کنار مادر به گونه ای نمادين منتظر می ماند ، منتظر به درجه ء انفجار رسيدن ديگ زودپز تحمل ملتش . اين انتظار کی به سر خواهد آمد ؟
راستی چه چيزی مايه ء غلبه و استيلای اسرائيلیان صهيونيست است ؟ زرادخانه هايشان ؟ جمعيت کثيرشان ؟ يا ... کيسه های زباله ای که فلسطينيان به خانه ء هم می اندازند ؟ ... يا اتومبيلی که در برابر پارکينگ منزل همسايه پارک می کنند ؟ ... يا انفعالی که در مواجهه با ماموران صهيونيست بروز می دهند ؟ ... يا مبارزه ای که امثال پيمانکارها بدان مشغولند ؟!!
پايان